داوود بن قاسم جعفرى نقل مى کند: خدمت حضرت امام جواد علیه السلام رسیدم و سه نامه همراهم بود که بر من مشتبه شده بود و غمگین بودم ، حضرت یکى از آنها را برداشت و فرمود: این نامه زیادبن شبیب است دومى را برداشت و فرمود: این نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شده بودم .وحضرت لبخندى زد و نیز سیصد دینار به من داد و دستور داد که آنرا به نزدیکى یکى از پسر عموهایش ببرم و فرمود: آگاه باش که او به تو خواهد گفت مرا به پیشه ورى راهنمایى کن تا با این پول از او کلائى بخرم تو او را راهنمایى کن .
داوود مى گوید: من دینارها را نزد او بردم ، به من گفت : اى اباهاشم آیا مرا به پیشه ورى راهنمائى مى کنى تا با این پول از او کلائى بخرم ؟گفتم : آرى مى کنم .
و نیز ساربانى از من خواسته بود که به آن حضرت بگویم او را نزد خود به کارى گمارد من به خدمتش رفتم تا درباره آن ساربان با حضرت صحبت کنم دیدم غذا مى خورم و جماعتى نزدش هستند براى من ممکن نشد با ایشان صحبت کنم .
حضرت فرمود: اى اباهاشم بیابخور و پیشم غذا گذاشتند. آنگاه بى آنکه من بخواهم فرمود:
((اى غلام ، ساربانى را که ابوهاشم آورده نزد خود نگهدار))( 1).
××××××××
1- الارشاد ص 326، اصول کافى ج 1، ص 495، کتاب الحجه حدیث 5 .