<**
فبشرعبادالذین یستمعون القول ویتبعون احسنه (زمر-18)
((چشم وگوش وقلب))
سیوال:آیاقلب،چشم وگوش دارد؟ومگرانسان قادراست باوسیله ای جزچشم وگوش ظاهری،
چیزی راببیندیاصدایی رابشنود؟
پاسخ این است که:آری،چنین است.واحادیث اسلامی-که شیعه وسنی آنرانقل کرده اند-به این
سیوال پاسخ مثبت داده اند،دراین جا برای نمونه به چندروایت اشاره می کنیم:
رسول خدا(ص)می فرماید:هیچ بنده ای نیست جزاین که دوچشم درصورت اوست که با آنها
اموردنیارامی بیندودوچشم دردلش که باآنهاامورآخرت رامشاهده می کند،هرگاه خداوندخوبی
بنده ای رابخواهد،دوچشم دل اورامی گشایدکه به وسیله آنهاوعده های غیبی رامی بیندوبادیده های
غیبی به غیب،ایمان می آورد.(میزان الحکمه)
ودرحدیثی دیگرازآن بزرگوارنقل شده است:اگرپراکندگی دل هاوپرگویی های شمانبود،بی گمان
آنچه رامن می شنوم شمانیزمی شنیدید. (میزان الحکمه)
همچنین امام صادق(ع)می فرماید:همانادل دارای دوگوش است،روح ایمان دراونجوای خیرمی کند
وشیطان نجوای شرمی کند.پس هریک ازاین دوبردیگری پیروزشوداورامغلوب خودمی کند.
آقای دکترثباتی درحالات شیخ رجبعلی خیاط می گوید:
مردکفاشی بودبه نام((سیدجعفر))-که مرحوم شد-می گفت:درمنزل میزبزرگی داشتم که جای مناسبی
برای آن نداشتم که آن راآن جا بگذارم ودرفکر بودم که آن راچکار کنم.شب شدرفتم جلسه،جناب شیخ
رجبعلی که مرادید،آهسته گفت آن میزچیست که آنجا-اشاره به دل او-گذاشته ای؟! مردکفاش ناگهان توجه
نموده،خنده ای میکندومی گوید:جناب شیخ جایی برای آن نداشتم،لذا آن رااینجا جاداده ام !
قیمت ملک
شفیق بلخی ازعرفای قرن دوم هجری ومعاصرهارون الرشید،خلیفه مقتدرعباسی است.ازمهمترین تعالیم اوبه شاگردانش توکل بود.
نقل است که چون شفیق بلخی،قصدکعبه کردوبه بغدادرسید،هارون الرشیداورانزدخودخواند.چون شفیق به نزدهارون آمد،هارون گفت:
توشفیق زاهدی؟گفت:شفیق،منم،امازاهدنیستم.هارون گفت مراپندی ده!
گفت:اگردربیابان تشنه شوی،چنانچه به هلاکت نزدیک باشی،وآن ساعت،
آبی بیابی،آن رابه چنددینارمیخری؟هارون گفت:به هرچندکه فروشنده،
بخواهد.گفت:اگرنفروشد،مگربه نیمی ازسلطنت تو،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:نیمی ازملک خودرابه اومی دهم وآب راازاومی گیرم تادر
بیابان براثرتشنگی نمیرم.
گفت:اگرتوآن آب رابخوری،ولی نتوانی آن رادفع کنی،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:همه اطباء راازهرگوشه مملکتم،جمع می کنم تامرادرمان کنند.گفت:اگرطبیبان نتوانستند،مگرطبیبی که دستمزدش نیمی ازسلطنت
توباشد،چه خواهی کرد؟
هارون گفت:برای آن که ازمرگ رهایی یابم،نیمی ازملک خودرابه او
می دهم تامرادرمان کند.
شفیق گفت:ای هارون!پس چه می نازی به ملکی که قیمتش یک شربت آب است که بخوری وازتوبیرون آید؟
سرمی نهم به پای تویاصاحب الزمان
جان می کنم فدای تویاصاحب الزمان
تقدیم می کنم سروجان رازفرط شوق
گربشنوم صدای تو یا صاحب الزمان
صدمرحبابرآنکه گرفته است توشه ای
از روی دلربای تو یا صاحب الزمان
آری صفای مجمع سوته دلان همه
می باشد ازصفای تویاصاحب الزمان
والله بر تمام سلاطین روزگار
داردشرف گدای تویاصاحب الزمان
شکر خدا که با همه بی لیاقتی
دلهای ماست جای تو یاصاحب الزمان
کی از کنار بیت خدا می شود بلند
آن صوت جان فزای تو یاصاحب الزمان
براین مریض جان به لب ازدردافتراق
کی می رسد دوای تو یاصاحب الزمان