تاریخ تکرار می شود[ فاعتبرویااولوالابصار]
برخورد پیامبر با معاندان وفتنه گران
وجود دستهبندیها و مجموعههایی از افراد غیر مومن در مدینه، زمینه فتنهانگیزی را در برابر اسلام فراهم ساخته بود. این گروهها با پیشرفت و گسترش اسلام، به موضعگیریهای تند و خشن روی آورده، فتنه و آشوب مینمودند. در چنین وضعیت بحرانی، نه تنها وفاق با آنان شایسته نمیبود، بلکه پروژه سازگاری با برخی از آنان خاتمه یافته تلقی گردید، و وفاق مجموعه مومنان را در برابر آنان میطلبید.
دانشمندان یهود از روی حسد و کینهورزی به دشمنی با رسول خدا برخاستند و عامه آنان نیز به عدم همکاری و جدال با پیامبر میاندیشیدند.
به جز یهودیان، بیماردلان و منافقان را میتوان از گروههای فتنهانگیزی برشمرد که در ایجاد شک و شبهه نسبت به رفتار پیامبر تلاش کرده و مسلمانان را به تعصب و اعتقاد مطلق در دین متهم میساختند[1] .
خداوند در قرآن درباره آنان میفرماید:
«إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِینُهُمْ»[2].
آنگاه که منافقان و کسانی که در دلهایشان بیماری بود، می گفتند: اینان (مومنان) را دینشان فریفته است.
بیماردلان کسانی بودند که با فریب کاری ادعای ایمان داشته، لیکن در زمین فساد کرده و از دستورات رسول خدا سرپیچی مینمودند و هنگام بازخواست، خود را از نخبگان اصلاحگر میانگاشتند و با نخوت و غرور، مؤمنان پیرو پیامبر را مردمانی بیارزش میدانستند. این گروه هماره همپیمان دشمنان اسلام بودند[3] .
قرآن میفرماید: میبینی کسانی که در دلهایشان بیماری است، در (دوستی) با آنان (کفار از یهودیان و مسیحیان) شتاب می ورزند[4] .
منافقان اوس و خزرج نیز گروهی بودند که بر شرک خود باقی ماندند و از روی ناچاری و مصلحت اندیشی، اظهار اسلام کرده بودند. آنان برخی از واجبات اسلام را از روی ریا انجام می دادند. قرآن با فاسق دانستن ایشان، تصریح میفرماید که این گروه، «امر به منکر و نهی از معروف می کردند، دستهایشان را (از انفاق) می بستند و خدا را فراموش کردند[5] .
منافقان در پیشامدهای جامعه، موضع گیری خاصی داشتند که هیچ گاه با مصلحت جامعه و امت، یگانگی نداشت. آنان هماره در راستای آرامش و سلامت جامعه قدم بر نمی داشتند بلکه با موضعگیریهای خاص همراه با تشویش و ترس و مخالفت سیاسی با رسول خدا، تلاش می کردند.
موضع رسول خدا با فتنهگری بیماردلان و اذیت و آزار منافقان، نخست صبر و آنگاه اتمام حجت و سرانجام قهر و مبارزه بود. خداوند این گونه به اخلالگران اخطار میدهد: «اگر منافقان و کسانی که در دلهایشان مرضی هست و شایعه افکنان در مدینه (از کارشان) باز نایستند، تو را سخت بر آنان مسلط می کنیم تا جز (مدتی) اندک در همسایگی تو نمانند. از رحمت خدا دور گردیده و هر کجا یافته شوند، گرفته و سخت کشته خواهند شد.»[6]
مؤمنان نیز در پی پیروی از پیامبراکرمصلی الله علیه وآله موظف شدند تا در برابر فتنهانگیزی و جبهههای نفاق و بیماردلان، همداستان شوند؛ آنگونه که در پیمان مدینه درج گردید:
همه مومنان باید در برابر هر مسلمانی که ستم کند یا از راه ستمگری چیزی از ایشان بخواهد و یا آهنگ دشمنی و تباهی میان مومنان را در سر بپروراند، به ستیز برخیزند، هرچند وی فرزند یکی از ایشان باشد[7] .
به گفته ابن اسحاق، منافقان به مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله میآمدند و مسلمانان و دینشان را مسخره میکردند، تا روزی رسول خدا آنها را دید که نزدیک به هم نشستهاند و آهسته آهسته با هم سخن میگویند؛ فرمود تا از مسجد بیرونشان کنند، اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بیدرنگ به پا خاستند و منافقان را کشان کشان از مسجد بیرون راندند[8] .
*********
1- تفسیرالمیزان،ج10،ص100-101
2- انفال،آیه49
3- بقره،آیه8-16
4- مائده،آیه25
5- توبه،آیه68
6- احزاب،آیه60-61
7- مکاتیب الرسول،ص241-248
8- سیره ابن هشام،ج2،ص151