داستان دوستان
تشرف محمد بن قاسم علوی در مسجد ا لحرام
ابراهیم بن محمد بن احمد انصارى مى گوید: روز شـشم ذیحجه در مسجد الحرام کنار مستجار (دیوار پشت درب کعبه ) بودم .
درآن جا جمعى حـدود سـى نـفـر حـضور داشتند در میان آنها غیر از محمد بن قاسم علوى ,کسى از اهل اخلاص (شـیعیان و موالیان اهل بیت پیامبر (ع )) نبود.
ناگاه جوانى که مشغول طواف بود به طرف ما آمد او دو لـباس احرام (ازار و رداء) به تن و نعل عربى به همراه داشت , همین که او را دیدیم , همگى از جـلالـتـش بـرخـاستیم و کسى از ما باقى نماند مگر آن که بر ایشان سلام کرد.
آن جوان همان جا نشست و ما دور او گرد آمدیم .
ایشان به سمت راست و چپ خود نظر انداخت و فرمود: آیا مى دانید که ابوعبداللّه (ع ) در دعاى الحاح چه مى گفت ؟ عرض کردیم : نه .
فـرمود: عرضه مى داشت : اللهم انى اسئلک باسمک الذى تقوم به السماء و به تقوم الارض و به تفرق بین الحق و الباطل و به تجمع بین المتفرق و به تفرق بین المجتمع و قد احصیت به عدد الرمال و زنـة الـجـبـال و کـیـل البحار ان تصلى على محمدوآل محمد و ان تعجل لى من امرى فرجا.
بعد برخاست و داخل طواف شد ماهم به احترام ایشان برخاستیم , اما از این که نام مقدسش را بپرسیم غافل شدیم .
روز بـعـد در همان وقت و همان مکان ایشان به طرف ما تشریف آورد.
جهت احترام برخاستیم و او هـم مثل روز قبل نشست و نظرى به راست و چپ کرد بعد فرمود:مى دانید امیرالمؤمنین (ع ) بعد از نماز فریضه چه مى گفت ؟ گفتیم : نه .
فـرمـود: عـرض مى کرد: الى ک رفعت الاصوات و لک عنت الوجوه و لک خضعت الرقاب الیک فى الاعمال یا خیر من سئل و اجود من اعطى یا صادق یا بارئ یا من لا یخلف المیعاد یا من امر بالدعاء و وعـد الاجـابـة یا من قال ادعونى استجب لکم یا من قال اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع اذادع ان فلیستجیبوالى و لیؤمنوا بى لعلهم یرشدون و یا من قال یا عبادى الذین اسرفوا على انفسهم لاتق نطوا من رحمة اللّه ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا انه هوالغفور الرحیم .
بـعد دوباره به راست و چپ خود نظر کرد و فرمود: مى دانید امیرالمؤمنین (ع ) درسجده شکر چه دعـایـى مـى خواند؟ مى گفت : یا من لا یزیده الحاح الملحین الاکرما وجودا ى ا من لا یزیده کثرة الدعاء الا سعة و عطاء یا من لا تنفد خزائنه یا من له خزائن السموات و الارض یا من له ما دق و جل لا یـمـنعک اسائتى من احسانک ان تفعل بى الذى انت اهله فانت اهل الجود و الکرم و التجاوز یا رب یا اللّه لاتفعل بى الذى انا اهله فانى اهل العقوبة و لا حجة لى و لا عذر لى عندک ابوء الیک بذنوبى کلها کـى تـعفو عنى و انت اعلم بها منى و ابوء لک بکل ذنب و کل خطیئة احتملتها فى کل سیئة عملتها رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم انک انت الاعزالاکرم .
پس از بیان این جملات برخاست و مشغول طواف شد.
ما هم به احترام ایشان برخاستیم .
تـا آن که روز سوم باز در همان وقت آمد و ما هم مانند سابق به خاطر اکرام و احترام اوبرخاستیم .
ایـن بـار روى زمـیـن نشست و به سمت راست و چپ خویش نظر کرد و بعددر حالى که به حجر اسـماعیل (ع ) (نیم دایره اى که در یک طرف خانه کعبه دیده مى شود) اشاره مى کرد, فرمود: على بـن الـحـسـیـن (ع ) در هـمین مکان و زیر ناودان درسجود خود عرض مى کرد: عبیدک بفنائک مـسـکینک بفنائک سائلک بفنائک یسئلک ما لا یقدر علیه غیرک .
بعد دوباره به راست و چپ خود نـظـر کـرد و بـه مـحمد بن قاسم علوى متوجه شد و فرمود: یا محمد بن القاسم انت على خیر ان شـاءاللّه (تـو بـر خیر وخوبى هستى ) زیرا بر اعتقاد پاک اثنى عشرى بود.
این جمله را فرمود و مثل گذشته مشغول طواف شد و هیچ یک از حاضرین نماند, مگر آن که این دعا را حفظ کرد.
در این جا به یکدیگر گفتیم : آیا کسى این جوان را شناخت ؟ محمد بن قاسم گفت :واللّه این جوان امام و صاحب زمان شما است .
گفتیم : از کجا مى گویى ؟ گفت : من هفت سال است دعا مى کنم و از خداى تعالى مى خواهم که حضرت صاحب الزمان (ع ) را به من نشان دهد تا آن که شام عرفه اى بود, ناگاه همین جوان را دیدم که دعایى مى خواند.
نزد او رفتم و از او پرسیدم : شما از کدام قوم هستید؟ فرمود: از مردم .
گفتم : از کدام مردم ؟ عرب یا غیر عرب ؟ فرمود: از عرب و اشراف ایشان .
گفتم : اشراف کیانند؟ فرمود: بنى هاشم .
گفتم : از کدام هاشم ؟ فرمود: اعلاها ذروة و اسناها (مردمى که از همه نظر عالى رتبه هستند.
) گـفـتم : اینها چه کسانى هستند؟ فرمود: من فلق الهام و اطعم الطعام و صلى باللیل والناس نیام (کـسـى که در جنگها, سر دشمنان خدا را شکافت و در راه او, گرسنگان راسیر کرد و شبها وقتى که مردم خواب بودند, مشغول عبادت بود.
) فهمیدم ایشان علوى است بعد هم از نظرم غایب شد و ندانستم به کجا رفت .
از مردمى که در اطراف من بودند, پرسیدم : این جوان علوى را مى شناسید؟ گـفتند: آرى , هر سال با ما اعمال حج را بجا مى آورد.
گفتم : سبحان اللّه به خدا قثسم دراو اثرى از سفر دیده نمى شود.
به هر حال براى انجام بقیه اعمال حج به سوى مزدلفه رفتم در حالتى که مغموم ومحزون بودم و بـا همین حال به خواب رفتم در عالم رؤیا سرور انبیاء رسول اکرم (ص ) را زیارت کردم فرمودند: یا محمد آن که را مى خواستى دیدى ؟ عرض کردم : کدام خواسته ام را مى فرمایید اى آقاى من ؟ فرمودند: آن که دیشب در وقت عشاء دیدى او امام زمان تو بود.
بـعـد از آن محمد بن قاسم گفت : من این جریان و این خواب را فراموش کرده بودم والان به یادم آمد.