نگونسارى هبل
کعب الا حبار گفت : حلیمه - که دایه مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بود - چون حق رضاع به وفا رسانید، خواست که رسول صلى الله علیه و آله و سلم را به عبدالمطلب رساند. از قبیله بنى سعد روى به مکه نهاد و چون به بطحاى (1) مکه در آمد. آوازى شنید که : هنیئا لک یا بطحاء مکة (2) امروز بهاء و ضیاء(3) و جمال عالم به تو آمد.
(حلیمه ) گفت : خواستم که طهارتى سازم محمد را بنهادم . چون فارغ شدم ، او را ندیدم . فریاد برآوردم . پیرى پیدا شد، گفت : تو را چه رسیده ؟
حال و قصه با وى گفت : بیا تا که به نزدیک هبل رویم - که صنم (4) بزرگ است . آنجا شدیم . پیر از گرد هبل در آمد و گفت : این زن را کودک ضایع شده است نام وى محمد. ما را بدوى راه نماى .
پیر چون نام محمد بر زبان راند، هبل و هر بتى که پیرامن (5) وى بود، نگونسار(6) شدند. آواز آمد که : اى بى خرد! دور شو. ندانى که هلاکت این بتان بر دست (کیست ؟ بر دست ) محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود.
پیر بر جاى بلرزید و گفت : اى زن ! دل فارغ دار که محمد صلى الله علیه و آله و سلم را خدایى هست که نگاهدارنده او است .
چون خبر گم شدن محمد صلى الله علیه و آله و سلم به عبدالمطلب رسید، برخاست و طواف خانه کعبه کرد و روى سوى آسمان کرد و گفت ؛ شعر:
یا رب رد ولدى محمدا
رد الى و اتخذ عندى یدا
یا رب ان محمدا لن یوجدا
یصبح قریش کلهم مبددا(7)
آواز آمد که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به وادى تهامه (8) است . عبدالمطلب آنجا شد.
خواجه را دید چون ماه تابنده و خورشید درخشنده . بیت :
آن کز بنان او سپر ماه شق گرفت
خورشید از خجالت او خود عرق گرفت
طاووس باغ سدره که در علم منتهاست
از منتها بیامد و از وى سبق (9) گرفت .
******
پاورقی:1- صحرا.
2- (بر تو گوارا باد اى وادى مکه !)
3- روشنائى .
4- بت
5- پیرامون
6- سرنگون
7- یا رب از لطف ، محمد پسرم بازرسان
جان گم گشته من را به برم بازرسان
گر نخواهى که پراکنده شود قوم قریش
روشنى بخش دل و چشم ترم بازرسان
8- نام صحرایى است در اطراف مکه .
9- درس ، تعلیم .
کتاب داستان عارفان: کاظم مقدم