داستان دوستان
آیة اللّه سیّد ابوالحسن اصفهانی
فردى بنام سیّد بحرالعلوم یمنى که زیدى مذهب بود، وجود مقدس حضرت مهدى (علیه السلام) را انکار مى نمود و مکاتبات زیادى با علماء و مراجع شیعه داشت و بر اثبات وجود و حیات امام زمان (علیه السلام) دلیل مى خواست.
لیکن وقتى آن بزرگان از کتابهاى تاریخى و روایى شیعه و سنّى براى او دلیل مى آوردند قانع نمى شد، سرانجام به مرحوم سیّد ابوالحسن نامه نوشت.
ایشان در جواب نوشتند که بایستى به نجف بیایید تا جواب را شفاهاً بدهم. وى همراه فرزندش سیّد ابراهیم به نجف مشرف گردید.
حضرت آیة اللّه اصفهانى ایشان و پسرش را به قبرستان وادى السلام برد و در میان آن قبرستان در مقام حضرت مهدى (علیه السلام) 4 رکعت نماز خواند و سپس اذکارى را بر زبان جارى کرد. تا اینکه امام زمان (علیه السلام) تشریف آوردند و سیّد بحرالعلوم گریه کرد و صیحه اى زد و بیهوش بر زمین افتاد و هنگامیکه بهوش آمد، خودش اقرار کرد که حضرت را زیارت نموده است، و بعد هم که به یمن برگشت، 4 هزار نفر از مریدان خود را شیعه نمود.(1)
×××××××
پاورقی:1-احمدقاضی زاهدی،شیفتگان حضرت مهدی(عج)،ج1،ص122
ازدواج مولاعلی(ع) با فاطمه زهرا(س)دختر پیامبر
پیامبر خدا پس از سیزده سال سخت کوشی، تلاش در راه ابلاغ رسالت و تحمّل دشواریها، شکنجهها و آزارها به مدینه هجرت کرد و حکومت اسلامی را بنیاد نهاد.
علیعلیه السلام از آغازین روزهای رسالت پیامبرصلی الله علیه وآله، همگام و همراه پیامبر خدا بود و در سال اوّل هجرت، بیست و چهار سال داشت. او باید ازدواج میکرد و زندگانی مشترک را آغاز میکرد.
فاطمهعلیها السلام نُه ساله است. او دختر پیامبر خداست و در جایگاهی بلند از فضایل انسانی و ویژگیهای والای ملکوتی، که پیامبر خدا بارها او را ستوده و «پاره قلب» خود نامیده است.
موقعیت پیامبرصلی الله علیه وآله در جایگاه زعامت امّت از یکسوی، و شخصیت والای فاطمهعلیها السلام از سوی دیگر، زمینهای بود تا کسانِ بسیاری - بویژه آنانکه از اینگونه پیوندها بیشتر در فکر رقم زدن آینده خود هستند، - به خواستگاری بروند. پیامبرصلی الله علیه وآله، یکسر جواب رد میداد و گاه، تصریح میکرد که منتظر «قضای الهی» است.
برخی از دوستان علیعلیه السلام و صحابیان پیامبر خدا به وی پیشنهاد کردند که به خواستگاری فاطمه علیها السلام برود.
علیعلیه السلام، قلبی دارد سرشار از ایمان و سینهای آکنده از عشق؛ امّا دستانی تهی و پیراسته از درهم و دینار. علیعلیه السلام به خانه پیامبر خدا رفت، شکوه و عظمت پیامبر خدا او را از سخن گفتن باز داشت. با چشمانی آمیخته با آزرم، نگاهی به پیامبرصلی الله علیه وآله داشت و نگاهی دیگر به زمین.
پیامبرصلی الله علیه وآله با تمهیداتی علیعلیه السلام را به سخن گفتن وا داشت، و چون علیعلیه السلام سخن گفت، فرمود: «چیزی در زندگی داری؟». جواب، معلوم بود؛ امّا مگر فاطمهعلیها السلام را همسانی جز علیعلیه السلام و همسری لایق جز او بود؟!
ازدواج (و به تعبیر پیامبر خدا: امر الهی) تحقّق یافت و آن دو بزرگوار، زندگانی مشترک را در اوّلین سال هجرت ،با مهریهای بسیار اندک و مراسمی بس ساده و جهیزیهای سادهترآغاز کردند و بدین سان، شکوهمندترین خانه و نقش آفرینترین زندگانی مشترک در تاریخ اسلام، رقم خورد.
در کنار خانه پیامبرصلی الله علیه وآله، خانهای خُرد - که به راستی از همه تاریخ بزرگتر، و غبطه آفرین عرشیان و زمینیان بود -، بر پا شد. این خانه، سرچشمه فضیلتها، مکرمتها، عشق، ایمان، ایثار، جهاد، ساده زیستی، ... بود و به راستی خانهای بود که سر بر عرش میسایید.
علیعلیه السلام - این پارسای شب و زمزمهگر خلوتهای آن -، شیر بیشه نبرد بود و هنوز زخمهای نشسته بر پیکرش التیام نیافته، در جنگی دیگر حاضر بود و رزم آورترین و بزرگترین هماوردجویِ میدان.
و فاطمهعلیها السلام، آرام و پرشکیب، بار زندگی را بر دوش داشت، با کمترین امکانات میساخت، زخمهای همسر و پدر را میشست و افزون بر همسری علیعلیه السلام، به تعبیر لطیف پیامبر خدا، «برای پدر، مادری میکرد».
اوّلین ثمر این پیوند الهی به سال سوم هجری دیده به جهان گشود که حسنعلیه السلام نام گرفت. و دومین آن، حسین علیه السلام بود که در سال چهارم به دنیا آمد. زینب و امّ کلثومعلیهما السلام پس از برادرها پای به دنیا گذاردند و آخرین آنها، محسن، سقط گردید و شهد شهادت نوشید.
قدیمی ترین عکس موجودازکاظمین
داستان دوستان
«همنشینی با تهیدستان »
قرآن، تقوا را معیار ارزشمندی و کرامت انسانها را در برخورداری هرچه بیشتر از آن میداند و با اندیشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشی خویش مُلغی ساخته است. قرآن کریم میفرماید:
«وَاصْبِرْ نفسَکَ مَعَ الّذین یَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِیِّ یُریدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عیناک عَنْهُمْ تُریدُ زینةَ الحیوةِ الدُّنْیا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِکرنا وَاتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمرُهُ فُرُطاً» [1] با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شام میخوانند و تنها رضای او را میطلبند. و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم. اطاعت مکن؛ همانها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است.
مفسّران در شأن نزول آیه، نوشتهاند که:
عدّهای از ثروتمندان مغرور به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رسیدند و در حالی که به «اصحاب صفّه» و تهیدستان پاکسیرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهیب اشاره میکردند، گفتند:
اگر تو در بالای مجلس بنشینی و اینگونه افراد را که بدنی بدبو و جامههایی پشمینه برتن دارند، از خود دور کنی با تو همراه خواهیم شد و به سخنانت گوش خواهیم داد. تنها وجود این افراد است که مانعی عمده برای حضور ما در مجلس شما شده است.
در این زمان آیه فوق نازل شد و جایگاه متعالی صفّهنشینان تهیدست را که قلبی مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بیان داشت. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جستوجوی آنان برخاست و در حالیکه آنان را در آخر مسجد یافت، فرمود:
«الحمدللّه الّذی لم یَمُتْنی حتّی اَمَرَنی اَنْ اَصْبِرَ نفسی مع رجالٍ من امّتی معکم المحیا و معکم الممات [2] ؛ حمد خدا را که مرا نمیراند تا این که به من دستور داد با شما باشم. زندگیام باشما و مردنم نیز با شما خواهد بود.»
گذشتگانِ این مستکبران نیز همین ایراد را با نوح پیامبر علیهالسلام در میان گذاشتند که قرآن میفرماید:
«اشراف کافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمیبینیم و کسانی را که از تو پیروی کردهاند، جز گروهی پست و سادهلوح مشاهده نمیکنیم و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمیبینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصوّر میکنیم».
سپس قرآن کریم پاسخ نوح علیهالسلام را بیان میکند و میفرماید:
«وَ ما انَا بِطارِد الّذین آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم» [3] .
من آنها را که ایمان آوردهاند، از خود دور نمیکنم، چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود.)
در راستای همین تفکّر مادّی جمعی از بنیاسرائیل پس از برگزیده شدن طالوت به فرماندهی، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با اینکه ما از او شایستهتریم و او ثروت زیادی ندارد؟! قرآن کریم پاسخ اشموئیل پیامبر علیهالسلام را اینچنین بیان میدارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفیهُ عَلَیْکُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فیِالْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» [4] .
گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است.
با دقت در سیره اخلاقی ابیعبداللّه علیهالسلام نیز همین جلوههای متعالی و مفاهیم بلند را مشاهده میکنیم که دو نمونه از آن ذکر میشود:
الف) انسانهای وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمدهاند تا عاشقانهترین نظام عزّت وکرامت انسانی را در کربلا تجسّم بخشند. یکی از آنها «جون» است که قبلاً غلام ابیذرغفاری بوده است. با گوهر محبت و ولایت در کربلا حضور یافته است و بیاعتنا به تحقیر دنیاگرایان، عزّت خویش را در همراهی سیدالشهدا علیهالسلام دیده است.
هریک از یاران ابیعبداللّه علیهالسلام به سوی نبرد حرکت میکند و مدتی نمیگذرد که بدنش نقش زمین میشود و به ملکوت اعلی پر میکشد. او نیز خود را آماده میکند تا در صف بلاجویان دشت کربلا قرار بگیرد؛ پس به حضور امام حسین علیهالسلام میرسد و میگوید:
بدنم بدبو و رنگم سیاه و بیبهره از نسب و قبیله هستم؛ امّا شوق بهشت، بیتابم کرده است. پس بهشت را ارزانی مندار تا بوی بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت یابد و صورت من سفید گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاک شما مخلوط گردد.
سپس از امام حسین علیهالسلام رخصت طلبید و به میدان شتافت؛ مبارزهای شگفت نمود تا اینکه بر زمین افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوی او از این دنیا، این بود که یکبار دیگر نگاهش بر چهره پرمهر ابیعبداللّه علیهالسلام نقش بندد، اما تصوّرات پیشین او، که در پیشگاه حضرت آن را اظهار کرد، به او اجازه نمیدهد که از ابیعبداللّه علیهالسلام بخواهد تا بربا لینش حاضر گردد. ولی بر خلاف این تصوّرات، مشاهده میکند که امام بر بالین او حاضرگشته و دعای خویش را بدرقه راه آخرتش مینماید و میفرماید:
«اللّهُمَّ بِیِّضْ وَجْهَهُ، و طَیِّبْ ریحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَیْنَه و بَیْنَ محمّد و آل محمّد [5] ؛ بارالها! روی او را سفیدگردان و بوی او را خوش کن و بین او و محمد و آل محمد آشنایی و شناسایی ده.»
اکنون او ظهور قرآن ناطق را با دیدگان خویش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انسانی خویش را در پناه او، متحقّق دیده و خویش را در کاروانی از نور میبیند که دور از امتیازات مادّی و فخر فروشیهای ناپسند، به سوی کمال انسانی گام مینهد و در استمرار حرکت بلال، جُوَیبر، سلمان و صُهیب، خود را با جامعه برین که اینک رهبرش سیدالشهدا علیهالسلام است، رو به رو میبیند.
ب) روزی امام حسین علیهالسلام از کنار جمعی از فقرا گذشت، که عبای خود را پهن و نان خشکی را بر آن نهاده و میخوردند. چون آن حضرت را دیدند، او را دعوت کردند، حضرت نزد ایشان نشست و فرمود: اگر این مال صدقه نبود، آن را میخوردم. سپس فرمود: برخیزید به سوی خانه من آیید. آنان را با خود به خانه برد و میهمان کرد و لباس به آنها هدیه کرد و دستور داد تا پول نیز به آنان بدهند. [6] .
××××××
پاورقی:1-کهف،آیه28 2-مجمع البیان،ج3،ذیل آیه. 3-هود،27و28
4-بقره،245 5-بحارالانوار،ج45،ص22و23 6-همان،ج44،ص191
یاامام جواد(ع)
درمیان حجره جان می دادویک یاورنداشت
غیردردوغم نهان درسینه،آن سرورنداشت
آفتاب عمرکوتاهش نهان می شدولی
آسمان دیده اش جزاشک وخون،اخترنداشت
کس عیادت جزاجل زان یوسف زهرا نکرد
گرگ مرگ آمدولی اوتاب درپیکرنداشت
اومیان حجره جان می دادوقاتل پشت در
پای کوبی کردوشرم ازروی پیغمبرنداشت
تاکندرفع عطش آن لاله باغ رضا
غیرسقای دوچشمش ، هیچ آب آورنداشت
بوی عطرغربت آمد ازحریم حجره اش
باغبان باغ حق چون اوگل پرپرنداشت
حدیث روز
حدیث از حضرت علی(ع)
لو ضربت خیشوم المؤمن بسیفی هذا علی أنیبغضنی ما أبغضنی و لو صببت الدنیا بجماتها علی المنافق علی أن یحبنی ماأحبنی.
اگر با اینشمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت . و اگر تمام دنیا رادر گلوی منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت و این بخاطر آن است که برزبان پیامبر امی گذشته که فرمود : ای علی هیچ مؤمنی ترا دشمن نمی دارد و هیچ منافقیتو را دوست نخواهد داشت.
جان عالم بهفدای نام قشنگت
یا علــی
توصیف علی(ع) از زبان پیامبر(ص)
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، سواره بیرون آمد در حالی که امیرالمؤمنین علیهالسلام همراه او پیاده میرفت، فرمود: یا ابالحسن! یا سواره بیا یا برگرد؛ زیرا خداوند مرا امر کرده که هرگاه سوارهام تو هم سوار شوی، و پیاده باشی، هرگاه پیادهام و بنشینی، چون نشستهام، مگر در حدی از حدود الهی که به ناچار نشست و برخاست کنی؛ خداوند به من کرامتی نداده، مگر آنکه مثل آن را به تو عطا فرموده است؛ مرا به نبوت اختصاص داده و تو را در آن ولی (سرپرست امت) قرار داده، تا حدودش را به پاداری و در سختی امورش قیام نمایی؛ قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله وسلم را به حق به نبوت برانگیخته، هر که تو را انکار کند به من ایمان نیاورده، و هر که به تو کفر بورزد ایمان به خدا نیاورده است؛ فضل تو از فضل من و فضل من برای تو و آن فضل پروردگار است و این است معنی قول خداوند: (قل بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفر حوا هو خیر مما یجمعون) .«1»
(ای پیامبر! به مردم بگو شما به فضل و رحمت خدا شادمان شوید که آن از ثروتی که اندوخته میکنید، بهتر است.)
فضل خدا، نبوت رسول و رحمتش ولایت علی علیهالسلام است؛ پس شیعه باید به نبوت و ولایت، خوشحال باشد و این برای آنان بهتر است از آنچه دشمنان از مال و فرزند و اهل در دنیا جمع مینمایند؛ قسم به خدا، یا علی! تو خلق نشدی مگر برای پرستش پروردگارت؛ و به تو معالم دین شناخته میشود و راه کهنه به تو اصلاح میگردد. هر کس از تو گمراه شد، گمراه است و خداوند هدایت نمیکند کسی را که ولایت تو ندارد و هدایت به تو نشده است، و این است معنی قول خداوند عزوجل:(و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی). «2»
(من زیاد آمرزندهام کسی را که بازگردد و ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به راه آید)، یعنی به ولایت تو آید. خداوند مرا امر کرده است که هر حقی که بر من فرض کرده برای تو مقرر کنم؛ حق تو واجب است بر کسی که ایمان آورد؛ اگر تو نبودی حزب الله شناخته نمی شد، به تو دشمن خدا شناخته میشود، هر که با ولایت تو خدا را ملاقات نکند چیزی ندارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: خداوند این آیه را بر من نازل کرد:(یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته): «3» (ای پیامبر)! آنچه به تو از خداوند، نازل شد برسان، «که آن ولایت تو یا علی علیهالسلام بوده است، اگر آن را نرسانی رسالت او پروردگار را انجام ندادهای»؛ من پیامبر، اگر ولایت تو را نمیرساندم، همه اعمالم از بین میرفت؛ هر که خداوند را به غیر ولایت تو ملاقات کند، عملش باطل است و این وعدهای است که برایم ثابت شده است؛ و نگویم چیزی را مگر آنکه پروردگار گوید، و آنچه گویم از خداست که درباره تو نازل کرده است. «4»
××××
پاورقی:1-یونس،آیه58 2-طه،آیه82 3-مائده،آیه67
4-امالی،الصدوق،ص399وداستانهایی اززندگی حضرت علی(ع)،ص23-
استغاثه به حضرت مهدی(عج)
عمرم تمام گشت ز هجران روی تو
ترسم شها به خاک برم آرزوی تو
با آن که روی ماه تو از دیده شد نهان
عشاق را همیشه بود دیده سوی تو
خورشید چهره ات چو نهان شد زچشم خلق
شد روزشان سیاه از این غم چو موی تو
دامن پر از ستاره کنم شب ز اشک چشم
چون بنگرم به ماه و کنم یاد روی تو
گردش به باغ بهرتماشای گل بود
گلهای باغ را نبود رنگ و بوی تو
همچون مسیح جان به تن مردگان دهد
گر بگذرد نسیم سحرگه ز کوی تو
تا کی زهجر روی تو سوزیم همچو شمع
شبها به یاد روی تو و گفتگوی تو
رحمی به حال" شاهد" از پا فتاده کن
تا کی به هر دیار کند جستجوی تو
********
شهید حسین شاهد
حدیث روز
مؤمنین در آخر الزمان دارای یقین بیشتر ومحکمتر
متن حدیث
" سیأتی قوم من بعدکم ، الرجل الواحد منهم له أجر خمسین منکم ، قالوا : یا رسول الله نحن کنا معک ببدر وأحد وحنین ونزل فینا القرآن ، فقال : إنکم لو تحملوا ما حملوا لم تصبروا صبرهم "
* * *
* از حسن بن محبوب ، از عبد الله بن سنان ، از امام صادق ( ع ) و او از پیامبر ( ص ) روایت کرده است که حضرت فرمود : قوم و گروهى بعد از شما خواهند آمد ، که اجر و پاداش یک مرد آنها با پاداش و اجر پنجاه نفر از شما برابر باشد . گفتند : اى رسول خدا ( صلى الله علیه وآله ) ما در ( جنگ ) بدر و احد و حنین با شما بودیم و قرآن در زمان ومیان ما نازل شد . حضرت در پاسخ فرمود : اگر به اندازه آنها بار تکالیف بر دوش شما گذاشته شود تحمل نمى کنید و مانند آنها صبر ندارید .
منبع حدیث
26 - المصادر :
* : الفضل بن شاذان : على ما فی غیبة الطوسی .
* : غیبة الطوسی : ص 275 - عنه ( الفضل بن شاذان ) عن الحسن بن محبوب ، عن عبد الله بن سنان ، عن أبی عبد الله علیه السلام قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : -
* : الخرائج : ص 284 ب 20 - مرسلا عن النبی صلى الله علیه وآله : - کما فی غیبة الطوسی ، بتفاوت یسیر ، وفیه " . . لن تحملوا ما " .
* : البحار : ج 52 ص 130 ب 22 ح 26 - عن غیبة الطوسی ، بتفاوت یسیر .
* : منتخب الأثر : ص 515 ف 10 ب 5 ح 10 - عن غیبة الطوسی
داستان دوستان
اباصالح! بیا درمانده ام من
علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آلمحمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و ازاو جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم
پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم.
×××××××××
منبع: بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176