حکایت
گویند مورى حضرت سلیمان را با جمیع لشکرش به مهمانى دعوت نمود و گفت وعده گاه کنار فلان دریاست ، بعد از آمدن سلیمان و جمع شدن لشکر در کنار دریا، مور حاضر شد، و پاى ملخى که با خود داشت در دریا انداخت ، و عرض کرد سلیمان ((کل ان فاتک اللحم فلم یفتک المرق )) یعنى بخورید آب این دریا را اگر گوشت نیست آبگوشت هست .
××××××
زنى از دست شوهرش پیش قاضى رفت و شکایت کرد و گفت : مى خواهم طلاق بگیرم ، قاضى گفت : به چه علت ؟ زن گفت : چون او هر شب در رختخوابش ادرار مى کند، قاضى گفت : آیا حیا نمى کنى که هر شب در رختخواب ادرار مى کنى ؟.
مرد گفت : آقاى قاضى عجله نکن ، تا داستان را برایت تعریف کنم من در خواب دیدم که در جزیره اى در دریا هستم و در آن جزیره کاخى بود و بالاى کاخ منارى بسیار بلند و بالاى منار یک شتر نرى بود و من بر پشت آن شتر بودم و شتر بسیار تشنه بود، سر خود را پایین نمود تا از دریا آب بخورد، من هم از ترس در رختخواب خود ادرار کردم ، قاضى چون این داستان را شنید از ترس در لباس خود ادرار کرد، قاضى به زن گفت : اى زن من از شنیدن داستانش از ترس ادرار کردم تا چه رسد به این بدبخت ، پس از او عذر بخواه و برو با او زندگى کن .(1)
×××××
پاورقی:1- گنجینه جواهر یا کشکول ممتاز-حاج شیخ مرتضى احمدیان