? فرهنگ جبهه(شوخ طبعی ها)
?نام، حسین
هربار که می خواستند اسم بچه ها را بنویسند حکایتی بود. چه موقع اعزام و چه موقع تسویه، بنده خدا کلی باید قسم آیه می خورد که به دین به آیین، شوخی نمیکنم، اسمم همین است فامیلیم هم همین است. امامگر باورمیکردند؟
امان از وقتی که نه کارت شناسایی و شناسنامه ای در کار بود ونه شاهد و شهودی؛ غیر از اینکه گاهی همین دوست و آشناها هم اسباب دردسر می شدند. یعنی وقتی او در میان جمع بود و می گفتند: اسم ، جواب می داد حسین، نام خانوادگی: جان ، تا طرف سرش را بالا می کرد که بگوید مثلاً برادر! ادا اصول درنیاور، کار داریم بگذار بنویسیم برویم، بچه های دسته هم روبه وی کرده و می گفتند: راست می گوید؛ حالا چه وقت شوخی کردن است؟! و او تا می آمد بگوید: والله بالله، اسم و فامیلم همین است، دوباره آنها شروع می کردند که : اگر غلط باشد جنازه ات روی زمین می ماند ها؟ آنوقت بو میگیری، دیگر هیچکس نمی خوردت، مجبور می شوند مثل هندوها بسوزندت؛ البته اگـر جنازه داشته باشی! و او که دیگر زورش نمی رسید سکوت می کرد و می گفت: من چی بگویم. شما که قبول نمی کنید، پس هر چی دلتان می خواهد بنویسید. بچه ها هم از خدا خواسته می گفتند: آره برادر! بنویس حسین بی فامیل. این ظاهراً کس و کار ندارد! آن وقت بود که بلند می شد دنبال بچه ها می کرد که : من کس وکار ندارم بی دینها؟! الان نشانتان میدهم کی بی کس و کار است ... آنها می دویدند و ما می خندیدیم.