بولتن نیوز : شنیدن خاطرات جالبی از کسانی که هر یک در روزگاری و به نوعی در کنار رهبر
معظم انقلاب اسلامی حضور داشته اند و ناگفته هایی از زندگی ساده و بی آلایش رهبر امت
اسلامی دارند هیچ وقت خالی از لطف نیست .
در روزهای آغازین جنگ، در ستاد جنگهای نامنظم فعّالیت میکردیم و کارمان شناسایی
دشمن بود.روزی برای شناسایی عراقیها، به منطقهای رفتیم که قبلاً دشمن در آنجا
استقرار داشت،در آن محدوده، یک جوی آب بود که دو طرف آن را درختان انبوهی پوشانده
بود.هرطرف جوی که میایستادی،طرف مقابل به علت ازدحام درختها،قابل رؤیت نبود .
تصوّر ما این بود که عراقیها در برابر ما- در آن سمت جوی- قرار دارند. با حالت آمادهباش،
ازسمت راست جوی به طرف جلو حرکت میکردیم. ناگهان با سر و صدای زیادی مواجه
شدیم، فکر میکردیم دشمن روبهروی ما است. آنها نیز در مورد ما همین تصّور را داشتند.
با رعایت اصول حفاظتی، به آن طرف جوی پریدیم.درهمان اثنا، نگاهمان به چهرهِ مقام
معظّم رهبری افتاد.درآن زمان،ایشان نمایندهِ حضرت امام(ره)درشورای عالی دفاع بودند.
معظّمله به اتّفاق چند نفر دیگر- قبل از ما - برای شناسایی منطقه رفته بودند. کار
شناسایی آنان تمام شده بود و داشتند بر میگشتند.دیدن آقا در آن مکان برای ما خیلی
جالب بود. ما از آن دیدار، روحیه گرفتیم.سلاحهایمان را به حالت عادی در آوردیم و از محبّت
گرم حضرت آیتا..خامنهای بهره بردیم. آقا با تک تک ما دست دادند و یکایک ما را بوسیدند.
سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی
شیطنت بنی صدر و تدبیر حضرت آیت ا... خامنه ای
با اینکه فرمانده عملیات خوزستان بودیم، بنیصدر اصلاً ما را به جلسهها راه نمیداد. ما
میرفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را میگرفت و میبُرد در جلسه. بنیصدر هم دیگر
جرأت نمیکردچیزی بگوید.اصلاً حضورمادرآن جلسات،باحمایت حضرت آقا بودتاواقعیتهای
جنگ را برای اعضا بگوییم.در یکی از جلسات شورای عالی دفاع که به ریاست بنیصدر
تشکیل شده بود، من و شهید حسن باقری حضور داشتیم. برادران ارتشی گزارشهایشان
را دادند ومسائلی را از زاویه دید خودشان مطرح کردند. بعد نوبت به ما رسید. من به حسن
باقری -که مسؤول اطلاعات بود- گفتم:شما برو پای نقشه!حضرت آقا یک نگاهی به ما
کردند.آن موقع خود من حداکثر پنجاه کیلو بودم؛ خیلی لاغر.فانسقه را دو دور، دور کمرم
میبستم. حسن باقری که دیگر از من خیلی لاغرتر بود. آقا یک نگاهی به ما کردند که
این جوان حالاجلوی بنیصدر چه میخواهد بکند.
حسن باقری رفت و قشنگ تمام خطوط جبهه نبرد را به صورت دقیق توضیح داد؛ اینجا
چه واحدی ازدشمن هست،چه لشگری هست،چه ارگانی هست،حتی دشمن ازاینجا
میخواهدحرکت کند به کدام سمت و... وضعیت جبههها و خاکریزها را خیلی دقیق تشریح
کرد. هرچه حسن باقری بیشتر حرف میزد،آقا خوشحالتر میشدند که بچههای انقلاب
وبچههای امام(ره) اینطور دقیق و مسلط به مسائل نظامی نگاه میکنند. آن جلسه هم
برای ما و هم برای حضرت آقا بسیار جالب و زیبا بود.
سرلشکر صفوی
مونس همیشگی جانبازان
در یکی از دیدارهایی که مقام معظم رهبری از جانبازان شهر مقدس قم داشتند، از اولین
نفری که مقابل در مستقر بود شروع به معانقه و روبوسی نمودند. هر یک از آنان دست
خلف صالح حضرت امام ( ره ) را میبوسیدند و بر صورت و چشمان خود میمالیدند.
گاهی گریه میکردند و دست به گردن معظم له میانداختند. از آنجا که برخی از عزیزان
جانباز روی چرخهای خود نشسته بودند، ایشان به حالت خمیده باقی میماندندو صحبتهای
آنان راگوش میدادند.یکی از جانبازان عرض کرد:آقامن تقاضادارم که انگشترتان را یادگاری
به من بدهید. مقام معظم رهبری بلافاصله انگشتر خود را در آوردند و به ایشان دادند.
جانباز دیگری عبای رهبر را برای تبرک درخواست کرد. معظم له عبای خود را برداشتند
و به آن جانباز عطافرمودند.جانباز ویلچری دیگری عرض کرد: آقا من میخواهم برای
نجات از فشار قبر پیراهن را همراه کفنم داشته باشم. مقام معظم رهبری به حالت
مزاح فرمودند: اینجا که نمیشود پیراهن را از تن درآورد! وقتی به محل اسقرارم رفتم،
آن را برای شما خواهم فرستاد.دیدار طولانی و صمیمانه جانبازان که تمام شد، آقا به
محل اقامت خود بازگشتند و پیراهن را توسط بنده برای آن جانباز فرستادند. این در حالی
بود که جمعیت جانبازان از مدرسه فیضیه متفرق نشده بودند.
حجت الاسلام و المسلمین ذالنوری