کرامات الرضویه (ع ) - 6
شفاى افلیج
شب جمعه هفتم ماه شوال سنه 1343 زنى ربابه نام دختر حاج على تبریزى ساکن مشهد مقدس که فلج شده بود شوهرش نقل مى کند:
من این زن را تزویج نمودم چند روزى بیش نگذشته بود که به مرض معروف به دامنه مبتلا شد و پس از مراجعه به طبیب و نه روز معالجه بهبودى حاصل شد. لکن به جهت پرهیز نکردن مرض برگشت و پس از مراجعه به طبیب و استعمال دوا دست راست و هر دو پاى او تا کمر شل شد و زمین گیر گردید.
قریب هفت ماه هر چند بعضى دکترها و اطباء در مقام علاج برآمدند فایده اى حاصل نشد ناچار به دکتر آلمانى مراجعه کردیم و او با آلات طبیبه او را معاینه نمود.
باعتقاد خود مرض را تشخیص داد و به معالجه پرداخت . لکن عوض بهبودى دندانهاى او روى هم و دهان او بسته شد بطوریکه قدرت بر خوردن چیزى نداشت . از این جهت دکتر آلمانى گفت مرض این زن دیگر علاج پذیر نیست مگر توسّل به طبیب روحانى .
پس هشت روز گذشت که فقط غذائیکه باو مى رسانیدیم آب گوشت بود آنهم بطریق حقنه . پس از روى اضطرار باز به بعضى دکترها رجوع نموده و ایشان به مشورت یکدیگر راءى بآمپول دادند و بعد از تزریق آمپول دهانش باز شد که مى توانست غذا بخورد لکن همانطور سابق دست و پاى او شل و بگوشه اى افتاده بود و از جهت اینکه دکترها عاجز از علاج بودند رجوع به دکتر را ترک کردیم .
شب پنجشنبه 6 شوال آن زن مرا نزد خود طلبید و با حال ناتوان زبان به عذرخواهى گشود که خیلى تو براى من زحمت کشیده اى و خیرى هم از من ندیده اى حال بیا و یک مِنّت دیگر بر من بگذار و فردا شب مرا بحرم مطهر حضرت رضا ثامن الائمه (ع ) برسان و آنجا مرا گذاشته خود برگرد و به خواب تا من شفا یا مرگ خود را از آنحضرت بگیرم و البته آن بزرگوار یکى از این دو مطلب را بمن مرحمت خواهد فرمود.
من خواهش او را قبول کرده و شب جمعه او را با مادرش بوسیله دُرُشکه تا نزدیک بست امام (ع ) رسانیدم پس او را به پشت خود گرفته و بحرم مطهر برده و نزدیک ضریح مقدس گذاشتم و خود بخانه برگشته خوابیدم .
تا اینجا از زبان شوهر او بود اما خود او. گفت : چون شوهرم رفت . مادرم گفت تو اینجا نزد ضریح مقدس باش و من مى روم مسجد زنانه قدرى استراحت کنم چون او رفت من توسل بآنحضرت جسته عرض کردم : یا مرگ یا شفا مى خواهم و گریه بسیارى کردم و بین خواب و بیدارى بودم که دیدم ضریح مقدس شکافته شد و سید جلیلى ظاهر گردید که لباسهاى سبز دربر داشت به زبان ترکى فرمود:
(در ایاقه ) برخیز جواب نگفتم دفعه دیگر فرمود جواب ندادم مرتبه سوم که فرمود عرض کردم (آقا من الم ایاقم یخد) یعنى اى آقا من دست و پا ندارم فرمود (در ایاقه ، مسجد گوهرشاد دست نماز آل نماز قل انر) یعنى برخیز به مسجد گوهرشاد برو وضو بساز و نماز بخوان آنوقت بیا اینجا بنشین . در این بین زنى از زوار که در حرم پهلوى من بود فریاد زد. من از فریاد او سر از ضریح مطهر برداشتم در حالیکه هیچ دردى در خود احساس نمى کردم پس برخواستم با خود گفتم اول بروم مادرم را بشارت دهم . سپس به مسجد زنانه رفتم مادرم را از خواب بیدار کردم .
گفتم برخیز که ضامن غریبان مرا شفا مرحمت کرد مادرم سرآسیمه از خواب برخاست و مرا که به سلامت دید به گریه درآمد و هر دو از شوق یکساعت گریه مى کردیم تا کم کم مردم فهمیدند و بر سر من هجوم آوردند و بعضى خدام در همان ساعت عقب شوهر و پدرم رفتند و ایشان را خبر دادند و ایشان با نهایت خوشحالى آمده مرا سلامت دیدند.
شوهرم گفت حال برخیز تا برویم ، گفتم چگونه بیایم و حال آنکه حضرت به من فرموده است برخیز به مسجد گوهرشاد برو وضو ساخته نماز بخوان و بیا اینجا بنشین حال هنوز صبح نشده که مسجد بروم وضو ساخته نماز بخوانم لذا تا طلوع فجر در حرم مطهر بودم .
آنگاه به مسجد گوهرشاد رفته وضو ساختم و نماز خواندم و به حرم مطهر برگشتم تا طلوع آفتاب بودم بعد با شوهر خود به منزل آمدم .
ثقه معظم میرزاابوالقاسم خان فرمود: که حاج محمد برک فروش که صاحب خانه آن زن بود مى گفت من آنشب در منزل خوابیده بودم و اهل خانه نیز همه خواب بودند در حدود ساعت شش و هفت از شب ناگاه ملتفت شدم که در خانه را مى زنند. رفتم در را باز کردم دیدم چند نفر از خدام حرم مطهرند گفتم چه خبر است .
گفتن امشب کسى از منزل شما بحرم آمده است ؟ گفتم بلى زنى که هفت ماه است شل شده با مادرش او را براى استشفا بحرم برده اند. حال مگر در حرم مرده است . گفتند نه بلکه آقا حضرت رضا (ع ) او را شفا داده است .
ما براى تحقیق امر او آمده ایم .
این معجزه را در روزنامه مهر منیر درج کرده اند و دکتر لقمان الملک شهادت بر صحت این معجزه داده و صورت شهادت نامه او این است (در تاریخ هشتم ماه رجب بنده با دکتر سید مصطفى خان عیال مشهدى على اکبر نجار را که تقریبا شانزده سال دارد معاینه نمودیم نصف بدن او با یکدستش و صورتش مفلوج و متشنج بود. یکهفته بود که امکان یک قاشق آب خوردن را نداشت بعد از چندین روز معالجه موفق به باز شدن دهان او شدیم که خودش مى توانست غذا بخورد ولى سایر اعضاء به همان حال باقى بود و دو ماه بود که کسان مریضه مشارالیها از بهبودى او ماءیوس و متروک گذاشته بودند.
بنده هم تقریبا ماءیوس از معالجه بودم حال که شنیدم بعد از استشفاى از دربار اقدس طبیب الهى و التجاء بخاک مطهر بقعه سنیه رضویه ارواح العالمین له الفداء در کمتر از لحظه اى بهبودى حاصل کرده حقیقتا به غیر از اعجاز چیزى به نظر نمى رسد و از قوه طبیعیه بشریه طبقات رعیت خارج است والله متم نوره و لوکره المشرکون (دکتر عبدالحسین لقمان الملک )
گداى کوى شمائیم و حاجتى داریم
روا مدار که محروم از آستان برویم
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
کرامات الرضویه (ع )- 5
شفاى لال
شب جمعه 23 رجب 1337 زائرى از نواحى سلطان آباد عراق بنام شکرالله فرمود:
چون فهمیدم جماعتى از اهل سلطان آباد (که این زمان آنجا را اراک مى گویند) قصد زیارت امام هشتم على ابن موسى الرضا (ع ) را دارند من نیز اراده تشرف بدربار آن بزرگوار نموده و عازم شدم و با ایشان پیاده روبراه نهادم و چون لال بودم باشاره بین راه مقاصد خود را بهمراهان مى فهمانیدم تا شب چهارشنبه 21 رجب وارد ارض اقدس شده و به حرم مطهر مشرف گردیدم .
چون شب جمعه رسید من بى خبر از همراهان بقصد بیتوته در حرم شریف ماندم و پیش روى مبارک امام (ع ) گردن خود را بآنچه بکمرم بسته بودم بضریح بستم و با اشاره عرض کردم اى امام غریب زبان مرا باز و گوشم را شنوا فرما سپس گریه زیادى کردم و سرم را بضریح مقدس گذاشته خوابم ربود.
خیلى نگذشت کسى انگشت سبابه به پیشانى من گذارد و سرم را از ضریح بلند نمود. نگاه کردم سید بزرگوارى را دیدم با قامتى معتدل و روئى نورانى و محاسنى مُدوّر و بر سر مبارکش عمامه سبزى بود و تحت الحنک انداخته و بر کمر شال سبزى داشت پس با تمام انگشتان خود بر پهلوى من زد و فرمود شکرالله برخیز خواستم برخیزم با خود گفتم اول باید گره هاى شال گردنم را باز کنم آنگاه برخیزم چون نگاه کردم دیدم تمام گره ها باز شده است .
چون برخواستم و متوجه آن حضرت شدم دیگر آن بزرگوار را ندیدم لکن صداى سینه زدن و نوحه زائرین را در حرم مطهر مى شنیدم . آنوقت دانستم که امام رضا (ع ) به من شفا مرحمت فرموده است .
اى شه طوس آنکه با تو راه ندارد
در صف محشر پناه گاه ندارد
هیچ شهى چون تو عِزة و جاه ندارد
روشنى طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
هر که در این آستانه راه ندارد
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
کرامات الرضویه (ع )- 4
شفاى دردها
مشهدى رستم پسر على اکبر سیستانى فرمود:
من دوازده سال قبل از این تاریخ (سیزدهم ماه ربیع الثانى سنه 1335) از سیستان به مشهد مقدس مشرف و مقیم شدم پس از دو سال زوجه ام از دنیا رفت و بعد از آن درد شدیدى به پاى راست و کمرم عارض شد. به نحوى که از درد بى تاب شده و قوه برخواستن نداشتم و به جهت نادارى و پریشانى نتوانستم به طبیبهاى ایرانى رجوع کنم .
لذا به حمالى گفتم تا مرا بر پشت نموده و به بیمارستان انگلیسى برد و دکتر انگلیسى در آنجا چهل روز باقسام مختلفه و دواهاى بسیار در مقام علاج برآمد. هیچ اثر بهبودى ظاهر نشد. بلکه پاى راستم که درد مى کرد روح از آن رفت و خشک شد به نحوى که ابدا احساس حرارت و برودت نمى کردم . لذا از درد پا راحت شده لکن کمرم مختصرى درد مى کرد و به جهت بى حس شدن پا نمى توانستم حتى با عصا بایستم . دکتر هم چون از علاج من نامید شد به حمّالى گفت تا مرا از مریضخانه بیرون آورده پهلوى کوچه اى که نزدیک ارک دولتى بود گذاشت و من قریب ده سال در آن کوچه و نزدیکى آن تکدّى مى کردم و بذلت تمام روزگار را مى گذارندم تا در این اواخر بدرد بواسیر مبتلا شدم .
چون درد شدّت گرفت بسیار متاذى شدم و خود را به طبیب رساندم و او جاى بواسیر مرا قطع کرد و بیرون آمدم از اثر قطع بواسیر بیضتینم ورم کرد و مانند کوزه بزرگى شد و با این حال درد کمرم نیز شدت کرد. و در عذاب بودم .
روزى یک نفر ارمنى از آن کوچه مى گذشت و شنید که من از درد ناله مى کنم از راه شماتت گفت شما مسلمانها مى گوئید هرکس به کنیسه ما پناه برد دردش بدرمان مى رسد پس تو چرا پناه نمى برى که شفا بیابى (مقصود او از کنیسه حرم مطهر حضرت ثامن الائمه (ع ) بود.)
شماتت آن ارمنى خیلى بر من اثر کرد بطوریکه درد خود فراموش کردم گویا بى اختیار شدم و باو گفتم که پدرسگ تو را با کنیسه ما چکار است .
ارمنى نیز متغیّر شده به من بد گفت و چوبى هم بر سر من زد و رفت .
من با نهایت خلق تنگى و پریشانى قصد آستان قدس امام هشتم حضرت رضا (ع ) نمودم و چون قدرت راه رفتن نداشتم با سر زانوى چپ ، خود را کم کم کشانیدم تا به حرم مطهر رسیدم و بالاى سر مطهر خود را بریسمانى بضریح بستم و عرض کردم آقا جان من از در خانه ات بجائى نمى روم تا مرا مرگ یا شفا دهى و مرگ براى من بهتر است زیرا که طاقت شماتت ندارم .
پس دو روز در آستان آن حضرت بودم روز سوم درد کمر و بواسیر شدت گرفت و یکى از خدام در حرم مرا اذیّت مى کرد که برخیز و از حرم بیرون شو.
مى گفتم آخر من شلم و دردمندم و به کسى کارى ندارم و از مولاى خود شفا یا مرگ مى خواهم پس با دل شکسته بقدرى عرض کردم یا مرگ یا شفا و مرگ براى من بهتر است تا خوابم برد.
در عالم خواب دیدم دو انگشت از ضریح مطهر بیرون آمد و بر سینه ام خورد و صدائى شنیدم که فرمود برخیز!! من خیال کردم همان خادم است که مرا اذیت مى کرد. گفتم اذیت مکن بار دیگر دو انگشت از ضریح بیرون آمد و بر سینه ام رسید و فرمود برخیز.
گفتم نه پا دارم و نه کمر: فرمود کمرت راست شد! در این حال چشمم را باز کردم ، میان ضریح مطهر آقائى دیدم که قباى سبز در بر و فقط عرق چینى بر سر داشت و از روى مبارکش ضریح پر از نور شده بود.
فرمود: برخیز که هیچ دردى ندارى .
تا این سخن را فرمود فورا برخاستم و به سرعت دست دراز کردم که دامن آن بزرگوار را بگیرم و حاجت دیگر بخواهم از نظرم غائب شد.
ملتفت خودم شدم که خواب هستم یا بیدار و دیدم صحیح و سالم ایستاده ام و از درد کمر و از مرض بواسیر و ورم بیضتین اثرى نیست .
هذا حرم فیه شفاء الا سقام
فیه لملا ئک السموات مقام
من یمم بابه ینل مطلبه
من حل به فهو على النار حرام
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
کرامات الرضویه (ع )- 3
شفاى پا
کربلائى رضا پسر حاج ملک تبریزى الاصل و کربلائى المسکن فرمود:
من از کربلا به عزم زیارت حضرت على ابن موسى الرضا (ع ) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادى الاولى سنه 1334) تا رسیدم بایوان کیف و آن اسم منزل اول بود.
از تهران به جانب مشهد رضوى پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گردیدم و چون خوابیدم و بیدار شدم پاى چپ خود را خشک یافتم از این جهت در همان ایوان کیف دو ماه توقف نمودم که شاید بهبودى حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غیره داشتم تمام شد و از علاج نیز ماءیوس شدم .
پس با همان حالتى که داشتم برخواستم و دو عدد چوبى را که براى زیر بغلهاى خود فراهم کرده بودم و بدان وسیله حرکت مى کردم زیر بغلهاى خود گرفته و براه افتادم .
گاهى بعضى از مسافرین که مى دیدند من با آن حال به زیارت امام هشتم (ع ) مى روم ترحم نموده مقدارى از راه مرا سوار مى کردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادى الاولى قریب بغروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالا خیابان بسر بردم . روزش با همان چوبهاى زیربغل رو به آستان قدس رضوى نهادم و نزدیک بست امام بحمام رفتم و عمله جات حمام مهربانى کرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بیرون آمده روانه شدم تا بصحن عتیق رسیدم و در کفشدارى چوب زیر بغلم لرزید و بزمین افتادم .
پس با دل سوزان و چشم گریان نالیدم و عرض کردم اى امام رضا مرادم را بده آنگاه بزحمت برخواسته چوبها را در کفشدارى گذاردم و خود را بر زمین کشیدم تا بحرم مطهر مشرف گردیدم و طرف بالا سر شریف ، گردن خود را با شال خود بضریح مقدس بسته و نالیدم که اى امام رضا مرادم را بده .
پس بقدرى ناله کردم که بى حال شدم خوابم ربود در خواب فهمیدم کسى سه مرتبه دست به پاى خشکیده من کشید نگاه کردم سید بزرگوارى را دیدم که نزد سر من ایستاده است و مى فرماید برخیز کربلائى رضا پایت را شفا دادیم .
من اعتنائى نکردم مثل اینکه من سخن تو را نشنیدم . دیدم آن شخص رفت و برگشت و باز فرمود: برخیز کربلائى رضا که پاى تو را شفا دادیم ، عرض کردم چرا مرا اذیت مى کنى مرا بحال خود بگذار و پى کار خود برو.
پس تشریف برد بار سوم آمد و فرمود: برخیز کربلائى رضا که پاى تو را شفا دادیم ، در این مرتبه عرض کردم تو را بحق خدا و بحق پیغمبر و بحق موسى بن جعفر کیستى .
فرمود: منم امام رضا تا این سخن را فرمود من دست را دراز کردم تا دامن آن حضرت را بگیرم بیدار شدم در حالتى که قدرت بر تکلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع کردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم که پاى خشکیده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقریبا نیم ساعت بیش نگذشته بود.
چه شود زراه وفا اگر نظرى به جانب ما کنى
که به کیمیاى نظر مگر مس قلب تیره طلا کنى
یمن از عقیق تو آیتى چمن از روح تو روایتى
شکر از لب تو حکایتى اگرش چو غنچه تو واکنى
بنما از پسته تبسمى ، بنما، زغنچه تکلمى
به تبسمى و تکلمى همه دردها تو دوا کنى
توشه سریر ولایتى تو مه منیر هدایتى
چو شود شها بعنایتى نگهى بسوى گدا کنى
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
کرامات الرضویه (ع ) -2
اداى قرض
خانمى علویه (سیده ) که از اهل زهد و تقوى بود و مواظبت باوقات نمازهاى خود و سایر عبادات داشت و بواسطه تنگدستى و پریشانى دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمکن از اداى قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربیع الثانى 1331 توسل بامام هشتم حضرت ابى الحسن الرضا (ع ) جسته و الحاح بسیار کرده که مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده .
در خواب باو گفته شد که شب جمعه دیگر بیا تا قرضت را ادا کنیم . لذا در این شب جمعه بحرم مطهر تشرف پیدا کرده و انتظار مرحمتى آن حضرت را داشت .
تا قریب به ساعت هشت از شب ، بعد از خواندن دعاى شریف کمیل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پیش روى مبارک حضرت نشست در انتظار که آیا امام (ع ) چگونه قرض او را مى دهد.
چون خبرى نشد عرض کرد مگر شما نفرمودید شب جمعه دیگر قرض تو را مى دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد.
ناگهان از بالاى سر او قندیلهاى طلا که بهم اتصال داشت بهم خورده و یکى از آنها از بالاى سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوى آن زن به زمین رسید و عجب این است که چون گوى بلند شده و در دامن علویه قرار گرفت .
حاضرین از این امر تعجب نموده و بر سر آن علویه هجوم آوردند به نحوى که نزدیک بود صدمه اى باو برسد، پس خبر به تولیت وقت که مرتضى قلى خان طباطبائى بود دادند، آن علویه را طلبید و وجهى بوى داد و قندیل را گرفت لکن آن علویه محترمه با ورع بیشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من این مبلغ را به جهت قرض خود خواسته ام و بیش از این احتیاج ندارم .
ما بدین درگه بامید گدائى آمدیم
بنده آسا رو بدرگاه خدائى آمدیم
خسته دل بر بسته پا بشکسته دست آشفته حال
سوى این در با همه بیدست وپائى آمدیم
هر که سر بر خاک ایندر شود حاجت رواست
ما بامیدى پى حاجت روائى آمدیم
پادشاهان جبهه مى سایند بر این خاک راه
ماگدایان نیز بهر جَبهه سائى آمدیم
خاک درگاه همایون تو چون فرّ همااست
از پى تحصیل این فرّ همائى آمدیم
وعده دادى بى نوایانرا گَهِ درماندگى
درگه درماندگى و بى نوائى آمدیم
از ازل بودیم بر الطاف تو امیدوار
تا ابد با قول لا تَقْطَعْ رَجائى آمدیم
*******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده
کرامات الرضویه (ع )-1
شفاى سید لال
جناب صدیق محترم و ثقه معظم حاج سید اسماعیل معروف به حمیرى نجل مرحوم سید محمد خراسانى که از اهل منبر ارض اقدس رضوى در کتاب آیات الرضویه نقل فرمود:
حاج سید جعفربن میرزامحمد عنبرانى گفت که من در محل خود قریه عنبران که تا شهر مشهد مقدس تقریبا چهار فرسخ است ، در فصل زمستان بآب سرد غسل کردم و در اثر غسل بآب سرد حال جنون در من پیدا شد به نحوى که چندى در کوهستان مى گردیدم تا لطف الهى شامل حالم شده و از دیوانگى بهبودى یافتم ، لکن زبانم از حرکت و گفتار افتاد و هیچ نمى توانستم سخن بگویم تا پنج یا شش ماه گذشت که به همراهى مادرم از قریه عنبران به شهر آمدیم .
پس براى معالجه به مریضخانه انگلیسى رفته و حال خودم را به طبیب فهماندم او به من گفت بایستى با اسباب جراحى کاسه سر ترا برداشته و مغز سر ترا معاینه نمایم تا مرض تشخیص داده شود.
از این معنى بسیار متوحش شدم و از علاج ماءیوس گردیدم و برگشتم والده ام بى خبر من بحرم مطهر حضرت امام رضا (ع ) پناهنده شده بود و منهم بى اطلاع او به حمام رفته و براى تشرف به حرم غسل زیارت نمودم و قصدم این بود که مشرف شوم و توسل بامام هشتم (ع ) بجویم و عرض کنم یا شفا یا مرگ وگرنه من به محل خود برنمى گردم و سر به صحرا مى گذارم .
سپس براه افتاده بکفشدارى صحن کهنه که پهلوى ایوان طلا بود رسیدم کفشدار مرا مى شناخت و از لالى چند ماهه من با خبر بود پس کفش از پایم بیرون آوردم و چون قدم بایوان مبارک نهادم حالتى در خود یافتم که نمى توانستم قدم از قدم بردارم یا اینکه خَم شوم یا اینکه بنشینم مثل اینکه مرا بریسمان بسته و نگاه داشته اند متحیر بودم .
ناگهان صدائى شنیدم که یکى مى گوید بلند بگو بسم الله الرحمن الرحیم والده ام کجاست خواستم بگویم نتوانستم بار دیگر همین ندا را شنیدم باز خواستم بگویم نتوانستم دفعه سوم فریاد بلند شد بگو بسم الله الرحمن الرحیم والده کجاست در این مرتبه گویا آب سردى از فرق تا پایم ریخته شد و فریاد کشیدم بسم الله الرحمن الرحیم والده کجاست .
تا این فریاد را کشیدم دیدم والده ام میان ایوان پیش من است تا مرا دید و فهمید زبانم باز شده است از شوق بگریه درآمد و دست بگردنم در آورده و مرا بوسید!!
گفتم : مادر جان کجا بودى ؟
فرمود: پشت پنجره فولاد بودم شفاى تو را از امام رضا ضامن غریبان (ع ) مى خواستم که ناگاه صداى تو را شنیدم که مى گوئى بسم الله الرحمن الرحیم والده ام کجاست صداى تو را که شنیدم دانستم که حضرت امام رضا (ع ) تو را شفا داده است لذا نزد تو آمدم .
سید مى گوید آنگاه مردم گرد من جمع شده جامه هاى مرا پاره پاره کردند پس مرا نزد متولى آستان قدس رضوى (ع ) بردند و او پنج تومان بمن داد و نیز مرا نزد حکومت وقت شاهزاده نیرالدوله بردند او هم پنج تومان به من داد.
گر جان طلبى بکوى جانانه بیا***از عقل برون شو و چو دیوانه بیا
شمع رخ دوست در خراسان سوزد***اى سوخته دل بسان پروانه بیا
******
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده