دین فروش !!!
شریک بن عبدالله نخعى از دانشمندان معروف اسلامى در قرن دوم بود، مهدى عباسى (سومین خلیفه عباسى ) به علم و هوش شریک ، اطلاع داشت ، او را به حضور طلبید و اصرار کرد که منصب قضاوت را قبول کند، او که مى دانست قضاوت در دستگاه طاغوتى عباسیان ، گناه بزرگ است ، قبول نکرد.
مهدى عباسى اصرار کرد که او معلم فرزندانش گردد، او به شکلى از زیر بار این پیشنهاد نیز خارج شد و نپذیرفت .
تا اینکه روزى خلیفه عباسى به وى گفت : ((من از تو سه توقع دارم که باید یکى از آنها را بپذیرى : 1- قضاوت 2- آموزگارى 3- امروز مهمان من باشى و بر سر سفره ام بنشینى )).
شریک ، تاءملى کرد و سپس گفت : اکنون که به انتخاب یکى از این سه کار مجبور هستم ترجیح مى دهم که مورد سوم (مهمانى ) را بپذیرم .
خلیفه قبول کرد و به آشپز خود، دستور داد: لذیذترین غذاها را آماده نماید و از شریک ، به بهترین وضع ممکن پذیرائى نماید.
پس از آماده شدن غذا، شریک که آن روز از آن غذاهاى لذیذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همین حال یکى از نزدیکان خلیفه به خلیفه گفت : ((همین روزها، شریک ، هم منصب قضاوت را مى پذیرد و هم منصب آموزگارى فرزندان شما را، و اتفاقاً همین طور هم شد و او عهده دار هر دو مقام گردید)).
از طرف دستگاه عباسى ، حقوق و ماهیانه مناسبى برایش معین کردند، روزى شریک با متصدى پرداخت حقوق ، حرفش شد.
متصدى به او گفت : ((مگر گندم به ما فروخته اى که این همه توقع دارى ؟)).
شریک ، جواب داد: ((چیزى بهتر از گندم به شما فروخته ام ، من دینم را به شما فروخته ام )).
آرى غذاى حرام و لقمه ناپاک ، آنچنان قلب او را تیره و تار کرد، که او به راحتى جزء درباریان دستگاه ظلمه گردید، و به این ترتیب انسان خوبى بر اثر غذاى آلوده ، منحرف و عاقبت به شر شد.