وفات سلمان فارسی
پایان زندگى هر کس به مرگ اوست
جز مرد حق ، که مرگ وى ، آغاز دفتر است
از جمله بعضى از خصوصیات انسان هاى کامل و اولیاء مقرب درگاه خداوند، اینست که گاهى از غیبت مطلع مى شوند و از نزدیک شدن اجل ، حتى روز و ساعت مرگ خویش باخبر مى گردند.
سلمان ، این مسلمان نمونه یکى از این چهره هاست .
وقتى سلمان در مدائن مریض شد، روز بروز بیمارى اش شدت مى یافت . کم کم اطمینان مى کرد که فرصت هاى آخر زندگى اش است .
از مولایش و حبیبش رسول الله (ص ) شنیده بود که هر گاه اجلش فرا رسد، مردگان با او صحبت و گفتگو مى کنند.
از این رو درخواست کرد که تابوتى فراهم کرده او را در آن قرار دهند و به قبرستان ببرند تا یقین کند که آیا مرگش فرا رسیده یا نه .
چنان کردند که درخواست کرد و در تابوت ، رو به قبله و با اموات به سخن پرداخت و بر آنان سلام فرستاد: سلام بر شما که با خاک ، هم آغوش گشته و از دنیا چشم پوشیده اید... سلام بر شما که خوراکتان مرگ ، و لباستان زمین شده است . شما را به خدا و رسول سوگند مى دهم که با من صحبت کنید، من سلمان فارسى ، آزاد کرده رسول خدایم ...
مرحوم علامه مجلسى در بیان حالات سلمان ، ضمن نقل مطلب فوق ، گفتگوى مفصل و طولانى این را نقل مى کند که میان سلمان فارسى و یکى از ارواح مردگان آن قبرستان انجام گرفته است و آن صدائى که از یک قبر، به پاسخگوئى سلمان پرداخت ، از علت بهشت رفتن ، نحوه جان کندن خود، علت تفضل و رحمت خدا، خصلت ها و کارهائى که در دنیا مى کرده ، سؤ الاتى که پس از قبض روح از او شده ، عوالم شب اول قبر، عالم برزخ و بسیارى مطالب دیگر با سلمان گفتگو مى کرد... (1)
این گفتگوى سلمان با اموات ، نشانه اى بود بر اینکه سلمان رفتنى است و اجل او فرا رسیده و لحظه دیدار، نزدیک است .
به خانه برگشت . اینک آماده هجرت بزرگ به سوى پروردگار است . آماده است تا ودیعه و امانت جان را به خداى جان آفرین باز گرداند.
سلمان در بستر مرگ است . در آخرین لحظات ، و در آستانه جدائى جان از تن ، کسى به عیادتش مى آید. سلمان مى گرید. آن شخص مى پرسد: چرا گریه مى کنى ، در صورتیکه پیامبر، هنگام وفات ، از تو راضى بود؟
سلمان جواب مى دهد: بخدا سوگند گریه ام از ترس مرگ یا طمع به دنیا نیست بلکه بخاطر توصیه پیامبر است که میفرمود: باید نصیب هر یک از شما از دنیا، همچون رهتوشه یک مسافر باشد. اینک من در حالى از دنیا مى روم که اینهمه وسائل ، پیرامون من هست (در حالیکه در کنارش فقط آفتابه اى بود و کاسه اى ...!).
آن مرد از سلمان مى خواهد که او را نصیحتى کند.
سلمان مى گوید: در هر حکمى که مى کنى ، در هر تصمیمى که مى گیرى ، و هنگام دست دراز کردن براى هر تقسیمى ، خدا را بیاور... (2)
بامداد است و چیزى نمانده که مرغ جانش از قفس تن پرواز کند.
همسرش را صدا مى زند که : آن امانت نهفته اى را که گفته بودم پنهان کنى ، بیاور.
امانت را مى آورد. امانت بسته اى است که کیسه مشکى معطر در آن قرار دارد و سلمان آنرا در روز فتح جلولاء بدست آورده است و براى روز مرگ خویش نگهداشته که خود را با آن خوشبو و معطر سازد.
کاسه اى آب مى طلبد و مشک را در آن مى ریزد و با دست ، بهم مى زند و به همسرش مى دهد که به اطراف بسترش بپاشد و مى گوید: مخلوقاتى نزد من مى آیند که غذا نمى خورند ولى بوى خوش را دوست مى دارند.
همسرش چنان مى کند که او مى گوید. آنگاه مى گوید: در را ببند و در کنارى بشین . زن به دستورش عمل مى کند.
زاذان که در خدمت سلمان است مى گوید: چه کسى شما را غسل مى دهد؟
سلمان : آنکس که پیامبر را غسل داد.
- او در مدینه است و شما در مدائن ، چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟
سلمان : همینکه چانه ام را بستى صداى پاى او را مى شنوى . مرا رسول الله (ص ) از این مطلب ، آگاه کرده است .
زاذان مى گوید: همینکه روح پاکش از این جهان رخت بربست و چانه اش را بستم و جلوى در آمدم ، دیدم امیرالمؤ منین (ع ) با قنبر پیاده شدند. حضرت پرسید:
سلمان وفات کرد؟
- آرى .
حضرت ، روپوش از روى سلمان برداشت . سلمان ، لبخندى بر سیماى امام زد.
امام - خوشا به حالت ،اى اباعبدالله (کنیه سلمان ) هنگامیکه حضور پیامبر رسیدى به او بگو که با من چه کردند!...
حضرت ، سلمان را آماده دفن نمود و پس از کفن ، بر او نماز خواند، با تکبیرى بلند. و همراهش دو نفر دیگر هم بودند، که یکى جعفر بن ابیطالب ، برادر آنحضرت ، و دیگرى حضرت خضر بود و با هر یک از این دو هفتاد صف از فرشتگان بودند که در هر صفى هزاران ملائکه حضور داشتند.(3)
در آخرین لحظه اى که على (ع ) با سلمان وداع مى کرد، هدیه بزرگ خویش را بصورت این دو بیت شعر زیر، که بسى پر مفهوم و زیبا است ، تقدیم داشت و بر کفن سلمان نوشت :
وفدت على الکریم بغیر زاد
من الحسنات و القلب السلیم
و حمل الزاد اقبح کل شى ء
اذا کان على الکریم
یعنى :
بدون رهتوشه اى از حسنات و قلب سلیم ، برخداى کریم وارد شدم .
و... هنگامى که ورود، بر کریم باشد، برداشتن توشه راه ، زشت ترین چیزهاست .
اینگونه حیات پربار سلمان محمدى پایان مى پذیرد و به سوى پروردگار خویش ، باز مى گردد.
******
پاورقی:1- بحار الانوار، ج 22 ص 374.
2- طبقات ابن سعد، ج 4 ص 91.
3- بحارالانوار، ج 22 ص 373.