داستانهائى از علماء
بردبارى و حلم آیة اللّه کاشف الغطاء
روزى مرحوم آیة اللّه حاج شیخ جعفر کاشف الغطاء مبلغى را بین فقراء در اصفهان تقسیم کرد. پس از اتمام پول به نماز جماعت ایستاد. در بین دو نماز که مشغول خواندن تعقیبات بود سیّدى فقیر جلو آمد، تا مقابل امام جماعت رسید گفت :
اى شیخ ! مال جدّم ، خمس را بده !!
آقاى کاشف الغطاء پاسخ داد: قدرى دیر آمدى . متاءسفانه چیزى باقى نمانده است .
سیّد با کمال جسارت و گستاخى آب دهان به ریش شیخ انداخت . شیخ هیچ گونه عکس العملى نشان نداد بلکه به نمازگزاران اعلام نمود: هر کس ریش شیخ را دوست دارد به سیّد کمک کند و خودش پولى را جمع کرده و به او داد!(1)
*****
شاید گریه ملائکه بوده !
صدیق محترم حجة الا سلام حاج سید محمدکاظم بهشتى روزى در مسیر بازگشت از سفر اصفهان برایم نقل کرد:
در یکى از دهه هاى دوّم ماه محرّم پدرم مرحوم حجة الا سلام حاج سیّد احمد بهشتى تویسرکانى در مسجد دروازه شهر تویسرکان براى منبر دعوت مى شود.
در یکى از شبها وقتى وارد مسجد مى شود مشاهده مى کند هیچ کس در مسجد حضور ندارد حتى آن شخصى که مسئول روشن کردن سماور و چاى دادن به مردم است نیز نیامده .
با خود مى گوید: چه کنم ؟ اگر بخواهم سخنرانى کنم و روضه بخوانم کسى در مسجد نیست که شنونده باشد و اگر بخواهم سخنرانى نکنم که خلاف وعده عمل کرده ام .
خلاصه بعد از زمانى صبر و تاءمل تصمیم مى گیرد منبر برود.
شروع به صحبت مى کند و مانند روال همیشگى ابتدا چند حدیث و روایت اخلاقى و شرح و تفسیر آنها و در انتهاى منبر روضه و توسّل به اهل بیت علیهم السلام .
عادت آن مرحوم این بود که همیشه موقع روضه خواندن همراه با گریه هاى مردم خود نیز با صداى بلند مى گریست .
آن بار نیز طبق عادت روضه را با گریه و زارى شروع نمود. در اثناء روضه متوجّه صداهاى گریه و ناله شد. با اینکه هیچ احدى در پاى منبر حاضر نبود.
اواخر ذکر دو نفر که مشغول عبور از کنار مسجد بودند با شنیدن صداى حزین سیّد احمد آقا و نیز صداى گریه ها وارد مسجد مى شوند.
امّا با چشم خود متوجه مى شوند غیر از روحانى روضه خوان کسى دیگر در مسجد نیست .
منبر آقاى بهشتى به پایان مى رسد، همین که آقا به قصد خروج نزدیک آن دو نفر مى شود ضمن سلام مى پرسند:
آقا ما صداى گریه و زارى در هنگام روضه شما شنیدم امّا وقتى داخل شدیم کسى را ندیدم . به نظر شما صدا از کجا و چه کسانى بوده ؟ مرحوم آقاى بهشتى پس از اندکى تأ مّل و مکث مى گویند: شاید گریه ملائکه بوده !(2)
******
پاورقی:1- به نقل از نشریّه نصیحت : شماره 11، ص 2، 8/6/1372.
2-مؤ لف .
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
داستانهائى از علماء
دعا بفرمائید
مرحوم آقاى محدّث قمى براى فرزندش نقل کرده است :
وقتى کتاب منازل الآخره را تاءلیف و چاپ کردم یک نسخه از آن به دست شیخ عبدالرّزّاق مسئله گو که همیشه قبل از ظهر در صحن مطهّر حضرت معصومه علیها السلام مسئله مى گفت رسید.
مرحوم پدرم کربلایى محمّدرضا از علاقمندان شیخ عبدالرّزّاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مى شد.
شیخ عبدالرّزّاق روزها کتاب منازل الآخره را براى مستمعین مى خواند.
یک روز پدرم به خانه آمد و گفت :
شیخ عبّاس ! کاش مثل این شیخ عبدالرّزّاق مسئله گو مى شدى و مى توانستى این کتاب را که امروز براى ما خواند بخوانى ! چند بار خواستم بگویم : آن کتاب از آثار و تاءلیفات من است . امّا خوددارى کردم . چیزى نگفتم .
فقط گفتم : دعا بفرمایید خداوند توفیقى عنایت فرماید.(1)
******
پاورقی:1- نشریّه نصیحت : شماره 86، ص 2، 30/3/1373.
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
داستانهائى از علماء
ذکر سجده آخر
حجة الاسلام و المسلمین ناصرى از اعضاء دفتر امام خمینى (رض ) در نجف اشرف و امام جمعه فعلى شهرکرد مى گوید: امام (رض ) در سجده آخر نمازشان ذکرى را بطورى آهسته مى خواندند که هر قدر من دقّت مى کردم نمى شنیدم که چه ذکرى است .
تا اینکه یک روز که با امام (رض ) پس از زیارت حرم آقا امام امیرالمؤ منین علیه السلام در حال بازگشت بودیم در مسیر راه از ایشان سؤ ال کردم :
آقا! در سجده آخر نمازتان ، ذکرى را آهسته مى گویید. این ذکر چیست ؟
آقا فرمودند:
اَللّهُمَّ ارزُقنى التَّجافى عَن دارِ الغرُورِ وَ الاِ نابَةِ اِلى دارِ الخُلود وَ الاِ ستِعداد لِلمَوت قَبلَ حُلول الفَوت .
******
پاورقی:1- داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
داستانهائى از علماء
کرامت شهید اوّل
محمّد بن مکى شمس الدین مشهور به شهید اوّل صاحب کتاب لمعه از علمائ بزرگ قرن هشتم هجرى قمرى است که در سن 52 سالگى در شهر دمشق به فرمان قاضیان دربارى در سال هشتصد و هفتاد و شش به شهادت رسید.
قدر مؤ لف کتاب حدائق الابرار مى گوید: من خطّ شیخ ناصربویهى را که از فقهاء پرهیزکار و متبحّر بود دیدم که نوشته بود: من در سال نهصد و پنجاه و پنج قمرى در خواب دیدم در قریه جزین (زادگاه شهید اول ) هستم . به در خانه شهید اوّل رفتم ، در زدم . شهید بیرون آمد. از او درخواست کردم کتابى که شیخ جمال الدین المطهّر درباره اجتهاد تاءلیف نموده برایم بیاورد. او به داخل خانه رفت و آن کتاب را با کتاب دیگرى که به گمانم در زمینه روایات بود آورد و به من داد.
چون از خواب برخاستم دیدم آن دو کتاب در کنار من است !
آرى این کرامت از ناحیه روح مطهّر آن شهید عظیم الشاءن پس از سپرى شدن یکصد و شصت و نه سال از سال شهادتش اتفاق افتاد.
بهره از ولایت على علیه السلام
مرحوم آقاى حاج شیخ عبّاس قمى در کتاب تحفة الرضویّه آورده است :
وقتى که ملاّ احمد مقدس اردبیلى (رض ) از دنیا رفت ، یکى از مجتهدین او را در خواب دید که با وضع خوبى از روضه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام بیرون آمده ، از آن مرحوم پرسید: شما از کجا به این مقام و مرتبه رسیدید؟
مقدّس اردبیلى (ره ) پاسخ داد:
بازار عمل را کساد دیدم .
یعنى عملى که به درجه قبول برسد خیلى کم است ولى ولایت صاحب این قبر (آقا على علیه السلام ) به ما بهره وافرى داد.(1)
******
پاورقی:1- به نقل از نشریّه نصیحت : شماره 69، ص 1، 2/12/1372.
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
نذر آیت اللّه العظمى بروجردى
مرحوم حضرت آیة اللّه العظمى آقاى بروجردى مرجع وقت جهان تشیع (رض ) در آن زمانى که در شهرستان بروجرد بودند نذر کردند که اگر خشم و عصبانیت خود را کنترل نکنند و به افراد تندى نمایند یکسال روزه بگیرند.
یک روز هنگام مباحثه علمى با یکى از شاگردان خود بخاطر اینکه آن شاگرد مطالب غیرمنطقى و بى ارتباط با موضوع بحث مى گفت طاقت نیاوردند و نسبت به او تندى نمودند.
و در اینجا بود که نذر آقاى بروجردى شکسته شد. بعد یکسال روزه گرفتند تا نذر خود را اداء کنند. در اینجا به یاد این سخن حضرت امام زین العابدین علیه السلام افتادم ، که در مقام دعا خطاب به پروردگار متعال مى فرماید:
پروردگار! مقام مرا در میان مردم بالا مبر مگر آنکه به همان اندازه ، مقامم را نزد خودم پایین آورى .
(صحیفه سجادیه دعاى مکارم الاخلاق )
******
پاورقی:1- داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
شیطان در کمین است
یکى از شاگردان مرحوم شیخ انصارى چنین مى گوید: در زمانى که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامى اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهاى متعدّدى در دست داشت . از شیطان پرسیدم : این بندها براى چیست ؟ پاسخ داد: اینها را به گردن مردم مى افکنم و آنها را به سوى خویش مى کشانم و به دام مى اندازم . روز گذشته یکى از این طنابهاى محکم را به گردن شیخ مرتضى انصارى انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه اى که منزل شیخ در آنجا قرار دارد کشیدم ولى افسوس که علیرغم تلاشهاى زیادم شیخ از قید رها شد و رفت .
وقتى از خواب بیدار شدم در تعبیر آن به فکر فرو رفتم . پیش خود گفتم : خوب است تعبیر این رؤ یا را از خود شیخ بپرسم . از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجراى خواب خود را تعریف کردم .
شیخ فرمود: آن ملعون (شیطان ) دیروز مى خواست مرا فریب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گریختم .
ازاین قرار بود که دیروز من پولى نداشتم و اتّفاقاً چیزى در منزل لازم شد که باید آنرا تهیّه مى کردم . با خود گفتم : یک ریال از مال امام زمان (عج ) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است . آنرا به عنوان قرض برمى دارم و انشاءاللّه بعداً ادا مى کنم . یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم . همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریدارى کنم با خود گفتم : از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم ؟
در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعى گرفته و از خرید آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن یک ریال را سرجاى خود گذاشتم .(1)
******
پاورقی:1- نصیحت : شماره 106، ص 1، 16/8/1373
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
نورى در ظلمت
آیت اللّه حاج شیخ عبّاس قوچانى ، وصىّ مرحوم آیة اللّه حاج میرزا على آقاى قاضى (ره ) مى گوید: آیت اللّه العظمى حاج شیخ محمّد تقى بهجت فومنى (دامت برکاته ) در دورانى که در عتبات حضور داشتند بسیار به مسجد مقدّس سهله مى رفتند و شبها تا به صبح بیتوته مى نمودند و در حال تهجّد وعبادت بسر مى بردند. یک شب که بسیار تاریک بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در میانه شب احتیاج به تجدید وضو پیدا کردند و به این جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت محلّ وضوخانه که در قسمت شرقى بیرون مسجد قرار داشت حرکت کردند. در بین راه مختصر خوفى به جهت ظلمت محض و تنهایى در ایشان پیدا مى شود. به مجرّد این خوف ، یک مرتبه نورى همچون چراغ در پیشاپیش ایشان پدیدار شد که با ایشان حرکت مى کرد.
آقا با این نور به محلّ وضوخانه رفتند. تطهیر کرده و وضو گرفتند و سپس به جاى خود یعنى مسجد سهله حرکت کردند و در همه این احوال آن نور در برابرشان قرار داشت . همین که وارد مسجد شدند آن نور نیز از بین رفت .
(فَضلُ العالِمِ عَلَى العابدِ کَفَضْلى عَلى اُمَّتى )
فضیلت عالم بر عابد همانند فضیلت من است بر امّتم
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله نهج الفصاحة
******
پاورقی:1- داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
آب دادن امیرالمؤ منین علیه السلام به علامه امینى از حوض کوثر
آقاى عبداللّه چایچى از قول مرحوم حجة الاسلام دکتر محمّد هادى امینى فرزند علاّمه امینى رحمه الله نقل مى کند: وقتى پدرم را دفن کردیم مرحوم علاّمه بحرالعلوم آمد و به من تسلیت گفت و معانقه نمود. سپس فرمود: (من در این فکر بودم ببینم مولا امیرالمؤ منین علیه السلام چه مرحمتى در مقابل زحمات و خدمات مرحوم امینى مى نمایند. در عالم خواب دیدم : حوضى است آقا امیرالمؤ منان علیه السلام بر لب آن ایستاده اند. افراد مى آیند و مولا از آن حوض آب به آنها مى دهند. گفتند: این حوض کوثر است . در این حال آقاى امینى به نزدیک حوض رسید ت ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زده و دستان مبارکشان را پر از آب کردند و به علامه آب خورانیدند و خطاب به او فرمودند: بَیّضَ اللّه وَجهک کما بَیَّضت وجهى (پروردگار رو سفید کند تو را کما اینکه مرا رو سفید کرد). مولا در این عبارت دو حقیقت را بیان کردند. علامه نسبت به حضرات معصومین علیهم السلام بسیار ادب داشت . وقتى وارد حرم مطّهر حضرت امیر علیه السلام مى شد از پایین به بالاى سر نمى رفت . روبروى حضرت مى ایستاد و گریه شدیدى مى نمود. خود ایشان به من فرمودند: (از آن وقتى که در نجف هستم از سمت بالاى سر حرم نرفته ام .) از پایین وارد شده و از همان سمت خارج مى شدند.(1)
(اِنّما یَخشى اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ)
همانا تنها مردمان عالِم خداترسند.
سوره فاطر: آیه 28
******
پاورقی: 1- احیاگر حماسه غدیر: ص 60.
داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى