نیامدی
چشمم به راه ماند و تو از در نیامدی
این جمعه هم گذشت و تو آخر نیامدی؟
بستان در انتظار تو بر گل نشسته است
باغی نمانده است که آخر نیامدی
شمشادهای باغ ، ز داغ تو سوختند
یک لحظه هم به یاد صنوبر نیامدی
در آن خزان، خزان غم انگیز فصل عشق
رفتی ز صحن دیده و دیگر نیامدی
پرواز ِ با حضور تو خواب و خیال ماست
اما شبی به خواب کبوتر نیامدی
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟
با آنکه تو، هنوز زخاور نیامدی؟
باور نمی کنم که فراموشمان کنی
ای غایب از نظر ، که به منظر نیامدی
مرغ دل شکسته پرم شد اسیر تو
حتی سراغ این دل پرپر نیامدی
رفتم به کوه و دشت که پیدا کنم تو را
جز در نسیم گلشن باور نیامدی
*******
کاظم جیرودی