حکایت
و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو ویعلم ما فی البروالبحر وماتسقط من ورقه الایعلمهاولاحبه فی ظلمات الارض ولارطب ولایابس الافی کتاب مبین .
(سوره انعام آیه 5 9)
ونزد اوست کلیدهای ناپیدا که نداند آنها را جزاوومیداندآنچه رادردشت ودریاست و نیفتد برگی جزآنکه بداندش و نیست دانه ای درتاریکیهای زمین و نه تری وخشکی مگر اینکه در کتاب مبین آشکار است.
عالم محضر خداست ،درمحضر خدامعصیت نکنید
ذوالنون مصری نقل کرده است: روزی به دلم افتاد کناررود نیل بروم . از خانه بیرون رفتم ناگاه عقربی را دیدم که به سرعت به طرف رودخانه می رفت با خودم فکرکردم او حتماً ماموریتی دارد بنابراین دنبالش رفتم تا ببینم چه کار می کند.
عقرب به کنار رودخانه رسید . درهمین موقع قورباغه ای آمد و کنارساحل ایستاد،عقرب بر پشت قورباغه سوارشد و قورباغه با سرعت به طرف دیگرساحل به راه افتاد. من نیز سوار قایق شدم وآنها راتعقیب کردم درطرف دیگر ساحل عقرب پیاده شد ودرخشکی به راه افتاد. من اوراتعقیب کردم تا اینکه عقرب نزدیک درختی رسید که درزیرآن جوانی به خواب رفته بود و مار بزرگی هم روی سرش نشسته بود و می خواست دهان جوان را نیش بزند.
عقرب خودش را به گردن مار رسانید واورانیش زد. نیش عقرب کارگر افتاد ومار را ازکار انداخت . عقرب از همان راهی که آمده بود برگشت.
خودم رابه جوان رسانیدم وباپایی به پهلویش زدم واوراازخواب بیدار کردم.وقتی بیدار شد،فهمیدم که مست کرده واز شدت مستی بیهوش افتاده است.برایش جریان عقرب را بازگوکردم وگفتم ازمهربانی خداوند شرمنده نیستی؟
جوان به لاشه مار نگاه کرد وناگهان منقلب شد .خودش را روی خاک انداخت واز گناهی که کرده بود توبه کرد.
دردعای افتتاح می خوانیم: پروردگارا تو مرا می خوانی ولی من روبرمی گردانم، تو به من محبت می ورزی ولی من با تو دشمنی می کنم.
«اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا»