کرامات الرضویه (ع ) -8
شفاى امراض
حاج احمد تبریزى قالى فروش (که در سراى محمدیه حجره تجارت دارد زنى به نام خدیجه فرزند مشهدى یوسف تبریزى خامنه اى که از امراض مهلکه شفا یافت نقل فرمود:
یکسال از ازدواج ما گذشته بود که خانمم دچار مرض شدیدى گردید هر چند اطباء در معالجه او کوشیدند اثرى از بهبودى ظاهر نشد. بلکه ماه به ماه و سال بسال شدت مى گرفت تا هفت هشت سال قبل (14 شوال 1350) که گرفتار مرض حمله شد پس اطباء در مقام علاج آن برآمدند باز بهبودى پیدا نشد بلکه شدت یافت .
تا چند روز قبل از شفاء بنحوى مرض حمله او را گرفت که در شبانه روزى دو ساعت بیشتر بحال نبود و بقیه ساعات دچار حمله بود و از این جهت بقسمى قواى او به تحلیل رفته بود که قدرت برخواستن نداشت مگر با کمک دیگرى و من از صحت او بکلى ماءیوس بودم .
لکن چون در این روزها شنیدم حضرت على ابن موسى الرضا (ع ) باب مرحمت خاصه خود را بروى دردمندان باز فرموده و چند نفر دردمند را شفا داده به طمع افتادم و این زن را بهمراهى دو زن از خویشان بتوسط دُرشکه بحرم فرستادم که تا صبح بمانند شاید نظر مرحمتى بشود و خودم براى پرستارى اطفال در خانه بودم و اطفال به جهت نبودن مادر بى تابى مى کردند.
حتى وقتى که غذا براى ایشان آوردم گریه مى کردند که ما غذا نمى خوریم بلکه مادر خودمان را مى خواهیم . بالاخره خودم نیز غذا نخوردم یک دختر را بهر قسمى بود خوابانیدم ولى پسربچه ام آرام نمى گرفت لذا او را دربرگرفته خواستم با او بخوابم که ناگاه شنیدم در خانه را بشدت مى کوبند.
خیال کردم زوجه ام طاقت نیاورده است که در حرم بماند و آمده است . دل تنگ شدم که عجب مال قلبى است مى گویند مال قلب بصاحبش برمى گردد. پس آمدم و در را باز کردم دیدم حاج ابراهیم قالى فروش و چند نفر از خدام حرم پاى برهنه آمده اند و مى گویند بیا خودت زوجه ات را از حرم بیاور که حضرت رضا (ع ) او را شفا داده است . من باور نکردم ، آنها قسم یاد کردند که شفا یافته لذا لباس پوشیده با آنها مشرف شدم و زوجه ام را سلامت یافتم . و آن وقت تقریبا چهار ساعت از شب گذشته بود و نیم ساعت یا سه ربع ساعت بیشتر زوجه ام در حرم شریف نبوده پس با نهایت شادى برگشتم و اطفال از دیدن مادر خوشحال شدند.
اما کیفیت شفاى او، خودش گفته است :
وقتى که مرا بحرم مطهر بردند و به مسجد زنانه رسانیدند فورا مرض حمله مرا گرفت و بیهوش شدم ، چون بحال آمدم زنهائى که در آنجا بودند گفتند ما از این حال تو مى ترسیم لذا مرا نزدیک ضریح مطهر پشت سر مقدس آوردند و من چارقد خود را بضریح بسته و با دل شکسته بزبان ترکى عرض کردم :
آقا مى دانى براى چه حاجت آمده ام اگر مرا شفا ندهى به منزل نمى روم بلکه سر به بیابان مى گذارم پس بى حال شدم در آن عالم بیحالى سید بزرگوارى را دیدم که عمامه سبز برسر داشت گمان کردم که از خُدّام است .
به ترکى به من فرمود: (بوردان دور نیه اتورموسان بردا بالالارون ایوده اغلولار) چرا اینجا نشسته اى بچه هاى تو در خانه گریه مى کنند.
به زبان ترکى عرض کردم آقا: از اینجا نمى روم چرا که آمده ام شفا بگیرم اگر شفا ندهید سر به بیابان مى گذارم .
فرمود: (گِت گِنه بالالارون اوده اغلولار) برو بخانه که بچه ها گریه مى کنند! عرض کردم ناخوشم . فرمود: (ناخوش دیرسن ) یعنى مریض نیستى .
تا این فرمایش را فرمود، فهمیدم که هیچ دردى ندارم . آنوقت خیال کردم که آن شخص امام (ع ) است . عرض کردم مى خواهم به شهر خود نزد مادر و برادرم بروم و خرجى راه ندارم خجالت مى کشم بشوهر خود بگویم خرجى به من بدهد یا مرا ببرد.
آنحضرت به زبان ترکى فرمود: بگیر نصف این را بمتولى بده و هزار تومان بگیر براى دنیاى خود و نصف دیگر را ذخیره آخرت خود کن این را فرمود و چیزى در دست راست من نهاد و من انگشتهاى خود را محکم روى آن نهاده و بحال آمدم و هیچ درد، در خود ندیدم و آنچیز شک ندارم که میان دست من بود.
پس از شوق برخاستم خواهرم و آن زن دیگر که با من بودند تا فهمیدند که امام مرا شفا داده فریاد کردند که مریض ما شفا داده شد مردم بر سر من هجوم آوردند و لباسهاى مرا بعنوان تبرک پاره پاره کردند.
در این بین نفهمیدم که آیا دستم باز شد و آن چیز مفقود شد یا کسى از دستم برد شوهرش گفته است چند مرتبه مرا در آن شب و روزش فرستاد که شاید آن مرحمتى پیدا شود افسوس که پیدا نشد.(1)
اى خاک طوس چشم مرا توتیا توئى
مائیم دردمند و سراسر دوا توئى
دارى دم مَسیح تو اى خاک مشک بیز
یا نکهت بهشت که دارالشفا توئى
اى خاک طوس درد دلم را توئى علاج
بر دردها طبیب و به غمها دوا توئى
اى ارض طوس خاک تو گوگرد احمر است
قلب وجود ما همه را کیمیا توئى
اى خاک طوس رُتبه ات این بس که از شرف
مَهد اَمان و مشهد پاک رضا توئى
اى خاک طوس چون تو مقام رضا شدى
برتر هزار پایه زعرش علا توئى
شاهنشهى که سِلسِله انبیاء تمام
گوینده اش اى فِداى تو چون مقتدا توئى
اى کشتى نَجات ندانم تو را صفات
دانم به بحر علم خدا، ناخدا توئى
فریادرس بهر غم و کافى بهر اَلَم
حِصْن حصین عالم و کهف الورى توئى
والشمس آیتى بود از روى اَنورت
توضیحش آنکه تَرجمه والضحى توئى
این مى کشد مرا که بدین شوکت و جلال
در ارض طوس بیکس و بى آشنا توئى
واین مى کشد مرا که بصد رنج و صد بلا
در دست خَصم کشته زهر جفا توئى
سوزم براى بى کسیت یا غریبیت
یا بى طبیبیت که بغم مبتلا توئى
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده