مناظرهی امام حسن مجتبی(علیه السلام) با معاویه و یارانش
روزی گروهی از یاران و مشاوران پلید معاویه نزد او گرد آمدند و به او گفتند: «حسن بن علی به مناسبتهای مختلف، نام و یاد پدرش را زنده میکند و هرچه میگوید مردم میپذیرند و فرمان میبرند. صدای کفشهای انبوهی که به سراغش میروند بلند است و کم کم دارد به مقامی که سزاوار آن نیست میرسد! و در این باره خبرهای بدی به ما میرسد. بنابراین از تو میخواهیم او را نزد خود فراخوانی تا ما او را سرزنش کنیم و با زبان زشت بیازاریم و به او بگوییم که پدرش، «عثمان» را به قتل رسانده است و او را وادار به اقرار کنیم.»
معاویه از این کار خودداری کرد و گفت: «هرگز نشده که من با حسن بن علی در جایی بنشینم، مگر این که از مقام او ترسیده و بیم آن را داشتهام که مورد عیبجویی او قرار بگیرم. او زبانآورترین و فصیحترین فرد «بنیهاشم» است. در ضمن بدانید که اهلبیت رسول الله را هیچ کس نمیتواند سرزنش کند و به آنان ننگی را نسبت دهد یا از آنان عیبجویی کند.»
اما یاران معاویه بر خواستهی خود پافشاری کردند. بالاخره معاویه تسلیم شد و قاصدی را به دنبال امام حسن فرستاد، و او را به نزد خود دعوت کرد.
وقتی پیغام به حضرت رسید، آن بزرگوار به خداوند متعال پناهنده شد وعرض کرد: «بارالها! از بدیهای این گروه به تو پناه میبرم و از تو میخواهم که زشتیهای آنان را به خودشان بازگردانی. من برای رسوا کردن آنان به یاری تو امیدوارم، پس هرگونه و هرگاه که میخواهی شر آنها را برطرف فرما، به نیرو و توان تو ای بخشندهترین بخشندگان.»
آنگاه امام به مجلس معاویه و یارانش رفت. معاویه، حضرت را گرامی داشت و بزرگ شمرد و نزد خود نشاند. در این هنگام، یارانش وارد شده به ساحت مقدس امام حسن و پدر والا مرتبهاش حضرت علی اهانت کردند.
وقتی صحبتهای آنان به پایان رسید، حضرت گفتار خود را آغاز کرد. ابتدا به درگاه خدا سپاس گزارد و قادر متعال را ستایش کرد و بر پیامبر بزرگوار اسلام درود فرستاد و سپس فرمود: «ای معاویه! این گروه به من ناسزا نگفتند، بلکه تو به من ناسزا گفتی، چرا که تو به زشتخویی انس گرفتهای، بدخواهی تو شناخته شده است، اخلاق ناپسند در جانت ریشه گرفته است. با محمد صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان او دشمنی میورزی و بر ما ستم روا میداری... شما را به خدا سوگند میدهم، آیا میدانید آن کسی که به او دشنام دادید، به سوی هر دو قبله نماز گزارده است؛ در حالی که تو ای معاویه، نسبت به هر دو قبله کافر بودهای. او در دو بیعت با پیامبر شرکت داشته است، در حالی که تو نسبت به یکی از آن دو کفر ورزیدهای و دیگری را شکستهای... علی نخستین مردی است که به رسول الله ایمان آورد، اما تو و پدرت را پیامبر با بذل مال به اسلام متمایل ساخت. تو و پدرت نفاق در سینه داشتید و ظاهرا دم از اسلام میزدید. علی در روز بدر پرچم پیامبر را بر دوش خود حمل میکرد، ولی تو و پدرت پرچم مشرکین را به دست داشتید و بدینگونه نیز بود در نبردهای احد و احزاب. اما در هر سه جنگ، او بود که شاهد پیروزی را در آغوش کشید و حجت الهی آشکار گردید و خدای متعال دین خود را یاری داد و گفتار پیامبرش را تصدیق کرد. در همهی جنگها رسول خدا از او خرسند بود و از تو و پدرت غضبناک. علی کسی بود که شب را در بستر پیغمبر آرمید تا حضرتش از چنگال مشرکین به سلامت بگریزد و خداوند دربارهی او فرمود: «از میان مردم، کسی هست که جان خود را برای جلب خشنودی خدا خالصانه میفروشد.»[1] .
همچنین خداوند درباره او فرمود: «همانا سرپرست شما، خداست و رسول او و آنان که نماز میگزارند و در حین رکوع زکات میپردازند.»[2] .
و رسول گرامی درباره او فرمود: «نسبت تو به من، مانند هارون است نسبت به موسی، و تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.»
اما تو ای معاویه! پدرت در روز نبرد احزاب بر شتری قرمزرنگ سوار بود و مردم را به جنگ با مسلمانان تشویق میکرد، در حالی که تو آن شتر را میراندی و برادرت مهارش را میکشید. وقتی پیامبر شما را دید بر هر سه نفر نفرین فرستاد و فرمود: «خدایا سواره، راننده و مهارگیرنده را از رحمت خود دور گردان.»
به یاد داری که روزی پیامبر ترا برای نوشتن نامهای احضار کرد و تو که در حال خوردن بودی، از آمدن سرباز زدی و رسول اکرم در حقت چنین نفرین فرمود: «خدایا او را هرگز سیر مگردان.» و پدرت را نیز پیامبر هفت بار در هفت جا لعنت فرمود.
اما ای عمروعاص! پنج نفر از مردان قریش ادعای پدری تو را داشتند و در میان آنها، آن کسی که نژادش از همه پستتر و جایگاهش از همه فرومایهتر بود بر سایرین پیروز گردید و ترا به خود نسبت داد. بدین گونه تو بر بستری مشترک به دنیا آمدی... خود تو در تمام جنگها رویاروی رسول الله ایستادی، در مکه او را آزردی، به وی سخنهای زشت گفتی و به او نیرنگ زدی. تو برای بازگرداندن «جعفر طیار» و همراهانش به حبشه رفتی؛ ولی خدای یگانه ترا ناامید بازگرداند. تو در شعری هفتاد بیتی به پیغمبر ناسزا گفتی و آن بزرگوار در این مورد فرمود: «بارالها، بر او به ازای هر حرف از این اشعار هزار بار لعنت فرما.»
تو برای عثمان آتش برافروختی، آنگاه خود گریختی و دینت را به دنیای معاویه فروختی...اما ای ولید! من ترا به خاطر کینهای که به علی بن ابیطالب داری سرزنش نمیکنم، زیرا او پدرت را در روز بدر و به فرمان خدا به قتل رساند و تو را نیز به خاطر حضور در نماز با حالت مستی، هشتاد ضربه شلاق زد. خدای تعالی در قرآن تو را فاسق نامیده است...
اما تو ای عقبه! به خدا سوگند نه مرد صاحب رأیی هستی تا پاسخی به تو بگویم و نه از خرد بهرهای داری که با تو گفتگو نمایم و سرزنشت کنم. عقل تو و کنیزت به یک اندازه است. اما این که مرا از کشتن میترسانی؛ چرا آن مرد غریبه را که بر بسترت خوابیده بود به قتل نرساندی؟ راستی من چگونه درباره کینهات نسبت به علی سرزنشت کنم؟ در حالی که او در جنگ بدر، دایی و برادرت را به خاک افکند و به همراه «حمزه» جدت را به قتل رساند.
اما ای مغیره! شایستگی آن را نداری که در چنین مناظراتی شرکت کنی. حدی که به خاطر زنا باید دربارهی تو اجرا گردد و «عمر» از آن صرفنظر کرد، هنوز دربارهات ثابت است و عمر را خداوند در این باره بازخواست خواهد فرمود و پیامبر نیز از پیش تو را زناکار میدانسته است.
و اما ای کسانی که در این مجلس جمع شدهاید! به خاطر حکومتی که به چنگ آوردهاید، بر ما فخر نفروشید و بدانید که خداوند میفرماید: «چون بخواهیم مردم سرزمینی را نابود کنیم، تبهکاران را بر آنها مسلط میکنیم و آنها فسق میورزند و شایستهی عذاب میشوند و آنگاه سرنگونشان میسازیم.»
پس از آن، امام حسن برخاست، لباس خود را تکان داد و خارج شد. آنگاه معاویه به یارانش گفت: «من قبل از آمدن او به شما گفتم که یارای مقاومت در برابر او را ندارید، اما شما مرا به این کار وادار کردید. به خدا سوگند، حسن بن علی از این جا برنخاست، مگر این که تاریکی این جا را فراگرفت. برخیزید و از اینجا بروید، خدا شما را خوار و رسوا گرداند!»[3] .
××××××
پاورقی:1- قرآن کریم،سوره بقره ،آیه207
2- قرآن کریم،سوره مائده،آیه55
3- علامه سیدمحسن امین،درآستان اهل بیت ،ص81-91به نقل ازسبط ابن جوزی-تذکرة الخواص