& داستان دوستان &
(مسلمان شدن یحیی حرانی)
?روایت است وقتی که سرانورامام حسین(ع)رابه شام می بردند،دراثنای راه به موضعی که آن راحران می گفتند رسیدند.برسرتلی خانه یهودی بودکه اورایحیی حرانی می گفتندبه استقبال آن گروه بیرون آمدوآن سرهارانظاره می کرد،ناگاه چشمش برسر منوّرامام حسین(ع)افتاددید لب های مبارک آن حضرت می جنبدپیش رفته گوش فرا داشت این کلمات به سمع اورسیدکه«وَسَیَعلَمَ الَّذینَ ظَلَمُوااَیَّ مُنقَلِبٍ یَنقَلِبُونَ»یحیی ازمشاهده این حال متعجّب شده پرسیدکه این سرکیست؟
گفتند:سرحسین بن علی است.گفت:مادرش کیست؟گفتند:فاطمه زهرادختر محمدالمصطفی(ص)
یحیی یهودی گفت:اگردین جدّ اوحق نبودی این برهان ازاو پدید نیامدی.پس کلمه شهادتین رابرزبان راندوعمّامه صدق مصری ازسربرداشت وقطعه قطعه ساخت به خواتین دادوجامه ای که پوشیده بودبه خدمت حضرت سجّاد(ع)فرستادباهزاردرهم که اینها درما یحتاج خودصرف نمایید.
جماعتی که موکل سرهابودنداورانهیب زدند:این چه کاراست که پیش گرفته ای که دشمنان والی شام راحمایت می کنی ،ازگرداین اسیران دورشووگرنه سرت رابرداریم.
یحیی که ذوق محبّت واخلاص دریافته بود،خادمان خودرافرمود تاشمشیروی راآوردند، تکبیرگویان برایشان حمله کرده پنج کس ازآن فرقه بی دین راکشت،عاقبت به درجه شهادت فایزگردید.امروزتربت اودردروازه حران معروف ومشهوراست واورایحیی شهید می گویندودرآن جا دعامستجاب می شود.1
پاورقی:تحفه المجالس،ص194-195،معجزات وکرامات امام حسین(ع)،ص104