امام حسن علیه السلام در مجلس معاویه
روایت شده است که عمرو بن عاص به معاویه گفت: حسن بن علی مردی است با حیا و هنگامی که بر فراز منبر برود و مردم با تندی به او نگاه کنند، خجل گردیده و کلامش را قطع میکند. پس اجازه بده او به منبر برود.
معاویه، خطاب به امام حسن - علیهالسلام - گفت: ای ابامحمد! برو منبر و ما را موعظه کن.
حضرت، منبر رفت و حمد و ثنای خدای را بجا آورد و بر جدش درود فرستاد و سپس فرمود: ای مردم! هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس مرا نمیشناسد پس بداند که من حسن فرزند علی، فرزند بانوی زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبی خدا، فرزند سراج منیر، فرزند بشیر نذیر، فرزند رحمة للعالمین، فرزند کسی که بر جن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند کسی که بر جن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلایل، فرزند امیرمؤمنان هستم. و من کسی هستم که از حقم باز داشته شدهام. من و برادرم، دو آقای جوانان اهل بهشت هستیم. و من زادهی رکن و مقامم. و من زادهی مکه و منی، مشعر و عرفاتم.
معاویه، خشمگین شد و گفت: این مطالب را رها کن و در توصیف خرما سخن بگو!
حضرت فرمود: باد آن را بارور میکند و گرما میرساندش و سرمای شب، آن را مرغوب میکند. سپس به کلام سابقش برگشته و فرمود: من زادهی شفیع و مطاعم، من فرزند کسی هستم که ملائکه در کنار او جنگ کردهاند. من پسر کسی هستم که قریش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زادهی رسول خدا - صلی الله علیه و آله - هستم.
در این هنگام، معاویه از آشوب مردم ترسید و گفت: ای ابامحمد! بس است! از منبر پایین بیا، آنچه بیان کردی برای ما کافی است.
آنگاه حضرت از منبر پایین آمد. معاویه گفت: گمان کردم میخواهی خلیفه شوی، تو را چه به خلافت!!!
امام فرمود: خلیفه، کسی است که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش نماید، نه کسی که ظلم کند و تعطیل سنت پیامبر نماید و دنیا را پدر و مادر خویش گیرد.
در این دنیا، مدت کمی لذت میبرد و زود باشد که تمام شود و عذابی پشت سر آن بیاید.
در آن مجلس جوانی از بنیامیه حضور داشت که به امام حسن - علیهالسلام - و پدر بزرگوارش ناسزا گفت. حضرت فرمود: خدایا! نعمتت را از او بگیر و او را به صورت زنی در بیاور که از او عبرت بگیرند. در این لحظه آن جوان متوجه شد که مانند زنان است. امام فرمود: گم شو ای زن! تو را چه به مجلس مردان!
بعد از آن، امام لحظهای سکوت فرمود سپس لباسش را تکان داد و قصد عزیمت کرد.
عمروعاص گفت: بنشینید از شما پرسشهایی دارم.
حضرت فرمود: بپرس.
عمروعاص پرسید: کرم، شجاعت و مروت چیست؟
امام پاسخ داد: «کرم» کار نیک انجام دادن، و بخشش قبل از سؤال است. و «شجاعت» دفاع کردن از محارم و صبر بر مصیبتها و سختیهاست. و «مروت» دینداری و دوری از ناپاکیها و ادای حقوق مردم و افشای سلام است.
امام از مجلس بیرون رفت و معاویه، عمروعاص را ملامت کرد و گفت: کار را خراب کردی. عمروعاص گفت: نترس، اهل شام تو را بخاطر دین و ایمان نمیخواهند بلکه تو را بخاطر دنیا دوست میدارند. و زر و زور، در دست توست و سخنان حسن بن علی اثری ندارد.
سپس جریان آن جوان اموی بین مردم شایع شد. همسرش نزد امام حسن آمد و تضرع و زاری کرد. حضرت، به حال او دلسوزی کرد سپس دعا کرد و خداوند آن جوان را به حالت سابق برگرداند. [1] .
×××××
پاورقی:1- بحار،ج44،ص88حدیث2