بیانات رهبر انقلاب درباره امام علی النقی (ع)
در آستانهی سالروز شهادت دهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام علی النقی الهادی علیهالسلام پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله خامنهای متن و صوت بیانات رهبر انقلاب را دربارهی حیات نورانی این امام همام منتشر کرد.
این سخنان که در سیام مردادماه سال 1383 و پس از مراسم روضهخوانی به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی علیهالسلام بیان شده، به این شرح است:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
بالاخره در نبرد بین امام هادى (علیهالسّلام) و خلفایى که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادى (علیهالسّلام) بود؛ این باید در همهى بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.
در زمان امامت آن بزرگوار شش خلیفه، یکى پس از دیگرى، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها، «معتز» بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصلهى کوتاهى مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکى بهدست پسرش کشته شد، دیگرى به دست برادرزادهاش و به همین ترتیب بنىعباس تارومار شدند؛ به عکسِ شیعه. شیعه در دوران حضرت هادى و حضرت عسگرى (علیهماالسّلام) و در آن شدت عمل روزبهروز وسعت پیدا کرد؛ قوىتر شد.
حضرت هادى (علیهالسّلام) چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آنجا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگى مىکردند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان ترکِ نزدیک به خود را - با ترکهاى خودمان؛ ترکهاى آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود - که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقهى مغولستان و آسیاى شرقى آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمىشناختند و از اسلام سر در نمىآوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم مىشدند و با عربها - مردم بغداد - اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا عدهى قابل توجهى از بزرگان شیعه در زمان امام هادى (علیهالسّلام) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیلهى آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیاى اسلام - با نامهنگارى و... - برساند. این شبکههاى شیعه در قم، خراسان، رى، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همهى اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبهروز تعداد افرادى را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادى همهى این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علىرغم آنها انجام داده است. حدیث معروفى دربارهى وفات حضرت هادى (علیهالسّلام) هست که از عبارت آن معلوم مىشود که عدهى قابل توجهى از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ بهگونهاى که دستگاه خلافت هم آنها را نمىشناخت؛ چون اگر مىشناخت، همهشان را تارومار مىکرد؛ اما این عده چون شبکهى قوىاى بهوجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمىتوانست به آنها دسترسى پیدا کند.
یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها - ائمه (علیهمالسّلام) - به قدر سالها اثر مىگذاشت؛ یک روز از زندگى مبارک اینها مثل جماعتى که سالها کار کنند، در جامعه اثر مىگذاشت. این بزرگواران دین را همینطور حفظ کردند، والّا دینى که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصى باشند مثل یحیىبناکثم که با آنکه عالم دستگاه بودند، خودشان از فساق و فجار درجه یکِ علنى بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها بکل کلکِ آن کنده مىشد؛ تمام مىشد. این مجاهدت و تلاش ائمه (علیهمالسّلام) نه فقط تشیع بلکه قرآن، اسلام و معارف دینى را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیاى خدا. اگر اسلام انسانهاى کمربسته نداشت، نمىتوانست بعد از هزار و دویست، سیصد سال تازه زنده شود و بیدارى اسلامى بهوجود بیاید؛ باید یواش یواش از بین مىرفت. اگر اسلام کسانى را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشرى و در تاریخ اسلامى نهادینه کنند، باید از بین مىرفت؛ تمام مىشد و اصلاً هیچ چیزش نمىماند؛ اگر هم مىماند، از معارف چیزى باقى نمىماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتى که حالا از معارف اصلىشان تقریباً هیچچیز باقى نمانده است. اینکه قرآن سالم بماند، حدیث نبوى بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامى بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشرى خودش را نشان دهد، کار طبیعى نبود؛ کار غیرطبیعى بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ، کتکخوردن، زندانرفتن و کشتهشدن هم هست، که اینها براى این بزرگوارها چیزى نبود.
ائمهى ما در طول این دویستوپنجاه سال امامت - از روز رحلت نبى مکرم اسلام (صلّىاللَهعلیهوآله) تا روز وفات حضرت عسکرى، دویستوپنجاه سال است - خیلى زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند و جا هم دارد برایشان گریه کنیم؛ مظلومیتشان دلها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلومها غلبه کردند؛ هم مقطعى غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان.
والسّلام علیکم و رحمةالله برکاته
تعیین و خریدارى همسر در بغداد
یکى از اصحاب و همسایگان امام هادى علیه السلام به نام بشر بن سلیمان حکایت نماید:
امام هادی علیه السلام مرا به حضور طلبید، همین که نزد آن حضرت وارد شدم ، فرمود: تو از خانواده انصار و از دوستان و علاقه مندان ما هستى ، شما مورد اطمینان و وثوق ما بوده اید، چنانچه ممکن باشد، امروز مأ موریّتى محرمانه براى ما انجام بده و در آن فضیلتى را براى خود کسب نما.
دویست دینار بود، تحویل من داد و سپس اظهار داشت : به سمت بغداد حرکت کن ، چون وارد بغداد شدى کنار لنگرگاه رود دجله مى روى ؛ در آنجا کنیزفروشان ، کنیزان خود را عرضه کرده اند و مأ مورین حکومتى و نیز عدّه اى از اشراف زادگان مشغول انتخاب و خرید کنیزان دلخواه خود هستند.
تو نزدیک نمى روى ، بلکه از دور شاهد جریان باش تا آن که شخصى به نام عمر بن زید نَخّاس ، کنیزى را با این خصوصیّات که دو پیراهن ابریشمین پوشیده براى فروش عرضه مى کند.
ولى کنیز امتناع مى ورزد و قبول نمى کند و هیچ کدام از خریداران را نمى پسندد؛ در همین موقع صدائى را به زبان رومى مى شنوى که مى گوید: به من بى حرمتى شد و آبرویم رفت .
و خریداران با شنیدن این سخن ، سعى مى کنند که او را به هر قیمتى که شده خریدارى کنند؛ ولى او نمى پذیرد.
فروشنده به کنیز گوید: چاره اى جز فروش تو ندارم .
کنیز جواب دهد: صبر کن ، شخص مورد علاقه ام خواهد آمد.
پس تو در همین لحظه نزد فروشنده مى روى و مى گوئى نامه اى برایت آورده ام و من وکیل صاحب نامه هستم ، اگر مایل باشید من کنیز را براى صاحب نامه خریدارى مى کنم .
بشر بن سلیمان گوید: تمام آنچه را مولایم فرمود، انجام دادم و چون کنیز چشمش به نامه افتاد، گفت : مرا به صاحب همین نامه بفروش که من پذیراى او هستم و اگر چنین نکنى من خودکشى مى نمایم .
بعد از آن ، کنیز را به همان مقدار پولى که حضرت داده بود خریدم و کنیز بسیار خوشحال و مسرور گشت و آن نامه را گرفت و مرتّب مى بوسید و بر چشم و صورت خود مى نهاد.
گفتم : اى کنیز! نامه اى که صاحب آن را نمى شناسى ، چگونه برایش این همه احترام مى گذارى ؟!
گفت : تو نسبت به اولیاء خدا و فرزندان پیغمبران (صلوات اللّه علیهم ) معرفت و شناخت کافى ندارى ، پس خوب گوش کن ، تا تو را آگاه سازم .
و سپس افزود: من ملیکه ، دختر یشوعا - پسر قیصر روم - هستم و جدّ مادریم ، شمعون وصىّ و جانشین حضرت عیسى مسیح علیه السلام مى باشد.
جدّ من - قیصر - خواست تا مرا با پسر برادرش تزویج نماید که موانعى غیرطبیعى مانع آن شد و مجلس عقد و نیز مراسم جشن متلاشى گردید.
در آن شب ، حضرت عیسى و شمعون علیهما السلام را در خواب دیدم که در قصر جدّم - قیصر - حضور دارند و حضرت محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله و نیز دامادش علىّ بن ابى طالب و تعدادى از فرزندانشان علیهم السلام وارد قصر شدند و با عیسى و شمعون مصافحه و معانقه کردند.
سپس حضرت محمّد(ص)اظهارداشت:
ما آمده ایم تاملیکه - نوه شمعون- رابرای فرزندم ابومحمد امام عسکری(ع)خواستگاری نماییم.
حضرت عیسى به شمعون فرمود: شرافت و فضیلت ، به تو روى آورده است ؛ شمعون نیز پذیرفت و در همان مجلس خطبه عقد مرا جارى کردند.
از آن لحظه به بعد، من نسبت به ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام عشق و علاقه شدیدى در درون خود احساس کردم و این راز را مخفى نگه داشتم .
و هر روز و هر لحظه محبّت و علاقه ام شدّت مى گرفت تا جائى که سخت مریض شدم و تمام پزشکان را براى معالجه و درمانم آوردند؛ ولى از درمان ناراحتى من ناتوان گشتند.
پس از گذشت چند شب ، حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را در خواب دیدم که به همراه حضرت مریم سلام اللّه علیها به دیدار من آمده اند.
من به حضرت زهراء سلام اللّه علیها عرضه داشتم : چرا فرزندت ابومحمّد با من قطع رابطه کرده است ؛ و او را نمى بینم ؟
حضرت زهراء علیها السلام فرمود: تا هنگامى که مشرک و بر دین نصارى باشى ، او نزد تو نخواهد آمد.
و سپس حضرت زهراء سلام اللّه علیه شهادتین را بر من تلقین نمودند و من گفتم :
((أ شهد أ ن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّ محمّداً رسول اللّه )) و با اقرار و اعتقاد بر این کلمات ، مسلمان شدم .
شب بعد که بسیار شیفته دیدار حضرت ابومحمّد علیه السلام بودم ، او را در خواب دیدم و گفتم : بر من جفا نمودى ، که مرا در آتش محبّت و عشق خودت رها کرده اى ؟
فرمود: چون مسلمان شدى ، هر شب به دیدار تو خواهم آمد تا خداوند وسیله زناشوئى ما را فراهم نماید.
و مدّتى بعد از آن ، لشکر اسلام بر ما هجوم آورد و با پیروزى آن ها ما اسیر شدیم ، که امروز وضعیّت مرا این چنین مشاهده مى کنى ؛ و تا به حال هر که نام مرا جویا شده ، گفته ام من نرجس هستم .
بشر بن سلیمان در پایان افزود: وقتى آن بانو را نزد حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام آوردم ، خواهرش حکیمه را خواست و به او فرمود: این همان زنى است که قبلا اوصاف او را گفته بودم ، پس آن دو حکیمه و نرجس همدیگر را در آغوش گرفته و یکدیگر را بوسیدند.
سپس امام هادى علیه السلام خواهرش حکیمه را مخاطب قرار داد و فرمود: اى حکیمه ! ملیکه را همراه خود بِبَر و احکام دین اسلام را به او بیاموز تا فرا گیرد.
*********
پاورقی:1- غیبة شیخ طوسى : ص 124 128، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 363، ح 17
-کتاب چهل داستان وحدیث ازامام هادی(ع)، داستان بسیار طولانى است ، تلخیص گردیده است..
حدیث روز
قالَ الا مامُ اءبو الحسن ، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه علیه :
النّاسُ فِى الدُّنْیا بِالاْ مْوالِ وَ فِى الاَّْخِرَةِ بِالاْ عْمالِ.
ترجمه :
فرمود: مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.
&حدیث روز &
?الامام هادی(ع):
«المراءُ یُفسِدُالصَّداقةَ القدیمةَ،ویُخلِّلُ العُقدَةَ الوثیقةَ،وأقَلُّ مافیهِ أن تَکونَ فیهِ المُغالَبَةُ،والمُغالَبَةُ اُسُّ أسبابِ القَطیعَةِ.»
مشاجره کردن دوستی دیرینه رابرهم میزندوپیوندهای محکم(دوستی)راازهم می گسلد.کمترین چیزی که درمشاجره است،چیره جویی است وچیره جویی شالوده قطع روابط است.
(اعلام الدین-311)