پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
در آستانه مرگ
در آن نفس که بمیرم در آرزوى تو باشم - - بدان امید دهم جان که خاک کوى تو باشم
خبر دارى اى استخوانى قفس - - که جان تو مرغى است نامش نفس
چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید - - دگر ره نگردد به سعى تو صید
نگه دار فرصت که عالم دمیست - - دمى پیش دانا به از عالمى است
چرا دل بر این کار وانگه نهیم - - که یاران برفتند و ما بر رهیم
((سعدى))
در آستانه مرگ بر انسان چه مىگذرد؟ روح او چگونه از زندان کالبدش رهایى مىیابد؟ انسان محتضر در این لحظههاى بسیار حساس و هراسانگیز چه حالتى دارد؟ و به چه چیزهایى مىاندیشد؟ و دهها پرسش دیگر که انسان در این دنیا مىخواهد درباره لحظه مرگ خود پیش از فرا رسیدن موعد آن بداند. على علیهالسلام در ضمن سخنان خود به برخى از این پرسشها پاسخ لازم را مىدهد:
1- در آنجا که از انسانهاى دل بسته به دنیا، و غرق در خواستههاى نفسانى سخن مىگوید، اینگونه داد سخن مىدهد:
اجتمعت علیهم سکرة الموت و حسرة الفوت، فقترت لها أطرافهم و تغیرت لها الوانهم، ثم ازداد الموت فیهم و لوجا، فحیل بین أحدهم و بین منطقه، و انه لبین أهله ینظر ببصره، و یسمع بأذنه على صحة من عقله و بقاء من لبه یفکر فیم أفنى عمره، و فیم أذهب دهره، و یتذکر أموالا جمعها، و أغمض فى مطالبها، و أخذها من مصرحاتها و مشتبهاتها، قد لرمته تبعات جمعها، و أشرف على فراقها، تبقى لمن و راءه ینعمون فیها و یتمتعون بها فیکون المهنا لغیره، و العبء على ظهره و المرء قد غفلت رهونه بها، فهو یعض یده ندامة على ما أصحر له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیام عمره و یتمنى أن الذى کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه، فلم یزل الموت یبالغ فى جسده حتى خالط لسانه سمعه، فصار بین أهله لا ینطق بلسانه، و لا یسمع بسمعه، یردد طرفه بالنظر فى وجوههم، یرى حرکات ألسنتهم، و لا یسمع رجع کلامهم، ثم ازداد الموت التیاطا، فقبض بصره کما قبض سمعه و خرجت الروح من جسده فصار جیفة بین أهله، قد أوحشوا من جانبه، و تباعدوا من قربه، لا یسعد باکیا، و لا یجیب داعیا، ثم حملوه الى مخط فى الأرض، فأسلموه فیه الى عمله، و انقطعوا عن زورته .(1)
ترجمه:
((...مستى سختى و بىهوشى مرگ و حسرت از دست رفتن دنیا آنان را فرا مىگیرد، اندام هایشان سست، و رنگ هایشان دگرگون مىشود سپس مرگ بیش از پیش آنان را در کام خود قرار داده تا آنجا که میان هر یک از آنان که مىمیرند و سخن او فاصله مىاندازد توان سخن گفتن را از وى ستانده و در حالتى قرار مىگیرد که اهل منزل او را در میان خود گرفته و او با چشمش به آنان نگاه افکنده و در حالى که هنوز عقل او در جاى خود قرار دارد، و به هزیان نیفتاده است با گوش خود سخنان آنان را مىشنود، و در این اندیشه قرار مىگیرد که عمر خود را در چه راهى تباه نموده، و روزگار خود را در چه مسیرى سپرى کرده است! و اموالى را به یاد مىآورد که آنها را گرد آورده و براى به دست آوردن آنها از حلال و حرام چشم پوشیده و آنها را از راه درست و یا مشکوک و مشتبه فراهم ساخته و در نتیجه، دچار پیامدهاى نادرست و زیانبار گردآورى آنها گردیده و اکنون آماده جدایى از آنها شده است، و همه آنها براى وارثان او باقى خواهد ماند، و آن وارثان به وسیله آن اموال در ناز و نعمت قرار گرفته و از آنها بهرهمند مىگردند، پس بهرهمند شدن از اموال بدون رنج و زحمت از آن جز او بوده و سنگینى بار گناه آنها بر روى دوش او قرار مىگیرد و او گروگان آن اموال مىشود، و با یاد آورى اعمالش هنگام مرگ آنچنان پشیمانى به او دست مىدهد که در اثر آن دست خود را به دندان مىگیرد، و به آنچه که در روزهاى زندگى خود به آن دلبستگى داشت بىمیل مىشود، و آرزو مىکند که اى کاش کسى آن اموال را گرد مىآورد که در زمان زندگى او به سبب داشتن آن اموال به او رشک و حسادت مىورزید، پس مرگ همچنان کالبد او را در بر مىگیرد تا آنجا که گوش او نیز در نارسایى از انجام وظیفه شریک زبان او مىشود، که در پى آن به گونهاى در میان اهل منزل قرار مىگیرد که نه زبانش توانایى سخن گفتن را دارد و نه با گوشش یاراى شنیدن را، در چنین حالتى چشم خود را به صورتهاى آنان مىفکند، حرکت زبانهاى آنان را مىبیند، ولى سخن آنان را نمىشنود، سپس مرگ او را بیشتر در کام خود فرو مىگیرد و به همانگونه که گوش او از کار افتاده، چشم او نیز بسته مىشود و روح از کالبد او جدا گردیده، و در میان اهل منزل خود بسان مردارى مىشود، و با ترس و وحشت از اطراف او پراکنده و از نزد او دور مىشوند، نه توانایى بر یارى گریه کنندهاى را دارد و نه مىتواند پاسخ خوانندهاى را بدهد که او را به خود مىخواند، پس از آن، پیکر بىجان او را برداشته و به سوى منزلى در زمینبه نام گور مىبرند و در آنجا او را به عملش وامى گذارند، و از آن پس رخسارش را نمىبینند.))
2 - فان الموت هادم لذاتکم و مکدر شهواتکم، و مباعد طیاتکم زائر غیر محبوب و قرن غیر مغلوب و واتر غیر مطلوب، قد اعلقتکم حبائله و تکنفتکم غوائله، و اقصدتکم معابله، و عظمت فیکم سطوته، و تتابعت علیکم، عدوته، و قلت عنکم نبوته، فیوشک أن تغاشکم دواجى ظلله، و احتدام علله، و حنادس غمراته، و غواشى سکراته، وألیم ازهاقه، و دجو أطباقه و جشوبة مذاقه، فکان قد أتاکم بغته فأسکت نجیکم و فرق ندیکم و عفى اثارکم و عطل دیارکم و بعث و رائکم یقتسمون تراثکم، بین حمیم خاص لم ینفع، و قریب مخزون لم یمنع و آخر شامت لم یجزع . (2)
ترجمه:
((...پس راستى چنین است که مرگ تباه کننده لذتهاى شما، و تیره کننده خواستههاى شما و دور کننده اندیشههاى شما و دیدار کنندهاى نادوست داشتنى و رقیبى چیره ناپذیر و جنایتکارى نامطلوب است، که دامهاى خود را بر شما افکنده و رنج و مصیبتهاى او گرداگرد شما را فرا گرفته و پیکان تیر آن شما را هدف قرار داده و توانایى و چیرگى او در میان شما بسیار بزرگ و دست درازى او به سوى شما پى در پى و خطاى شمشیر او نسبت به شما اندک است، سپس نزدیک است که تاریکى ابر تیرهاش و دشوارى دردهایش و تاریکى شدید لحظهاى سخت جان ستاندنش و بىهوشى مستى هایش و درد جان گرفتن با عجلهاش و تاریک نمودن هاى پى در پىاش و دشوارى و خشکى چشیدنش شما را فرا بگیرد، به گونهاى که گویا ناگهانى بر شما فرود آید و زمزمه شما را فرو خواباند و جمع شما را پراکنده و نشانههاى شما را پایمال نموده و شهرهاى شما را به تعطیلى کشانیده و وارثان شما را براى تقسیم آنچه را که به ارث گذاردهاید برانگیخته است تا آن را در میان دوست ویژهاى که براى شما سودى نداشته و خویشاوند اندوهگینى که مرگ را از تو باز نداشته و خویشاوند دیگرى که از مرگ تو اندوهگین نگردیده است، تقسیم نمایند.))
جهان اى برادر نماند به کس - - دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت - - که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک - - چه بر تخت مردن چه بر روى خاک
((سعدى))
آنچه نقل شده است تصویر لحظه جان دادن کسانى است که دنیا را براى خود لذت و سعادت و خوشبختى دانسته و تلاش خود را براى بهرهگیرى از آن به کار گرفته و آخرت و زندگى بسیار خوب و جاوید بهشت و بهشتیان را به وادى فراموشى بسپارند. ولى در نگاه انسانهاى پارسا و بریده از دنیا، نه تنها مرگ، چیزى ناخواسته نیست، بلکه لحظه انتظار دیدار معشوق و پیوستن به معبود است. دنیا براى او بسان قفسى تنگ و تاریک براى پرنده بلند پرواز است که همواره در آرزوى شکستن این قفس، و پرواز بر فراز جهان بىانتها و جاوید لحظه شمارى مىکند. از این رو هر چند سکرات مرگ براى او سخت و دشوار باشد، انتظار زندگى جاوید و آسایش ابدى در لحظه جان دادن او را آرامش بىاندازه مىبخشد، اینگونه انسانها دنیا را سراى لذت خود نپنداشتهاند تا مرگ تباه کننده لذتهاى آنان باشد.(3)
×××××××
پاورقی:1- - نهج، فیض، خ 108، صبحى، خ 109.
2- - نهج، فیض، خ 221، صبحى، خ 23.
3- معاد در نهج البلاغه:احمد باقریان ساروى