&تمثیلات&5
? ((تمثیلی درباره شبهه ای در قبولی اعمال))
سؤال : اینکه خداوند فقط کار افراد با تقوی را می پذیرد ، سبب دل سردی و یأس افراد عادی یا گناهکار نمی شود ؟
پاسخ : اولاً اینکه قرآن می فرماید : (انما یتقبل الله من المتقین) سوره مائده ، آیه 27 .، تقوا درجاتی دارد . به همین دلیل ، کلمه ی (أتقی) یعنی با تقواتر ، در قرآن آمده است :
(ان أکرمکم عند الله أتقاکم) سوره حجرات ، آیه 13 .و اکثر افراد عادی و خلافکارهم مرحله ای از تقوی را دارا می باشند وگرنه هیچ کار خیری انجام نمی دادند و از هیچ گناهی دست بر نمی داشتند.
ثانیاً اگرگفتند دولت فقط فارغ التحصیلان دانشگاه را می پذیرد ، مراد آن است که شرط استخدام رسمی ، فارغ التحصیل دانشگاه بودن است ، نه اینکه دیگران حق هیچ گونه کاری ندارند و یا اگر کاری انجام دهند ، پاداششان ضایع می شود.
ثالثاً پذیرش عمل نیز درجاتی دارد : قبول عادی ، قبول شایسته ، (بقبول حسن) سوره آل عمران ، آیه 37 .و قبول برتر که در دعا می خوانیم : «و تقبل باحسن قبولک»دعای وداع ماه رمضان . بنابراین ، هر کس به مقدار تقوایی که دارد کارش قبول می شود.
به همین دلیل پاداش های قرآن نسبت به افراد و کارها و شرایط ، متفاوت است ؛بعضی کارها پاداش دو برابر دارد : (ضعفین) سوره بقره ، آیه 265
بعضی کارها پاداش چند برابر دارد : (أضعافاً) سوره بقره ، آیه 245
بعضی کارها پاداش ده برابر دارد : (فله عشر أمثالها) سوره انعام ، آیه 160
بعضی کارها پاداش هفتصد برابر دارد : (کمثل حبه أنبتت سبع سنابل فی کل سنبله مأه حبه) سوره بقره ، آیه 261
بعضی کارها پاداشی دارد که هیچ کس ، جز خدا آن را نمی داند : (فلا تعلم نفس ما اخفی لهم) سوره سجده ، آیه 17
و این تفاوت ها بر اساس تفاوت نیت و نوع کار است.
******
منبع:پرسشهای مهم ،پاسخهای کوتاه-قرآئتی
قضاوتهای حضرت علی(ع)
کسی که گاوش الاغ دیگری را کشته بود
امام صادق علیه السلام:مردی پیش پیامبر خدا آمد و گفت:گاو فلانی، الاغ مرا کشته است.
پیامبر خدا فرمود:نزد ابو بکر برو و [ حُکم مسئله را] از او بپرس .
مرد، پیش ابو بکر رفت و از او پرسید. ابو بکر گفت:بر چارپایان، قصاص نیست .
مرد، پیش پیامبرصلی الله علیه وآله آمد و آنچه را ابو بکر گفته بود، به ایشان خبر داد .
پیامبرصلی الله علیه وآله به وی گفت:نزد عمر برو و از او بپرس .
مرد، پیش عمر رفت و از او پرسید. او هم پاسخی شبیه ابو بکر داد .
مرد، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله برگشت و به ایشان گزارش داد.
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:نزد علی برو و از او بپرس .
مرد، پیش علیعلیه السلام آمد و از او پرسید. علیعلیه السلام گفت:اگر گاو به آغلِ الاغ تو وارد شده و آن را کشته است، در این صورت، صاحب گاو، ضامن است؛ ولی اگر الاغ تو وارد آغل گاو او شده، در این صورت، او ضامن نیست .
صاحب الاغ، نزد پیامبرصلی الله علیه وآله برگشت و به ایشان خبر داد .
پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:سپاس، خدای را که در بین خاندان من، کسی را قرار داده است که به شیوه داوریِ پیامبران، داوری میکند. [1] .
××××
1-cdباب العلم،داوری های امام علی(ع)
&تمثیلا & ت4
? ((تمثیلی درباره زیانهای غفلت))
به بعضی ازجاهای زمین خورشیدهیچوقت نمی تابد،یاهرشش ماه یکبار به آنجا می تابد. به مناطق قطبی نور خورشید اگر بتابد، کاملاً مایل می تابد. هیچ آثار حیات نیست، قطب منجمد است. کفار مثل قطب و اقیانوس منجمد شمالی و منجمد جنوبی هستند.آمریکا یک اقیانوس منجمد است، به خاطر اینکه متوجه به خدا نیست. جامد است. وفا، حیا، عفت، وقار تمام اینها از آثار دین است. اگر انسان سخاوت، حیا، عفت، وقار پیدا بکند، همه اش از برکت توجه به خدا و نور خداست که عمودی به او تابیده باشد یعنی درست بگوید توجه دادم روی دلم را به سوی کسی که آسمان و زمین را آفرید. آمریکا و شوروی به دلیل اینکه توجه به خدا ندارند، بلکه در شب ظلمانی هستند، پشت به خدا هستند، در این وضعیت هیچ نوری به آنها نمی تابد.
×××××××
منبع:مثلهاوپندها-حائری شیرازی
((عدالت در رفتار حضرت محمد صلی الله علیه و آله))
خورشید بر شاه و گدا به طور یکسان می تابد ، پیامبر (ص) فرمود : من
خورشید هستم ، حقیقتاً هم خورشید بود.
« لا یحسب احد من جلساء هی ان احداً اکرم علیه منه» هیچگاه به ذهن
کسی از هم نشینان او خطور نمی کرد ، که فلانی در پیش چشم پیامبر
(ص) از من ، گرامی تر و محبوبتر و عزیزتر است ، به همه به صورت
یکسان نگاه و یا توجه می کرد.
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
& شعری از مقام معظم رهبری&
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چو آینه خو کرده حیرانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان زگران جانی خویشم
بشکسته تر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند ‹ امین› بسته دنیا نیم اما
دلبسته یاران خراسانی خویشم
&تمثیلات& 3
((تمثیلی درباره نسبت دنیا و آخرت))
نسبت دنیا و آخرت نسبت بدن و روح، یعنی نسبت ظاهر به باطن است. دنیا و
آخرت دو جهان کاملاً مجزا و منفصل از یکدیگر نیستند. عالم دنیا و آخرت و یا
به تعبیر دیگر ملک و ملکوت مجموعاً یک واحد است، همچون ورق کتاب که
دارای دو صفحه است، و یا همچون سکه ای که دو طرف دارد. زمینی که در دنیا
هست، همین زمین با چهره ی ملکوتی اش در آخرت پیدا می شود. جمادات و
نباتات دنیا با وجهه ی ملکوتیشان در آخرت ظاهر می شوند. اساساً آخرت وجهه
ی ملکوتی دنیاست.
××××××××
( پاورقی:عدل الهی، ص 300)
&حدیث روز &
برخورد خوب
امام صادق (علیه السلام):
مُجَامَلَةُ النّاسِ ثُلْثُ العَقْلِ.
برخورد خوب با مردم، یک سوم خردمندی است.
کافی، ج 2، ص 643
کرامات امام رضا علیه السلام به روایت اهل سنت
اشاره در دوران پربرکت زندگى حضرت رضا علیه السلام کرامات فراوانى توسط آن حضرت صورت گرفت که برخى از این کرامات را اهل سنت به رشته تحریر در آورده اند. نقل این کرامات به روایت اهل سنّت، در نزدیک سازى دیدگاه شیعه و اهل تسنّن در موضوع کرامت مؤثر بوده، پاسخى مؤثر به جریان وهابیت است که اصل کرامت را نفى کرده اند. از این رو در این نوشته، بعضى از کرامات امام رضا علیه السلام را از قلم اهل سنت نقل مى کنیم. دیدگاه اهل سنت درباره امام رضا علیه السلام شخصیت و جایگاه والاى امام رضا علیه السلام ، بزرگان اهل سنت را به اعترافهاى شگفت انگیزى درباره ابعاد معنوى آن حضرت وا داشته که در اینجا به گوشه هایى از سخنان آنان درباره امام اشاره مى شود: 1. مجد الدین ابن اثیر جَزَرى (606 ق): «ابو الحسن على بن موسى[ علیهماالسلام ]... معروف به رضا... مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسى بن جعفر [ علیهماالسلام ] مى باشد... امامت شیعه در زمان على بن موسى [ علیهماالسلام ] به ایشان منتهى شد. فضایل وى قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد!» 2. محمد بن طلحه شافعى (652 ق): «سخن در امیرالمؤمنین على [ علیه السلام [ و زین العابدین على [ علیه السلام ] گذشت و ایشان على الرضا [ علیه السلام ] سومین آنها مى باشد. کسى که در شخصیت ایشان تأمل کند، درمى یابد که على بن موسى [ علیهماالسلام ] وارث امیر المؤمنین على و زین العابدین على [ علیهماالسلام ] مى باشد و حکم مى کند که ایشان سومین على مى باشد. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان و فراوانى اصحاب ایشان باعث شد مأمون وى را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدى را به ایشان بسپارد.» 3. عبد اللّه بن اسعد یافعى (768 ق): «وى امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم، ابو الحسن على بن موسى الکاظم [ علیهماالسلام ] مى باشد... وى یکى از دوازده امام شیعیان است که اساس مذهب بر نظرات ایشان است. وى صاحب مناقب و فضایل مى باشد.» 4. یوسف بن اسماعیل نبهانى (1350 ق): «على بن موسى [ علیهماالسلام [از بزرگان ائمه و چراغهاى امت از اهل بیت نبوت و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردى مى باشد. وى جایگاه والایى داشته، نام وى شهره مى باشد و کرامات زیادى دارد.» 5. ابو الفوز محمد بن امین بغدادى مشهور به سُویدى: «[على بن موسى علیهماالسلام ] در مدینه به دنیا آمد و بسیار گندمگون بود و کراماتش زیاد و مناقبش مشهور است که در اینجا نمى گنجد.» 6. عباس بن على بن نور الدین مکّى: «فضایل على بن موسى [ علیهماالسلام [ هیچ حد و حصرى ندارد.» گوشه اى از کرامات امام رضا علیه السلام قبل از ولادت 1. بشارت پیامبر صلى الله علیه و آله در نقلهاى اهل سنت آمده زمانى که حمیده مادر امام کاظم علیه السلام کنیزى به نام نجمه را از بازار خریدارى کرد، پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دید که به ایشان فرمود: این کنیز را به فرزندت (امام کاظم علیه السلام ) هدیه کن! همانا از این کنیز، فرزندى به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین مى باشد. و حمیده نیز چنین کرد و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر داد. 2. معجزه اى در دوران حمل مادر بزرگوار ایشان مى فرماید: «هنگام حاملگى، سنگینى حمل را احساس نکردم و هنگام خواب صداى تسبیح وتهلیل و تقدیس وى را مى شنیدم.» بعد از ولادت و قبل از هجرت به طوس 1. مناجات در دوران طفولیت مادر بزرگوار امام رضا علیه السلام مى فرماید: «زمانى که ایشان به دنیا آمد، در حالى که دستانش را روى زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بود، لبانش تکان مى خورد. گویا با خدا مناجات مى کرد. در این حال پدر بزرگوارش آمد و به من فرمود: «هَنِیئا لَکِ کَرامَةُ رَبِّکِ عَزَّ وَجَلَّ؛ گوارا [و مبارک] باد بر تو کرامت پروردگار عزیز و جلیلت!» در این حال فرزند را به ایشان دادم و ایشان در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواندند و با آب فرات کام دهانش را برداشتند.» 2. هارون بر من چیره نمى شود از صفوان بن یحیى نقل شده که مى گوید: «بعد از شهادت امام کاظم و امامت على بن موسى الرضا [ علیهماالسلام ] از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا [ علیه السلام ] ترسیدیم و به امام جریان را گفتیم. امام فرمود: هارون تلاش خود را انجام مى دهد، ولى کارى از پیش نمى برد. صفوان مى گوید: یکى از معتمدین برایم نقل کرد که یحیى بن خالد برمکى به هارون الرشید گفت: على بن موسى [ علیهماالسلام ] ادعاى امامت مى کند ـ و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت ـ هارون در جواب گفت: آنچه که با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا مى خواهى همه آنها را بکشیم؟» 3. مأمون، امین را مى کشد از حسین بن یسار نقل شده که مى گوید: «روزى على بن موسى الرضا [ علیهماالسلام ] به من فرمود: همان عبد اللّه برادرش محمد را خواهد کشت. از امام پرسیدم: یعنى عبد اللّه بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبد اللّه مأمون، محمد امین را خواهد کشت. و طبق پیشگویى امام این اتفاق افتاد.» 4. فرزندان دوقلو از بکر بن صالح نقل شده که مى گوید: «نزد امام رضا [ علیه السلام ] رفتم و به وى گفتم: همسرم که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شما مى باشد، حامله است و از شما مى خواهم دعا کنید خداوند فرزند پسرى به من دهد. امام فرمود: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکى را محمد و دیگرى را على مى گذارم. در این هنگام، امام مرا فرا خواند و بدون اینکه از من چیزى بپرسد، به من فرمود: اسم یکى را على و دیگرى را ام عمرو بگذار! وقتى که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان گونه که امام فرموده بود، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنى ام عمرو چیست؟ به من جواب داد: مادر بزرگت ام عمرو نام داشت.» 5. افزایش ثروت از حسین بن موسى نقل شده که مى گوید: «به همراه عده اى از جوانان بنى هاشم نزد امام رضا علیه السلام نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوى با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضى از ما با نگاه مسخره آمیزى به حالت وى نگریستیم. امام رضا علیه السلام فرمودند: به زودى مى بینید زندگى وى تغییر کرده، اموالش زیاد و خادمینش بسیار و ظاهرش آراسته مى شود. حسین بن موسى مى گوید: پس از گذشت یک ماه والى مدینه عوض شد و جعفر نزد والى جدید مقام و منزلت خاصى پیدا کرد و زندگى اش همان گونه که امام فرمود، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوى را احترام و براى وى دعا مى کردیم.» 6. خود را براى مرگ آماده کن! حاکم نیشابورى به سند خودش از سعید بن سعد نقل مى کند که روزى امام رضا علیه السلام به مردى نگاهى کرد و به او فرمود: «یا عَبْدَ اللّهِ اُوصِ بِما تُرِیدُ وَاسْتَعِدَّ لِما لا بُدَّ مِنْهُ فَماتَ الرَّجُلُ بَعْدَ ذلِکَ بِثَلاثَةِ اَیَّامٍ؛ اى بنده خدا! به آنچه مى خواهى وصیت کن و خود را براى چیزى که گریزى از آن نیست (مرگ)، آماده کن! [راوى مى گوید:] پس آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.» 7. تعبیر خواب حاکم نیشابورى به سند خود از ابو حبیب نقل مى کند که ابو حبیب مى گوید: «روزى رسول اللّه صلى الله علیه و آله را در خواب ـ در منزلى که حجاج در آن اتراق مى کنند ـ دیدم. به ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفى از خرماى مدینه ـ که خرماى صیحانى نام داشت ـ بود. ایشان به من هجده خرما دادند و من خوردم. پس از بیدار شدن، مزه خرما در دهانم بود و آرزو مى کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابو الحسن على بن موسى الرضا علیهماالسلام از مدینه به مکه آمد و در آن مکان نزول کرد و مردم براى دیدار وى شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان جایى که پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم، نشسته است؛ در حالى که ظرفى از خرماهاى مدینه و خرماى صیحانى نزدش بود. به امام سلام کردم و ایشان مرا نزد خود فراخواند و مشتى از خرما به همان مقدارى که پیامبر صلى الله علیه و آله در خواب به من عطا فرموده بود، به من داد. به ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید! امام فرمودند: اگر رسول اللّه صلى الله علیه و آله زیادتر مى دادند، من هم به تو زیادتر مى دادم.» بعد از هجرت به طوس 1. ناپایدارى ولایت عهدى مداینى مى گوید: «هنگامى که امام رضا علیه السلام در مجلس بیعت ولایت عهدى نشسته بود، در حالى که لباس مخصوص را پوشیده بود و سخنرانان صحبت مى کردند، نگاهى به بعضى از اصحاب خود کرد و مشاهده نمود که یکى از اصحابش از این جریان (ولایت عهدى امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وى اشاره کرد و او را نزد خود طلبید و درگوشى به وى فرمود: قلب خود را به این ولایت عهدى مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالى نکن؛ چرا که این امر باقى نمى ماند.» 2. رسوایى توطئه گران شبراوى شافعى نقل مى کند: «زمانى که مأمون امام رضا علیه السلام را ولى عهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضى بودند و ترس این را داشتند که خلافت از بنى عباس خارج شود و به بنى فاطمه بازگردد؛ لذا کینه و نفرت از آن حضرت داشتند و منتظر فرصتى براى ابراز این نفرت و کینه بودند. امام رضا علیه السلام همیشه وقتى که وارد بر خلیفه مى شد، از دالانى عبور مى کرد که پرده اى داشت و خدّام و نگهبانان، مأمور احترام و ایستادن و سلام کردن بر امام و برداشتن پرده بودند تا امام عبور کند. قرار بر این شد که احدى به امام سلام نکند و ایشان را احترام نکنند و پرده را برندارند. بعد از این تصمیم، امام رضا علیه السلام طبق عادت روزانه وارد دالان شد و افراد سلام نکردند و به امام احترام نگذاشتند؛ اما برخلاف تصمیم خود و طبق عادت روزانه، پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. بعد از این جریان، همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زدید؟ قرار شد روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا علیه السلام وارد شد و بر وى سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدى وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر برد و امام وارد شد و هنگام خروج نیز چنین شد. بعد از این جریان با یکدیگر به سخن نشستند و در مورد امام رضا علیه السلام چنین مى گفتند که این شخص نزد خداوند جایگاه ویژه اى دارد. بعد از این قضیه، قرار گذاشتند به ایشان خدمت کنند که این کار از همه کارها بهتر است.» 3. زانو زدن درندگان «در خراسان زنى به نام زینب ادعا مى کرد که علویه و از نسل فاطمه علیهاالسلام مى باشد. خبر این زن تمامى خراسان را فرا گرفت. خبر به امام رضا علیه السلام رسید، امام آن زن را احضار کرد و علویه بودن وى را تأیید نکرد و فرمود: وى دروغگوست. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بى ادبى به امام گفت: تو نَسَب مرا زیر سؤال بردى؛ من نیز نَسَب تو را زیر سؤال مى برم. در این هنگام، غیرت علوى امام به جوش آمد و به سلطان خراسان فرمود که وى را در «برکة السباع» بیفکند. در آن دوران سلطان مکانى داشت که در آن درندگان وجود داشتند و آن مکان براى انتقام گرفتن از مفسدین و مجرمین بود. امام رضا علیه السلام آن زن را نزد سلطان حاضر کرد و فرمودند: این زن دروغگوست و بر على و فاطمه علیهماالسلام دروغ مى بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و على علیهماالسلام باشد، بدنش بر درندگان حرام مى باشد؛ پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وى نزدیک نمى شوند و اگر دروغگو باشد، وى را مى درند. وقتى که زینب این سخن را شنید، پیش دستى کرد و به امام گفت: اگر راست مى گویى، داخل این گودال شو! امام نیز بى هیچ سخنى وارد گودال شد. مردم و سلطان نیز از بالا نظاره گر جریان بودند. زمانى که امام وارد گودال شد، درندگان که گویا رام شده بودند، یک به یک نزدیک امام مى آمدند و دمهاى خودشان را به نشانه تسلیم و زانو زدن در برابر امام به زمین مى گذاشتند و دست و پا و صورت امام را مى بوسیدند تا اینکه امام از آنجا بیرون آمد. بعد از این جریان، سلطان دستور داد این زن دروغگو را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد وى را داخل گودال بیندازند تا طعمه درندگان شود. بعد از این ماجرا اسم این زن در خراسان به زینب کذّابه مشهور شد.» ****** منبع:سایت پایگاه حوزه |