داستان دوستان
((کمیت )) شاعر آگاه و مسئول
در روزگارى که بنى امیه صداها را در سینه ها، و نفس ها را در گلوها خفه کرده بودند، و بر روى اجساد آزادگان ، مسند خلافت خود را پهن کرده و با رژیم غضب و جنایت حکومت مى کردند، آزاد مرد شجاع و آگاهى بنام ((کمیت )) (1) بپا خاست و با شمشیر زبان و قدرت بیان ، بر ضد وضع نابسامان زمان ، پیکار کرد.
کمیت شاعرى دانشمند و ادیب و نیرومند بود که او را به ((اشعر الاولین والاخرین )) (برجسته ترین شاعران گذشته و آینده ) لقب داده اند. (2)
او بر همه شاعران زمان جاهلیت و اسلام برترى داشته و بعلاوه خطیبى توانا، فقیهى برجسته ، حافظ قرآن ، نویسنده و آگاه به علم انساب و سخاوتمند بوده است . (3)
او در ادبیات بر ادیبان و شعراى زمان خود، ریاست و فوق العادگى داشت . (4)
کمیت با اینکه در زمان حکومت بنى امیه به سر مى برد، و در آن زمان مدح کردن اهلبیت (ع ) جرم و مساوى با کشتن بود، اشعار پرمعنائى در شاءن اهلبیت (ع ) گفت و در مدینه خدمت امام باقر (ع ) شرفیاب شد و بعضى از شعرهایش را براى امام (ع ) قرائت کرد، وقتى که به این شعر رسید:
و قتیل بالطف غودر منهم ×××× بین غوغا امة و طغام
یعنى شهید کربلا هنگامى که مى خواست سخن بگوید و مردم را آگاه کند با هیاهو و غوغا مانع شنیدن سخنان او گردیدند.
امام (ع ) با شنیدن این شعر گریه کرد و فرمود:
اى کمیت اگر نزد ما ثروت و مالى بود به تو مى دادیم ، اما همان جمله اى را که پیامبر (ص ) به حسان بن ثابت فرمود، درباره تو مى گویم :
((تا آنگاه که از ما اهلبیت پیامبر، دفاع مى کنى مشمول تاءیید و یارى روح القدس باشى .))
کمیت از محضر امام (ع ) بیرون آمد، با عبدالله فرزند حسن بن امام مجتبى (ع ) ملاقات کرد، و اشعارش را براى او نیز خواند، عبدالله به او فرمود:
مزرعه اى به چهار هزار دینار خریده ام و این سند آن است ، مى خواهم آنرا به تو بدهم . کمیت گفت :
پدر و مادرم به فدایت من درباره غیر شما براى پول و دنیا شعر مى گویم ، اما به خدا سوگند درباره شما براى خدا گفته ام ، چیزى را که براى خدا قرار داده ام پول و قیمتى براى آن نخواهم گرفت .
عبدالله خیلى اصرار کرد، او سند را قبول کرد و رفت ، پس از چند روز به خانه عبدالله آمد و گفت :
پدر و مادرم فدایت اى پسر پیامبر! حاجتى دارم .
عبدالله : حاجتت چیست ؟ که برآورده است .
کمیت : آیا هر چه باشد؟
عبدالله : آرى .
کمیت : این سند را از من بپذیر و مزرعه را به ملک خود برگردان . سند را نزد عبدالله نهاده و عبدالله نیز آنرا پذیرفت .
پس از این جریان ، مردى از بنى هاشم به چهار نفر از غلامانش دستور داد که به خانه هاى بنى هاشم مراجعه نمایند و اعلام کنند که کمیت درباره بزرگداشت شما هنگامى شعر گفته که دیگران از ترس بنى امیه سکوت کرده اند، ولى او جانش را در معرض خطر قرار داد، آنچه مى توانید به او پاداش دهید، مردها به فراخور حال خود، انعام دادند و زنها زینتهاى خود را درآورده و به او بخشیدند، حدود صد هزار درهم جمع شد، آنها را نزد کمیت آوردند و تقدیم کردند و گفتند این پول ناقابل را از ما بگیر. و براى تاءمین معاش خود صرف کن !
کمیت آنرا گرفت و گفت چه بسیار پاکیزه است این مال که به من بخشیده اید، اما اشعار من فقط به عنوان بزرگداشت خدا و پیامبرش بوده است ، چیزى از مال دنیا را نخواهم گرفت ، اینها را به صاحبانش برگردانید، هر چه اصرار کردند نپذیرفت . (5)
در بعضى از روایات آمده کمیت هیچ پولى را در راه انجام وظیفه شناساندن خاندان نبوت نگرفت ، فقط جامه اى از امام سجاد (ع ) و امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) طلبید که آنرا پوشیده باشند و بدنهاى پاکشان با آن جامه تماس پیدا کرده باشد آنها نیز قبول نموده هر یک قطعه اى از جامه خود را به او عنایت کردند.(6)
×××××
پاورقی:1- کمیت بن زید اسدى از اکابر شعراى شیعه از دودمان بنى اسد است که معاصر با امام باقر و امام صادق (ع ) بوده و مدح ایشان ، قصائد غرا سروده است . او کسى است که امام باقر (ع ) این دعا را درباره اش کرد: ((لاتزال مؤ یدا بروح القدس ما دمت تقول فینا)):((همیشه از طرف روح القدس تاءیید باشى تا هنگامى که در شاءن ما سخن مى گوئى )).(مجالس المؤ منین ج 2 ص 498).
2- الاغانى ج 10 ص 115.
3- خزانه الادب ص 69 و شرح الشواهد ص 13.
4- الغدیر ج 2 ص 182.
5- الغدیر ج 2 ص 188.
6- الدرجات الرفیعة ص 574 - الغدیر ج 2 ص 204 - سفینة البحار ج 2 ص 496.