ارتباط با خدا از نظر قرآن (مبحث دوم)
در آیات قرآن مجید، نیک بیندیشید که چگونه همه پدیده ها را نشانه قدرت و توانایى خداوند و وابسته و متعلق و مرتبط به او و مسخّر امر و اراده او معرفى نموده و مى فرماید:
(یا اَیُّهَا النّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ هَلْ مِنْ خالِقٍ غَیْرُ اللّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ لا إ لهَ إ لاّ هُوَ فَانّى تُؤْ فَکُونَ) ؛ ((اى مردم ! نعمت خدا را که بر شما ارزانى داشته است ، یاد کنید، آیا آفریننده اى غیر از خدا مى باشد که شما را از آسمان وزمین روزى مى دهد؟نیست الهى مگراو پس به کجا برگردانده مى شوید؟)).
((خداست که بادها را مى فرستد تا ابرها را بر انگیزد، سپس آن (ابر) را به سوى سرزمین مرده مى رانیم آنگاه به وسیله آن زمین را بعد از مردنش زنده مى گردانیم ، نشور (برانگیخته شدن مردگان ) هم همین گونه است )).
کتابخانه واشنگتن
در واشنگتن ، کتابخانه اى است که 38 میلیون کتاب چاپى و خطى دارد. مساحت این کتابخانه سیزده فدان (1) و طول قفسه هاى کتابهاى آن چهارصد کیلو متر است .(2)
آیا کسى مى تواند احتمال دهد که ساختمان این کتابخانه و قفسه بندى و نظم و ترتیبى که در گذاردن کتابها در هر قسمت به کار رفته ، تهیّه کاغذ، تجلید، صحافى ، فهرستى که براى آن در صدها جلد نوشته شده ، شماره صفحات و شماره گذارى کتابها و فیشهایى که در اختیار مراجعه کنندگان در رشته هاى مختلف گذارده شده به طور تصادف فراهم شده باشد؟!
اگر فرض کنیم که کتابهاى این کتابخانه هریک پانصد صفحه ، هر صفحه اى بیست سطر، هر سطرى پانزده کلمه و هر کلمه اى چهار حرف باشد، مجموع حروف این کتابها بالغ بر 000/000/000/800/22 مى شود!
آیا مى توانید احتمال دهید که این همه حروف و کلمات و جملات ، بدون نویسنده و مؤ لف ، خود به خود به هم پیوسته و مرتبط شده باشند و 38 میلیون کتاب در رشته هاى مختلف علمى فراهم شده باشد؟! یقینا احتمال نمى دهید.
زلزله در چاپخانه
اگر در چاپخانه اى که داراى یک میلیون حرف است و تمام آنها را در محلهاى مشخص گذارده اند (تا هنگام حروفچینى براى چاپ ، حروفچین به آسانى هر حرفى را از جاى خود بردارد) ناگهان در اثر زلزله اى تمام این حروف در هم بریزد به طورى که پیدا کردن یک حرف به اشکال و زحمت امکان پذیر باشد، در چنین حالى اگر حروفچین چاپخانه به شما خبر دهد که در اثر در هم ریختن و اختلاط حروف با یکدیگر، ده کلمه که ارتباطى به یکدیگر ندارند، فراهم آمده است ، شاید آن را احتمال داده و بپذیرید!
ولى اگر بگوید که : از این ده کلمه جمله اى بیرون آمده که یک معنایى را افاده مى کند؛ مثلا یک شعر کامل از اشعار فردوسى یا سعدى از آن بیرون آمده است ، آیا بازهم احتمال مى دهید؟
ممکن است بگویید بالا خره این را محال نمى دانیم ، مى گوییم : اگر بگوید از این یک میلیون حرف ، یک کتاب علمى یا ریاضى بسیار دقیق یا یک قصیده طولانى یا کتاب شاهنامه یا مثنوى یا دیوان حافظ و سعدى ونظامى ، تمام و کمال ، حروفچینى شده است آیا بازهم احتمال مى دهید و آن را محال نمى دانید؟ حتما احتمال نمى دهید و آن را مانند یک امر محال بدیهى مى شمارید.
چرا نمى پذیرید و آن را محال بدیهى مى شمارید؟
چون تصادف ، گاهى در نظر انسان ممکن است و گاهى محال و آنجا که محال به نظر مى آید، فقط به خاطر تجربیاتى نیست که براى هر انسانى حاصل شده است و تصادف را بسیار نادر دیده ، و در امور متعاقبه و پى در پى نادرتر و یا اصلا ندیده بلکه این امر در اعمال عقل و باطن شعور و ضمیر و درک انسان متکى بر قانونى عقلى و ریاضى است که با وجود آن قانون ، عقل نمى تواند تصادف را (به خصوص در امور متعاقبه کثیره مثل این چند مثالى که بیان شد) تصدیق نماید.
این قانون را قانون تصادف (قاعده حساب احتمالات ) مى گویند، بر طبق این قانون ریاضى ، هرچه عدد اشیائى که به هم مرتبط هستند کمتر باشد، احتمال تصادف با احتمال وجود قصد و اراده به هم نزدیکتر مى شوند. و هرچه عدد اشیا زیادتر شود، احتمال وجود قصد، قویتر مى شود و احتمال تصادف که از آغاز به نسبت یک بر دو بود، به نسبت یک بر ده و یک بر صد و هزار و میلیون و میلیونها و میلیاردها و بیشتر، و بیشتر از آنچه در وَهم و تصور آید، خواهد بود تا آنجایى که احتمال تصادف در حکم محال خواهد شد.
نابیناى تیرانداز!
هدفهایى براى تیراندازى معین و از یک تا ده شماره گذارى شده است که طبق شماره ، هدف قرار بگیرد. اگر شخص راستگویى به شما خبر دهد که تیر انداز ماهرى ، اوّلین تیرش به هدف شماره یک اصابت کرد، باور مى کنید و اگر بگوید دومین تیرش به هدف شماره دو و تیر سوم به هدف شماره سه و همین طور بقیه تیرهایش ، متعاقب یکدیگر به ترتیب از شماره چهار تا ده به هدف اصابت کرده ، قبول مى کنید.
حالا اگر شخص راستگوى دیگرى ، بگوید: از زیر انگشت یک نفر نابیناى بى اطلاع از تیراندازى ، بدون قصد و اراده ، تیرى رها شد و تصادفا به هدف شماره یک اصابت کرد، به جهت اینکه این تصادف را احتمال مى دهید، باور مى کنید. و اگر بگوید تیر دوم این شخص نابیناى بى التفات نیز، به هدف شماره دو برخورد کرد، قبول نمى کنید، به فرض اینکه قبول کنید، در هدف شماره سه و چهار و بیشتر، دیگر این تصادف را منکر مى شوید و احتمال آن را نابخردانه و سفیهانه مى شمارید، در حالى که نسبت به اصابت تمام تیرهاى تیرانداز ماهر که با قصد و توجه تیر اندازى کرده ، شک نمى کنید؛ به این ترتیب هرچه هدفها را بیشتر فرض کنید، احتمال اینکه تیرهاى آن شخص نابینا، مرتب و پى در پى به هدفهاى شماره گذارى شده ، بر سد، ضعیفتر مى شود به طورى که شما اصابت تیرهاى او را به طور منظم امرى محال مى شمارید، چرا محال مى شمارید؟
اگر از بیشتر مردم راز محال بودن این تصادف را بپرسید، فقط پاسخ مى دهند که ما آن را باور نمى کنیم همان طور که وقوع یک امر محال را باور نمى کنیم ، ولى علت محال بودن آن را نمى دانیم ؛ چون این محال بودن ، همان طور که گفته شد، فقط با یک قاعده ریاضى و قانون تصادف روشن مى شود، آنان که قدرى روشن فکرتر باشند مى گویند: یقینا این قضاوت و حکم عقل ، به محال بودن تصادف ، در عمق عقل و باطن وجود ما، بر قانونى علمى و ریاضى تکیه دارد هرچند نتوانیم آن را تشریح کنیم .
این قانون به شرحى که گفتیم و بازهم تکرار مى کنیم ، همان ((قانون تصادف )) است که بر حسب آن ، احتمال تصادف بر حسب زیاد شدن اشیاء مرتبط به هم ، روبه ضعف مى گذارد تا حدى که نسبت به ده یا بیست چیز مرتبط، امرى محال به نظر مى رسد، احتمالى که هرکس آن را بدهد نا بخرد شمرده مى شود و اعتناى به آن ، دلیل بیمارى روانى و سفاهت است .
در مورد همین مثال ، هدفهاى شماره گذارى شده ، احتمال این که تیر نابیناى ناملتفت به هدف شماره یک برسد 110 است و احتمال این که تیر اول و دومش به هدف یک و دو برسد، 1100 است و احتمال این که تیر اول و دوم و سوم به هدف شماره یک ، دو و سه برسد، 11000 است و احتمال این که تیرهاى اول و دوم و سوم و چهارم به هدف یک تا چهار برسد، 110000 است به این ترتیب به نسبت تیر پنجم تا دهم و تا هدف دهم وقتى این حساب را ادامه دهیم ، نسبت احتمال اصابت تیرها از یک تا ده به هدفهاى دهگانه 000/000/1100 مى شود و اگر هدفها را دوازده تا، فرض کنیم احتمال تصادف یک در ده تریلیون خواهد شد.و اگر 21 هدف شوند، احتمال اصابت 2610211/:0001/000/000/000/1100 مى شود، که عقل مطلقا به آن اعتنا نمى کند در حالى که اگر سخن شخص اول را بپذیریم که : تیراندازى ماهر با قصد و توجه ، همه هدفها را نشانه قرار داد و تیرهایش به هدفها اصابت کرد، یک احتمال عقلایى را پذیرفته ایم .
حال که حساب تصادف در ده تا بیست و یک چیز مرتبط، این گونه به دست آمد و معلوم شد که احتمال تصادف عقلایى نیست ، خودتان حساب آن کتابخانه را با 38 میلیون کتاب و آن کتابها را با000/000/000/800/22 حرف و آن چاپخانه را با یک میلیون حرف ، بنمایید و ببینید احتمال تصادف ، از احتمال محال هم سفیهانه تر است یا نه ، وقتى در رقم 21، احتمال تصادف 11201 باشد، در یک میلیون حرف ، احتمال به وجود آمدن تصادفى یک کتاب علمى یا ریاضى ، یک درچند مى شود؟ آیا مى توان با رقمى آن را به کسى نشان داد؟ آیا اگر بگویید یک در میلیارد میلیارد میلیارد میلیارد است ، کافى است ؟ یقینا نه ، بیش از اینهاست .
این است راز محال شمردن تصادف یا در حکم محال بودن آن ، این مثال در یک ماشین ، یک کارخانه ، یک قالى و یک عمارت ، جارى است .
نتیجه :
حال مى گوییم کتابخانه 38 میلیونى ما یا هزار میلیون ، یا صد هزار میلیون کتاب فلسفى و ریاضى ، با کلمات و حروفش و یک میلیون حروف چاپخانه و صدها هزار میلیون بیشتر، در برابر این کتاب بزرگ آفرینش و حروف و کلمات ، چیزى نیست و چگونه قابل قیاس است ؟ آیا یک دهم و یک هزارم است ؟ من که یقینا نسبت 38 میلیون کتاب ، که سهل است ، 38 میلیون کتابخانه و هر کتابخانه صدها هزار میلیون کتاب با تمام کلمات و حروفش با کتاب عالم خلقت از نسبت یک حرف به مجموع حروف کتابهاى این کتابخانه هاى صدهزار میلیون کتابى ، کمتر مى بینم ! یعنى تعداد تمام حروف و کلمات کتابهاى این کتابخانه ها نسبت به عدد تمام مخلوقات و پدیده هاى آفرینش از یک حرف در برابر تمام حروف این کتابها کوچکتر است ، چقدر کوچکتر است ؟ خدا داناست !
(قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِدادا لِکَلِماتِ رَبّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنفَدَ کَلماتُ ربّى وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَدا).(3)
کسى مى تواند تصور نماید؟ آیا در صورتى که نمى توانیم احتمال تصادف را در آن کتابخانه و کتابهایش و در هر صفحه و سطر و جمله اش و در آن چاپخانه ، به نحوى توجیه کرده و بپذیریم ، چگونه تصادف را در این پدیده هاى بى شمار عالم خلقت ، مى توانیم احتمال بدهیم ؟ هرگز! هرگز!
اینجاست که هرچه تفکر بشر در اسرار آفرینش و قوانین و ارتباط اجزا و عوالم آن با یکدیگر بیشتر شود، بیشتر بر حکومت قصد، شعور، علم و اراده ، بر این عالم آگاه مى شود.
و در برابر آن آفریننده بزرگى که این همه نوامیس و نظامات و مناسبات و ارتباطات در این عالم از کهکشانها تا اتم و از عالم مجرّدات ، مادیات ، و انسان ، حیوان ، جماد، نبات ، زمین ، کوه و دریا برقرار کرده پیشانى عبودیت بر زمین مى گذارد و زبان به تسبیح و تکبیر و تهلیل مى گشاید. اینجاست که معناى این حدیث معلوم مى شود که :((تفکّرُ ساعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعینَ سَنَةٍ؛ یک ساعت فکر کردن ، از عبادت هفتاد سال بهتر است )).
و اینجاست که معناى این فرمایش حضرت على ( علیه السّلام ) ظاهر مى گردد:((لو فَکَّرُوا فى عَظیم القدرَةِ و جَسیم النّعمة لَرَجَعُوا اِلى الطّریقِ وَخافوا عذابَ الحَریقِ وَلکِنِ القُلُوب عَلِیلَةٌ والبَصائر مَدخُولَةٌ(4) ؛ اگر در عظمت و توانایى خدا و بزرگى نعمت او مى اندیشیدند، هرآینه به راه باز مى گردیدند و از عذاب سوزان بیم مى کردند، ولى دلها رنجور و بصیرتها معیوب است )).
********
1- Faddan ، مقیاس سطح و آن معادل 400 قصبه مربّع است .
2- مجله حضارة الاسلام ، سال 14، شماره 1.
3- یک حساب خیلى خیلى مختصر و کوتاه از کارخانه بدن انسان ، تفسیر این آیه را - که معنایش بسیار عمیق و وسیع است - کمى در جلوى چشم بصیرت ما مى گذارد، این آمار کوچک که در بعضى از مطبوعات ، منتشر شده بود، این است :
بیایید سفر کوتاهى در بدن خود بفرمایید براى یک روز عمر شما (آرى فقط یک روز) یک آمار کوچکى تهیه کرده ایم (که آن هم جامع و کامل نیست ) از این کارخانه عجیب و حیرت آورى که وجود شما و من را تشکیل مى دهد و در قاموس بشر به ((تن حال حساب احتمال تصادف و در ردیف محالات بودن آن را در اینجا چه آدمى )) نامگذارى شده ، چه اطلاعاتى دارید؟ همه کارها و فعالیتهاى بى سر وصداى او در طبیعت ، حساب و کتاب ، آمار و ارقام مشخص و روشنى دارد و علم ،دامنه این حساب و کتاب را به قدرى دقیق ، مشخص و روشن کرده است که یک نگاه اجمالى به چند محاسبه دقیق مربوط به آن ، اهمیت آن را واضح مى سازد. به طور خلاصه ، ما با حساب فعالیت چند عضو بدن شما دائرة المعارف بزرگى را به شما عرضه مى داریم .
در مدت یک روزى که در تقویم عمر شما، گمنام و بى نشان مى گذرد و هیچ اثرى از آن چند روز بعد، در ذهن شما باقى نمى ماند، قلب شما 103089 مرتبه مى تپد به دنبال این تپش بلاانقطاع که اگر - خداى ناکرده - انقطاعى حاصل شود، دیگر حسابگرى براى تعداد ضربانهاى آن باقى نمى ماند! خونهاى جاریه در شریانها و رگها و عروق شما مسافتى به مقدار 160 میلیون مایل راه را بدون سروصدا و بوق و کرنا، طى مى کند، هم در این زمان ، ما و شما و همه افراد انسان 23040 مرتبه ، نفس مى کشیم ، و با این کشش نفس ، 438 فوت مکعب هوا به ریه هاى خود وارد و همه مواد مفید آن را جذب مى کنیم . و همچنین در مدت یک روز به مقدار پنج پوند غذا و آب وارد معده خود مى کنیم و در یک روز، نیم لیتر عرق از بدن ما خارج مى شود.
این دیگر خیلى حساب دقیقى است که عرض کنیم : ناخنهاى شما در یک ساعت به مقدار چهل هزارم اینچ ، مى روید. و موى سروصورتتان به مقدار هفده هزارم اینچ در ساعت رشد و نمو مى کند.
اگر بخواهید حساب تمام کارهایى را که بدن شما در یک روز از جهت خواب و بیدارى انجام مى دهد مطابق حساب ، جمع آورى و کلاسه کنید، باید یک سرى کتاب ، تاءلیف و تنظیم فرمایید که شاید تعداد آنها به چهارصد جلد برسد و هرجلدى یک صد صفحه داشته باشد. تازه این حسابِ یک روز فعالیت بدن شما مى شود. اینجاست که باید آیات قرآن مجید را با توجه و بینش و ایمان خواند و در معانى آن تاءمل و دقت کرد که مى فرماید: (...وکُلُّ شَىْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ)، (رعد / 8)، (وَفى اَنْفُسِکُم اَفَلا تُبْصِرُونَ)، (ذاریات / 21).
4- نهج البلاغه صبحى صالح ، خطبه 185 .