داستان دوستان
جواب به یک اعتراض
روزی امام مجتبی علیهالسلام با لباسی آراسته و با شکوهی خاص در حالی که سوار بر مرکبی زیبا بود از کوچههای مدینه عبور میکرد. در مسیر راه پیرمردی یهودی در کمال پریشانی و گرسنگی عنان مرکب امام را گرفت و گفت: «ای پسر پیغمبر سؤالی دارم، منصفانه جواب دهید.»
حضرت علیهالسلام فرمود: «بپرس!»
یهودی گفت: «جد شما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.»
«دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.»
تو به اعتقاد خود مؤمنی و من کافرم، لیکن تو را همواره اسبها و غلامان و کنیزان و لباسهای فاخر و خانهها و فرشهای رنگین و غذاهای لذیذ آماده است، اما من که یهودی و کافر میباشم دنیای تو را بهشت مینگرم و دنیا نسبت به من زندان است، به گونهای که از هر جهت بیچارهام.»
امام علیهالسلام در حالی که تبسم شیرینی بر لب داشت فرمود:
«ای پیر! اگر تو نظر کنی به آنچه خداوند در آخرت برای مؤمنان آماده فرموده و نعمتهای بهشتی ما را با نعمتهای دنیوی مقایسه کنی، آنگاه خواهی فهمید که من در این دنیا در زندانم، و اگر جایگاه کفار و منافقان و عذابهای آنان را در قیامت میدیدی هر آینه میفهمیدی که تو اکنون در بهشت و با کمال فراغت زندگی میکنی.»[1] .
********
پاورقی:1- فصول المهمه،ابن صباغ مالکی،ص138