هفتاد و دو آذرخش
هفتاد و دو کوکب فروزان
تابنده در آسمان اسلام
رفتند زلال عشق نوشند
از چشمهی تابناک الهام
هفتاد و دو آذرخش سوزان
از دامن ابر خاک رستند
رفتند به سوی چشمهی نور
تا دور زمانه هست، هستند
هفتاد و دو آفتاب تابان
بر بام سپیده سر کشیدند
ققنوسصفت میان آتش
در گلشن شعله پر کشیدند
در سوگ حسینیان عاشق
گل خیمه به وادی عدم زد
بر طارم بیکران هستی
منظومهی ما درفش غم زد
بر بام بلند روشنائی
خورشید، برهنه سر برآمد
بر لشکریان شب خروشید
خون از نفس سحر برآمد
رفتند و به دشت تیرهی شب
تخم گل آفتاب کشتند
معنای چگونه زیستن را
با سرخی خون خود نوشتند
×××××××
شعراز:نصرالله مردانی