آزاده ای از تبار وارستگان (قسمت دوم)
پر افتخارترین پیوند
شب فرا رسید و آن روز دهشتناک سپری شد. من همان شب در خواب دیدم که حضرت مسیح علیهالسلام به همراه وصی خود «شمعون» و گروهی از حواریون وارد کاخ جدم قیصر روم شدند و منبری پرفراز و شکوهمند در همان نقطهای که جدم تخت خود را قرار داده بود برپا ساختند. درست همین لحظات بود که حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم با گروهی از جوانان و فرزندان خویش وارد شدند. مسیح علیهالسلام به استقبال آن حضرت شتافت. و او را در آغوش کشید.
پیامبر اسلام به او فرمود: «من آمدهام تا ملیکه، دختر شمعون را برای پسرم خواستگاری کنم.» و در همانحال دیدم که آن حضرت با دست خویش به امام حسن عسکری، اشاره فرمود.
مسیح نگاهی به شمعون کرد و گفت: «افتخار بزرگی به سویت آمده است، با خاندان پیامبر پیوند کن و دخترت را به فرزند او بده.»
و شمعون هم گفت: «پذیرفتم.»
پیامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود در آورد و بر این ازدواج مسیح علیهالسلام و حواریون و فرزندان محمد صلی الله علیه و اله و سلم گواه بودند.
چه کنم؟
از خواب خوش آن شب جاودانه بیدار شدم اما ترسیدم خواب خمود را بر پدر و جدم بازگویم.
از آن پس قلبم از محبت عسکری علیهالسلام مالامال شد به گونهای که از آب وغذا دست شستم و به همین جهت بسیار ضعیف و ناتوان شدم و به بیماری سختی دچار گشتم.
جدم، بهترین پزشکان کشور را یکی پس از دیگری برای نجات من فراخواند، اما بیهوده بود و آنان کاری از پیش نبردند و هنگامی که جدم از نجات من نومید شد به من گفت: «نور دیدهام! دخترم! برای نجات و شفای بیماریت چه کنم؟ آیا چیزی به نظرت نمیرسد؟»
من گفتم: «نه! من درهای نجات را به سوی خود مسدود مینگرم، شما اگر ممکن است دستور دهید اسیران مسلمان را از زندانها و شکنجهگاهها آزاد و کند و زنجیر از دست و پای آنان بردارند و بر آنان مهر ورزند و آزادشان سازند، امید که در برابر این مهر به اسیران و غریبان، حضرت مسیح علیهالسلام و مادرش «مریم» مرا شفا بخشند.»
جدم به خواسته من جامه عمل پوشاند و برای شفای من، همه اسیران مسلمان را آزاد ساخت ومن نیز خویشتن را اندکی سالم و بانشاط نشان دادم و کمی غذا خوردم و جدم شادمان گردید و بر محبت اسیران و احترام به آنان تأکید کرد.
آن رؤیای پرشکوه:
چهار شب از آن رؤیای شکوهبار گذشته بود که خواب دیگری دیدم.
گویی دخت گرانمایه پیامبر، سالار بانوان گیتی به همراه مریم و هزار نفر از دوشیزگان بهشتی، به دیدار من آمدند.
مریم پاک، رو به من کرد و گفت: «این، سالار بانوان جهان، فاطمه علیهالسلام دخت گرانمایه پیامبر و مادر همسر آینده تو است.»
من دامان آن بانوی بزرگ را سخت گرفتم و گریهکنان از اینکه حضرت عسکری از دیدار من سرباز میزند و به خوابم نمیآید به مادرش شکایت بردم.
فاطمه علیهالسلام فرمود: «ملیکه! پسرم به دیدار تو نخواهد آمد چرا که تو مشرک هستی این خواهرم «مریم» است که از دین شما بیزاری میجوید، اگر براستی دوست داری
خشنودی خدا و مسیح علیهالسلام ومریم را بدست آوری و به دیدار حسن من، مفتخر گردی بگو: «اشهد ان لا اله الا الله و أن أبیمحمد رسول الله.»
اینک در انتظار دیدار پسرم باش
من به دعوت، دخت گرانقدر پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم اسلام آوردم و به یکتایی خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و اله و سلم گواهی دادم. بانوی بانوان مرا در آغوش کشید و خوش آمد گفت و فرمود: «اینک در انتظار دیدار پسرم باش!...»
از خواب برخاستم، اما شور و شوق دیدار ابومحمد، حضرت عسکری، کران تا کران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار دیدارش قرار و آرام نداشتم که شب فرا رسید و او به خواب من آمد. هنگامی که او را دیدم به او گفتم: «سرورم! محبوب قلبم! پس از اینکه، قلب مرا لبریز از مهر وعشق پاک خود کردی، به من بیمهری نمودی؟»
فرمود: «تنها دلیل تأخیر دیدارت، شرک تو بود و اینک که به راه توحید و توحید گرایی گام سپردهای، همواره به دیدارت خواهم آمد. تا خداوند ما را یک جا گرد آورد.» و آن گرانمایه از آن روز تاکنون مرا ترک نکرده و هر شب به خواب من آمده است.»
تدبیر برای وصال
«بشر» فرستادهی امام هادی علیهالسلام میگوید: من که از سرگذشت عجیب او غرق در حیرت شده بودم، از او پرسیدم: «با این شرایط شما چگونه به اسارت رفتی و در صف اسیران قرار گرفتی؟»
گفت: «حضرت عسکری، شبی در عالم رؤیا به من خبر داد که بزودی جدت، سپاهی گران برای نبرد با مسلمانان گسیل خواهد داشت، شما نیز با گروهی از دوشیزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بیا...»
من طبق رهنمود «ابومحمد» چنین کردم و طلایه داران سپاه مسلمین ما را به اسارت گرفتند و تا الان که خود سرگذشت خویش را به تو بازگفتم، هیچ کس نمیداند که من دختر پادشاه «روم» هستم.»
پرسیدم: «شگفتا! شما که دختر پادشاه روم هستی چگونه به زبان عربی سخن میگویی؟»
پاسخ داد: «این بخاطر شدت محبت جدم به من بود که مرا با همه وجود و امکانات به آموزش، دانش و بینش تشویق کرد و بانوی مترجم و زبانشناسی را همواره در خدمت من قرار داد تا با کوشش و تلاش بسیار، زبان عربی را بطور شایسته و بایسته به من آموخت.
«بشر» فرستاده امام هادی علیهالسلام میافزاید: «هنگامی که او را به سامرا و به محضر حضرت هادی علیهالسلام آوردم امام علیهالسلام ضمن خوش آمد و احترام به او پرسید: «پیروزی اسلام و مسلمانان و شکست رومیان را چگونه دیده است؟ و در مورد شکوه و عظمت خاندان وحی و رسالت چه فکر میکند؟»
نرجس گفت: «شما که از من، بر این واقعیتها داناترید، من چه گویم؟»
حضرت به او فرمود: «من در این اندیشهام که مقدم شما را گرامی دارم. اینک، کدامین یک از این دو راه را برای گرامیداشت خود میپسندی: دریافت سرمایه کلانی از طلا و نقره همچون ده هزار درهم یا بشارت و نوید به افتخار ابدی و همیشگی، کدامیک؟»
پاسخ داد: «سرورم! دومی را، مژده به شرافت و نیکبختی جاودانه را.»
امام هادی علیهالسلام فرمود:«پس تو را مژده باد به فرزند گرانمایهای که حکومت عدل و داد را در جهان، پی خواهد افکند و بر شرق و غرب گیتی حکومت خواهد نمود و زمین را لبریز از عدالت و دادگری خواهد ساخت همانگونه که از ظلم وبیداد لبریز باشد.»
پاسخ داد: «سرورم چه کسی و چگونه؟»
فرمود: «از همان شخصیت والایی که پیامبر در آن شب جاودانه تو را از مسیح وشمعون برای او خواستگاری کرد و در حضور مسیح و جانشین او، تو را به عقد او در آورد. اینک آیا او را میشناسی؟»
پاسخ داد: «آری! از همان شب جاودانهای که به دست مادر گرانقدرش فاطمه علیهالسلام اسلام آوردم، تاکنون شبی بدون عشق و ارادت معنوی به وجود مقدس او سحر نکردم وهر شب نیز خواب او را دیدهام.»
امام هادی علیهالسلام به یکی از خدمتگزاران فرمود: «کافور! خواهر گرانقدرم «حکیمه» را فراخوان.»
هنگامی که آن بانوی بزرگ وارد شد امام هادی علیهالسلام خطاب به او فرمود: «حکیمه! این همان دوشیزه است....»
و حکیمه او را در آغوش کشید و مورد تکریم مهر قرار داد و شادمانی خویش را از دیدار او اعلان کرد.
حضرت هادی علیهالسلام به خواهر گرانقدرش فرمود: «دختر پیامر! اینک او را نزد خویش ببر و مقررات و قوانین دین را آنگونه که میباید به او بیاموز که او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار «قائم» خواهد بود.» [1] .
*******
پاورقی 1-اامام مهدی ازولادت تاظهور-سیدمهدی قزوینی(ا ین بود آنچه مرحوم صدوق در «اکمالالدین ص423» و شیخ طوسی در «کتاب الغیبة ص214»با اندک تفاوت در برخی واژه ها آودرهاند که ما در حد توان، بهترینها را برگزیدیم.)