&امانت داری&
((باغبانی ابراهیم ادهم))
ابراهیم ادهم گفت:بعدازآنکه توبه کردم ،لباس خودرابه چوپان پدرم دادم ولباسهای اوراگرفته به سوی عراق آمدم تااینکه به بغدادرسیدم وچندروزدرآنجاکارکردم ولی مزدی که دربغدادازکارگری می گرفتم موردپسندمن نبودازنظر حلال وحرامی آن.با بعضی ازعلماء مشورت کردم گفتند:اگرروزی حلال می خواهی به شام برو.
درشامات به شهریکه منصوره نام داشت واردشدم ولی درآنجاهم آنطورکه بایدگوارایم نشد.بابعضی ازمشا یخ دراین باره صحبت کردم گفتند: اگرمال حلال وپاک می خواهی بطرطوس بروکه آنجا انواع خوراکیهای مباح وحلال ارزان وفراوان وزیاداست.
روی بطرطوس آوردم ودرآن محل چندروزی به کارمشغول شدم تااینکه یک روزبردرباغی نشسته بودم مردی امدوگفت: مزدوری برای من می کنی؟باغی دارم ،می خواهم آنرامحافظت نمائی. گفتم:آری .
مرابه باغی که چندان ازطرطوس فاصله نداشت بردومدت مدیدی درآنجابودم ،روزی صاحب باغ باعده ای به آنجا آمدندوساعتی نشسته بعدمرابه نام دشتبان صدازد.پس اوراجواب دادم، گفت:بروچنددانه انارشیرین بیاور . درمیان درختان رفتم واناری چندچیده پیش آنهاآوردم ،وقتی که خوردندمعلوم شدترش بوده .
گفت:من به تونگفتم انارشیرین بیاور ،تواناری بدین ترشی آوردی؟گفتم:به خداسوگندمن درخت ترش وشیرین این باغ رانمی شناسم.گفت: سبحان الله ،اگرتوابراهیم ادهم می بودی ازاین بیشترمراعات احتیاط وامانت داری رانمی کردی.
فردای همان روزصحبت مرادرمسجدکرده بود.مردم مراشناخته بودند،ناگاه دیدم صاحب باغ باعده ای به طرف بستان می آیند،خودرادرپشت درختی پنهان کردم ،همینکه آنهاواردباغ شدندمن ازمیان مردم خارج شدم وازباغ بیرون رفتم .
×××××
پاورقی:1-روضات الجنات،ص40—پندتاریخ،ج1،ص202