داستان دوستان
داستان سوده دختر عمار همدانى
پس از شهادت امیرالمؤ منین على علیه السلام معاویه بن ابى سفیان خود را مرد یکه تاز میدان دید و به تمامى کشورهاى اسلامى استیلاء یافت و استانداران و فرمانداران و حکام بر بلاد میفرستاد و آنان نیز هر طورى میل داشتند با مردم رفتار کرده و از هیچ گونه ظلم و ستم پروا نمیکردند.
یکى از این استانداران شخصى بنام ارطاه بود که از پیروان مطیع معاویه بود و در جنگ صفین در قشون معاویه سمت فرماندهى داشت و از جانب معاویه تشویق شد که بجنگ على علیه السلام بیاید و با على (ع ) در میدان جنگ روبرو گردید و حیله ائى را از عمروعاص یاد گرفته بود و از خصایص جوانمردى على علیه السلام مطلع بود همینکه احساس نمود وزیر ضربات کفر شکن على علیه السلام نابود خواهد شد همان حیله را بکار برد یعنى خود را عریان کرده و بدون ستر و لباس خود را نشان داد و مولى با مشاهده وضع نابسامان وى از او روگردان شد و از قتلش منصرف گردید در نتیجه بسر جان سالم بدر برد و از آن پس ظلم و جور بدوستان و اهلبیت على علیه السلام بیشتر روا میداشت و هر چه میتوانست انجام میداد و قبیله همدان نیز از دوستان و محبان على علیه السلام و اهلبیت او بودند و بسر هم بهمین دلیل آنان را کشتار میکرد و اموالشان را غارت مى نمود و از هیچ ستمى و جفائى مضایقه نمى ورزید تا اینکه کاسه صبر آنان لبریز گردید و یکى از آنان بنام سوده دختر عمار همدانى بعنوان شکایت از دست استاندار (والى ) به معاویه خلیفه وقت رهسپار شام گردید و توانست با معاویه ملاقات نماید.
معاویه با شنیدن سوده و دیدن او شناخت و سئوال کرد تو همان زن نیستى که در جنگ صفین با سرودن اشعار قشون على علیه السلام را بر من برانگیختى و تهییج کردى ؟ سوده با کمال رشادت گفت آرى من همان هستم و در اثر مهر و محبت که بر حقانیت على (ع ) و جوانمردى او داشته و دارم آن اشعار را سرودم و دل من پر از عشق آن سرور عالم است و اعتقاد دارم در دوستى و محبت آن امام بزرگوار هر کارى کرده ام و کرده باشم خداوند جل شانه در قبال آن بمن بهشت عطا فرموده و روز رستاخیز سرافرازم خواهد کرد ولى اى معاویه خودت را با على (ع ) مقایسه نکن من تمنائى از تو دارم که از گذشته ها صحبت نکن و آنها را فراموش بکن و امروز خودت را بر مسلمین مسئول گردانیده ائى که باید جوابگوى مسئولیت آنها باشى صحبت بنما و جواب مسئولیتى که در برابر ما دارى بگو.
شخصى والى (استاندار) که بنام بسر ابن ارطاه به دیار ما فرستاده ائى کاسه صبر همه را لبریز کرده و ظلم و جور را از حد خارج گردانیده و بزرگان ما را کشته و اموال ما را به یغما برده چنانچه وى را بسزاى اعمالش نرسانى مردم بر تو شوریده و شر او را کم خواهند کرد معاویه پس از شنیدن سخنان سوده گفت یا سوده تصمیم دارم تو را سوار بر استر چموش و بى پالان کرده با خوارى و زبونى پیش بسر بفرستم تا طبق دلخواهش با تو رفتار نماید سوده از شنیدن این کلام تعجب نکرد چون میدانست معاویه آدم پست و زبونى است و بخاطر اینکه باطل و ناحق را در برابر حق و حقانیت روشن و آشکار سازد و بخود معاویه بفهماند که پست و زبون است و مسند خلافت را غصب کرده و سزاوار آن نمیباشد، شروع بخواندن اشعار زیرین کرد.
صلى الا له على روح تضمنها
قبر فاصبح فیه العدل مدفونا
قد حالف الحق لا ینبغى به بدل
فصار بالحق و الیمان مقرونا
رحلت پروردگار بر روحى باد که قبر او را در برگرفت و صبح کرد در حالیکه عدالت و داد و انصاف با او دفن شد.
در حقیقت او با حق هم پیمان شد و هرگز بدلى بآن و مثلى بآن اختیار نکرد و پیوسته با حق و حقیقت و ایمان عجین و نزدیک بوده معاویه گفت اى سوده این روح چه کسى است ؟ که این قدر تمجید و تحسین مینمائى ؟ سوده جواب داد والله این روح امیرالمؤ منین على (ع )است که اى معاویه یک واى (استاندار) از طرف على (ع ) در منطقه ما برگزیده شده بود که از او ظلم مشاهده کردیم و براى رفع ظلم بشکایت این والى بحضور امیر المومنین رسیدم .
زمانى بود که مولى میخواست تکبیره الاحرام گفته و به نماز شروع نماید که در این حال رسیدم و عرض ادب کرده شکایت خود را بازگو نمودم مولى با کمال رافت و عطوفت به گزارش من گوش داد و پس از استماع و توجه کامل حال على (ع )دگرگون گردید و گریه کرد و رو بآسمان گرفت و عرض کرد پروردگارا خود آگاهى من اینها را نفرستاده ام ستمى و ظلمى به کسى روا بدارند مولى از جیب خود قطعه پوستى در آورد و اول این آیه را مرقوم فرمود:
بسم الله الرحمن الرحیم
((و قد جاء تکم بینه من ربکم فاوفو الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیاء هم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤ منین ))، سپس اضافه فرمود (( فاذا قرات کتابى هذا فاحتفظ بما فى یدک من عملنا حتى یقدم علیک من یقبضه منک والسلام .))
ترجمه آیه فوق بشرح زیر است :
از طرف خداوند براى شما برهان واضح آمده وزن و پیمان را تمام و کامل بدهید و از اموال مردم چیزى نکاهید و کم نکیند و حقوق آنان را پایمال نگردانید و در روى زمین پس از انکه قوانین آسمانى و دستورات الهى به نظم و اصلاح آن آمد فساد نکنید و ظلم را در جهان رواج ندهید البته این کار براى سعادت و خوشبختى شا در دنیا و آخرت بهتر است اگر بخدا و روز قیامت ایمان دارید - ترجمه مرقومه مولى چنین است وقتیکه اى والى این نامه مرا خواندى و آنچه که از بیت المال در دست تو است حفظ و نگهدارى کن تا آن کس که تعین کرده ام برسد باو تحویل بده و او را از تو تحویل بگیرد و السلام .
سپس اى معاویه این نامه را بدون اینکه ببندد بمن دادند و آن را به والى رساندم و طبق دستور امیرالمؤ منین (ع ) عمل کرده شد و هیچ حقى از کسى ضایع نگردید و ظلمى پایه نگرفت اما امروز تعجب دارم در مسند و جاى چنین بزرگوار عادل تو نشسته ائى و مرا تهدید به جور و ستم مى نمائى ! معاویه از شنیدن این موضوع به فکر فرو رفت و پس از تاملى و درنگى اقرار کرد یا سوده و الله ابوالحسن چنین بود و دستور داد طبق رضاى سوده رفتار شود و طبق حقانیت او نامه نوشته شود.