&داستان دوستان&
سلمان رابشناسید
?روزی سلمان وابوذربایکدیگرنشسته مشغول صحبت بودندناگاه دیگی که سلمان برروی پایه نهاده بودافتادوسرنگون شدولی قطره ای ازآنچه دردیگ بودبرزمین نریخت.سلمان آن رابرداشت وبجای خودگذاشت.زمانی نگذشته بودکه برای مرتبه دوّم سرازیرگشت وچیزی ازآن نریخت ،دوباره آن رابرپایه گذاشت.
ابوذروحشت زده ازنزدسلمان خارج شدوغرق دردریای اندیشه،امیرالمؤمنین حضرت علی(ع)راملاقات کردوحکایت سلمان رابعرض رسانید.حضرت فرمود:ای اباذراگرسلمان اطلاع دهدترابه آنچه می داندخواهی گفت:«رحم الله قاتل سلمان»خدابیامرزدکشنده سلمان را.
ای اباذرسلمان باب الله است درزمین،هرکه معرفت به حال اوداشته باشدمؤمن است وهرکه منکراوشودکافراست.
ونیز یک روزمقدادبرسلمان واردشددیددیگی برسربارگذاشته بدون آتش می جوشد.به سلمان گفت:ای اباعبدالله دیگی که برسربارنهاده ای بدون آتش درجوش است.سلمان دودانه سنگ برداشته ودرزیردیگ نهاد،سنگهاماننداخگرفروزان شعله کشیدندودرنتیجه جوشش دیگ زیادشد.
سلمان به مقدادگفت:جوش دیگ راکمترکن.مقدادگفت:چیزی نیست که دردیگ زنم تاجوش آن فرونشیند.سلمان دست خودراهمانندکفچه ای داخل دیگ کردوآنرابرهم زدتاازجوش افتاد.مقداری ازآش بادست خودبرداشت وبامقدادخوردند.
مقدادازاین واقعه بسیاردرشگفت شدوحکایت رابرای پیامبراکرم(ص)نقل کرد.1
××××
پاورقی:منتهی الامال ج1ص84