سبکباران ، رستگارند!...
سلمان فارسی، با الهام از شیوه پیامبر، مسجد را خانه تعلیم و تربیت و تزکیه و هدایت ، و پایگاه فعالیت هاى اجتماعى ساخته بود و خود در مسجد، براى مردم ، سوره یوسف را تفسیر مى کرد، تا در سایه آن ، مردم با درسهاى عفت و صداقت و حکومت آشنا شوند.
یک بار مردم از او خواستند که برایشان درس قرائت قرآن بگذارد. فرمود: من فارس هستم ، بروید یک عرب را پیدا کنید. مردم رفتند شخص عرب زبانى را یافتند که به آنان قرائت مى آموخت .
سلمان هم به عنوان ناظر، خطاهاى او را اصلاح مى کرد. (1)
رفتار سلمان ، چنان متواضعانه ، و زندگیش چنان ساده بود که غریبه ها، هرگز نمى شناختند که او حاکم شهر است .
روشى همچون پیامبر، سیره اى همسان على (ع ).
این ماجرا، یکى از نمونه هاى این گونه رفتار است :
سلمان ، در راه مى رفت ، مردى را دید که از شام مى آید و بار خرما و انجیر به دوش دارد. مرد شامى ، که از بدوش کشیدن بار سنگین ، خسته شده بود، با دیدن سلمان ، که ظاهرى ساده و فقیرانه داشت ، بخیال اینکه او باربرى نیازمند است ، او را صدا کرد تا در رساندن بار به مقصد، کمک کند و اجرتى بگیرد.
سلمان بار را به دوش گرفت و همراه مرد شامى به راه افتاد. مردم در برخورد با سلمان سلام مى کردند و از او به عنوان امیر یاد مى کردند و عده اى به سرعت به طرف سلمان آمدند تا بار را از او بگیرند. مرد غریب شامى ، که تازه فهمیده بود این عابر و رهگذر، امیر مدائن سلمان فارسى است ، با وحشت و خجالت ، با هراس و عذرخواهى فراوان براى گرفتن بار از امیر، پیش آمد. ولى سلمان ، قبول نکرد و گفت : باید بار را تا مقصد برسانم !... (2)
نظر کردن به درویشان ، بزرگى کم نگرداند
سلیمان با همه حشمت ، نظرها داشت با موران
روزى هم ، سلمان خادم خویش را در پى کارى فرستاد و در غیاب او، کارهایش را خود انجام داد. وقتى علتش را از او پرسیدند، گفت : دوست ندارم دو کار بر یک نفر تحمیل شود. (3)
همین برخوردها و اینگونه اخلاقیات سلمان بود که او را محبوب دلها ساخته بود و سلمان بر قلوب ، حکومت مى کرد، نه بر جمجمه ها!
از همین رو، در هنگام بیمارى سلمان هم ، که به وفاتش انجامید، مردم بشدت ناراحت و افسرده بودند و دسته دسته به عیادتش مى رفتند و از صمیم قلب ، براى بهبودیش دعا مى کردند.
ولى ... سلمان ، دل به دلدار دیگرى داده بود و عشق برترى در قلبش بود. از این رو دنیا و حکومت ، برایش جاذبه نداشت و نتوانست از مسیر خدا، ذره اى و لحظه اى جدایش کند.
وقتى از سلمان پرسیدند:
چه چیز باعث نفرت تو از ریاست گردید؟
پاسخ داد:
شیرینى دوران شیرخوارگى و تلخى جدا گشتن از آن .
یعنى وقتى ریاست هم ، در نهایت ، فانى است و ناپایدار، پس نمى توان به امر گذرا و ناپایدار دل بست . آنکه به ریاست دل مى بندد، همانند طفلى که از شیر جدایش مى کنند، براى از دست دادن ریاست هم احساس تلخى مى کند.
باید دل به چیزى بست که پایدار باشد...
******
پاورقی:1- تاریخ ابن عساکر، ج 6 ص 5.
2- طبقات ج 4 ص 88.
3- محجه البیضاء ج 4 ص 447