قیمت ملک
شفیق بلخی ازعرفای قرن دوم هجری ومعاصرهارون الرشید،خلیفه مقتدرعباسی است.ازمهمترین تعالیم اوبه شاگردانش توکل بود.
نقل است که چون شفیق بلخی،قصدکعبه کردوبه بغدادرسید،هارون الرشیداورانزدخودخواند.چون شفیق به نزدهارون آمد،هارون گفت:
توشفیق زاهدی؟گفت:شفیق،منم،امازاهدنیستم.هارون گفت مراپندی ده!
گفت:اگردربیابان تشنه شوی،چنانچه به هلاکت نزدیک باشی،وآن ساعت،
آبی بیابی،آن رابه چنددینارمیخری؟هارون گفت:به هرچندکه فروشنده،
بخواهد.گفت:اگرنفروشد،مگربه نیمی ازسلطنت تو،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:نیمی ازملک خودرابه اومی دهم وآب راازاومی گیرم تادر
بیابان براثرتشنگی نمیرم.
گفت:اگرتوآن آب رابخوری،ولی نتوانی آن رادفع کنی،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:همه اطباء راازهرگوشه مملکتم،جمع می کنم تامرادرمان کنند.گفت:اگرطبیبان نتوانستند،مگرطبیبی که دستمزدش نیمی ازسلطنت
توباشد،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:برای آن که ازمرگ رهایی یابم،نیمی ازملک خودرابه او
می دهم تامرادرمان کند.
شفیق گفت:ای هارون!پس چه می نازی به ملکی که قیمتش یک شربت آب است که بخوری وازتوبیرون آید؟