داستان دوستان به مناسبت شهادت سرلشکربابایی اودیگردعانخواند زمانی که شهید بابایی فرمانده ی پایگاه اصفهان بود، یکی ازپرسنل نقل کرد: درشب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجد حسین آباد اصفهان رفتم. درتاریکی متوجه شدم صدایی که از بلندگو به گوش می آیدخیلی آشناست، پس ازپایان دعا که چراغ ها روشن شد، دیدم که حدسم درست بوده. کسی که دعای کمیل می خوانده است سرهنگ بابایی است. خوشحال شدم وجلورفتم، سلام کردم وگفتم: - جناب سرهنگ! قبول باشد ان شاءا... اطرافیان با شنیدن کلمه ی "سرهنگ" به شهید بابایی نگاه کردند. بعداز احوالپرسی که باهم کردیم ازچهره ی او دریافتم که ناراحت است، وقتی علت را جویا شدم، پاسخ دادند: - کاش واژه ی سرهنگ را نمی گفتی. فهمیدم که تاآن لحظه کسی از اهالی آن منطقه شهیدبابایی را نمی شناخته وایشان هرشب جمعه به عنوان شخص عادی به آن مسجد می رفته ودعای کمیل می خوانده است؛ پس ازاین ماجرا اودیگر درآن مسجد دعای کمیل نخواند، زیرا همیشه دوست داشت ناشناس باقی بماند. ستوان موسی صادقی