شیخ انصارى(وفات 1298)
در سال 1266 مرد بزرگى که در بستر آرمیده بود و تاریخ او را به بزرگى یاد مى کند او استاد شیخ انصارى مرحوم صاحب جواهر بود که پس از یک عمر 70 ساله موعود لقاء فرا رسیده بود، جماعتى از علماء و بزرگان شیعه براى تعیین تکلیف مرجعیت و زعامت دینى جامعه اسلامى بحضورش رسیده بودند.
مرحوم صاحب جواهر با لحنى شیرین پرسید: بقیه علماء محترم کجا هستند؟ به عرض رسید که علماء حوزه همه در خدمت شما هستند، فرمود: عالمى در این شهر نجف است که در این جمع نیست !
فرمود: او ملا مرتضى است . عده اى به فرمایش صاحب جواهر به جستجوى شیخ مرتضى پرداختند تا او را در حرم امام على علیه السلام یافتند، او به حرم رفته بود تا براى سلامتى استادش دعا کند و او را براى اسلام و مسلمین حفظ نماید.
جریان به شیخ انصارى رسید، شیخ به حضور صاحب جواهر رسید حال ایشان را پرسید و به حضار سلام نمود و احترام گذاشت و سپس در گوشه اى از مجلس نشست ، صاحب جواهر نفسى عمیق کشید و رو به حضار نمود و فرمود: این مرجع شما بعد از من است و آنگاه رو به شیخ انصارى نمود، فرمود اى شیخ احتیاط خویش را در مسائل کم نما شیخ انصارى گفت : اى استاد صلاحیت زعامت دینى را ندارم .
علتش را پرسیدند: گفت از من کسى سزاوارتر و شایسته تر هست که باید امر زعامت و مرجعیت شیعه را بپذیرد، و آن استاد سعید العلماء مازندرانى است . وقتى اصرار علماء براى زعامت شیخ زیاد شد او گفت من نامه اى براى سعید العلماء مازندرانى مى نویسم و بعد تکلیف را مشخص مى کنم !
شیخ انصارى نامه اى نوشت بدین مضمون :
مسئله مرجعیت شیعه و زعامت دینى بعد از آیت الله صاحب جواهر مى خواهد به من محول گردد اما شما را از خود اعلم مى یابم لذا بر شیعه واجب است که از شما تقلید نمایند.
نامه شیخ انصارى به سعید العلماء رسید، در جواب شیخ نوشت :
... آرى آنگونه که نوشته بودى من در زمانیکه در محضر درس شریف العلماء بودم اعلم از تو بودم اما اینک امتیازات شما بیشتر است زیرا من سالها است که درس و بحث را رها نموده و به حل و فصل امور مردم در ایران مشغولم نه تدریسى ، نه تالیفى و تصنیفى اما شما هم اهل تدریس و هم اهل تاءلیف هستى ، پس شما اعلم از من هستى و بر شیعه واجب است از شما تقلید نماید و امور زعامت و مرجعیت تسلیم شما باشد.
نامه بدست شیخ رسید، با خواندن نامه شیخ شروع به گریستن نمود، به حرم حضرت امام على علیه السلام مشرف شد، و شروع به گریه و استغاثه نمود که توان انجام این امر عظیم و خطیر را بیابد. و 15 سال زعامت دینى و مرجعیت را دارا بود.
شیخ انصارى مثل فقیرترین مردم زندگى مى کرد. آن روزى که مى میرد با آن ساعتى که به صورت یک طلبه فقیر دزفولى رفته نجف هیچ فرقى نکرده است .
یک نفر به او مى گوید آقا تو خیلى هنر مى کنى . این همه وجوهات به دست تو مى آید هیچ دست به آن نمى زنى . مى گوید چه هنرى کرده ام ؟ مى گویند هزار این بالاتر! مى گوید: حداکثر کار من کار خرکچیهاى کاشان است که مى روند اصفهان و بر مى گردند. آیا خرکچیهاى کاشان که پول به آنها مى دهند که بروید از اصفهان کالا بخرید بیایید کاشان هیچ وقت شما دیده اید که به پول مردم خیانت کنند؟ من یک امینم ، حق ندارم (در مال مردم دست ببرم ).(1)
×××××
پاورقی:1- سیرى در سیره نبوى ، ص 73، تاءلیف شهید مطهرى .