بانگ رحیل «انسان»; خداگونه اى بى همتا خداوند سبحان به انسان مى فرماید: یَابْنَ آدَمَ! 1. أَنَاغَنیٌّ لاأَفْتَقِرُ;أَطِعْنی فی ماأَمَرْتُکَ،أَجْعَلْک َغَنیّاًلا تفْتَقِرُ. 2. ... أَنَاحَیٌّ لاأَمُوتُ;أَطِعْنی فی ماأَمَرْتُکَ،أجْعَلْکَ حَیّاً لا تَمُوتُ. 3. أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ;أَطِعْنی فی ما أَمَرْتُکَ، تَقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُونُ. اى فرزندآدم! 1. من بى نیازى هستم که هرگز فقیر نمى شوم; مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن،تا چنان بى نیازت کنم که فقیر نشوى. 2. ... من زنده اى هستم که هرگز نمى میرم; مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن، تا چنان زنده ات بدارم که هرگز نمیرى. 3. من [هرگاه به پدید آمدن چیزى اراده کنم] به هر چه بگویم «ایجاد شو»، بى درنگ ایجاد مى شود; مرا در آنچه به تو امر کرده ام، اطاعت کن [تا نیرویى دهمت که] به هرچه بگویى «ایجاد شو»، ایجاد گردد! گوهر اصیل وجود آدمى، «خداوَش» است. روح او نفحه اى از نَفَحات الهى است. نیرویى از قدرت بى انتهاى خداوند در وجود وى به ودیعت نهاده شده است. کرامت و منزلتى که آفریدگار به این آفریده برگزیده خویش عطا فرموده، به هیچ یک از آفریدگان دیگر نبخشیده است. آفاق وسیعى را که براى تکامل و بالندگى، پیشِ روى آدمیان گشوده، براى هیچ کدام از موجودات هستى نگسترده است. راه هایى «از اوج آسمان» را که به روى انسان باز کرده، حتى بر فرشتگان نیز نگشوده است; حتى بر ملائک مقرّب خویش، مانند جبرئیل امین! مگر نه آن است که جبرئیل، در سفر معراج، نتوانست پیامبر اکرم(ص) را تا پایان سفر همراهى کند و دنباله سفر را پیامبر به تنهایى پیمود؟ «رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند»! اما این منزلت رفیع، به گزاف، به آدمى عطا نشده است، بلکه بهایى ارجمند مى طلبد. و آن بها، «عبودیّت» است; پرستشى ناب، حفظ پیوند با خداوند، سر به فرمان پروردگار بودن، حرمت حریم کبریایى خداوند را پاس داشتن... و آن گاه است که «انسان»، مظهر شوکت «خداى سبحان» مى شود و نیرو و فیض خداوند، در وجود او تجلّى مى یابد و جلوه گاه اَسماى حُسناى الهى مى گردد و جوهره «عبودیّت» که همانا «ربوبیّت» است، در وجود وى جلوه گر مى شود: «اَلْعُبُودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْه ُهَا الرُّبُوبیَّةُ: بندگى خداوند، گوهرى است که مغز و باطنش، خداگونگى است.» گَر به «خود» آیى، به «خدایى» رسى! یک لحظه کسى که با تو دمساز آید**یا با تو دمى همدم و همراز آید از کوى تو گر سوى بهشتش خوانند**هرگز نرود، و گر رود باز آید! ****** از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى