معجزه پسر همچون پدر
مرحوم شیخ مفید به نقل از امام محمّد باقر علیه السلام حکایت نماید:
روزى عدّه اى از مردم حضور امام حسن مجتبى علیه السلام آمده و به حضرت گفتند: یاابن رسول اللّه ! شما نیز همچون پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام معجزه اى - که بسیار مهمّ باشد - برایمان آشکار ساز.
امام مجتبى علیه السلام فرمود: آیا پس از دیدن معجزه به امامت من مطمئن خواهید شد؟ و آیا ایمان خواهید آورد؟
گفتند: بلى ، اعتقاد و ایمان مى آوریم ؛ و دیگر هیچ شکّ و شبه اى وجود نخواهد داشت .
حضرت فرمود: آیا پدرم را مى شناسید؟ همگى گفتند: بلى .
در این هنگام ، حضرت پرده اى را که آویزان بود کنار زد؛ پس ناگهان تمام افراد مشاهده کردند که امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام نشسته بود.
سپس امام حسن مجتبى علیه السلام خطاب به جمعیّت کرد و فرمود: آیا او را مى شناسید؟
گفتند: بلى ، این مولاى ما امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام است ؛ و ما ایمان آوردیم و شهادت مى دهیم که تو ولىّ و حجّت بر حقّ خداوند هستى ؛ و امام و جانشین پدرت خواهى بود.
و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستیم که جنابعالى ، پدرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادى ، همان طورى که آن حضرت ، رسول اللّه صلى الله علیه و آله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبکر و عمر نمایاند.
امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: واى بر حال شما! مگر این آیه شریفه قرآن را نخوانده ونشنیده اید که خداوند متعال مى فرماید:
(وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللّه اءمْواتا بَلْ اءحْیاءُ وَلکِنْ لا تَشْعُرُون ).(1)
آن هائى را که در راه خدا به شهادت رسیدند، مپندارید که مرده اند؛ بلکه آنان زنده و جاوید مى باشند ولى شما درک نمى کنید.
البتّه این حالت مختصّ کشته شدگان فى سبیل اللّه است ، که در همه جا حاضر و ناظر خواهند بود.
سپس در پایان افزود: شماها درباره ما اهل بیت رسالت و نبوّت چه تصوّراتى دارید و چه مى اندیشید؟
گفتند: یاابن رسول اللّه ! ما به تو ایمان آوردیم و مطمئن شدیم که تو امام و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله هستى .(2)
******
پاورقی:1- سوره بقره : آیه 154.
2- بحار الا نوار: ج 43، ص 328، ح 8، الخرایج والجرایح : ج 2، ص 810 با اختصار.
امام باقر(ع) و امویان
امام چه خانه نشین باشد و چه در متن اجتماع در مقام امامتش تفاوتى رخ نمىدهد زیرا امامت چونان رسالت،منصبى استخدایى و مردمان را نمىرسد که بدلخواه خویش امامى برگزینند. غاصبان و متجاوزان هماره به مقام والاى امام رشک مىبردند و بهر وسیله براى غصب و تصرف حکومت و خلافت که ویژهى امامان بود دست مىیازیدند و در راه این منظور از هیچ جنایتى نیز باک نداشتند.امامت امام در زمان خلافت ولید و سلیمان بن عبد الملک و عمر بن عبد العزیز و یزید بن عبد الملک و هشام بوده است.
برخى از دوران امامت امام باقر علیه السلام مقارن حکومت ظالمانهى هشام بن عبد الملک اموى مىبود و هشام و دیگر امویان به خوبى مىدانستند که اگر حکومت ظاهر را با ستم و جنایتبه غصب گرفتهاند هرگز نمىتوانند حکومت دردلها را از خاندان پیامبر بربایند.
عظمت معنوى امامان گرامى چنان گیرا بود که گاه دشمنان و غاصبان خود مرعوب مىماندند و به تواضع برمىخاستند:
هشام در یکى از سالها به حج آمده بود و امام باقر و امام صادق علیهما السلام نیز جزو حاجیان بودند،روزى امام صادق (ع) در اجتماع عظیم حج ضمن خطابهیى فرمود:
«سپاس خداى را که محمد (ص) را به راستى فرستاد و ما را به او گرامى ساخت،پس ما برگزیدگان خدا در میان آفریدگان و جانشینان خدا (در زمین) هستیم،رستگار کسى است که پیرو ما باشد و شور بخت آنکه با ما دشمنى ورزد».
امام صادق علیه السلام بعدها مىفرمود:گفتار مرا به هشام خبر بردند ولى متعرض ما نشد تا به دمشق بازگشت و ما نیز به مدینه برگشتیم به حاکم خود در مدینه فرمان داد تا من و پدرم را به دمشق بفرستد.
به دمشق در آمدیم و هشام تا سه روز ما را بار نداد،روز چهارم بر او وارد شدیم،هشام بر تخت نشسته بود و درباریان در برابرش به تیر اندازى و هدف گیرى سرگرم بودند.
هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت:با بزرگان قبیلهات تیراندازى کن.
پدرم فرمود:من پیر شدهام و تیراندازى از من گذشته است،مرا معذور دار.
هشام اصرار ورزید و سوگند داد که باید این کار را بکنىو به پیر مردى از بنى امیه گفت کمانت را به او بده پدرم کمان برگرفت و تیرى به زه نهاد و پرتاب کرد،اولین تیر درست در وسط هدف نشست،دومین تیر را در کمان نهاد و چون شست از پیکان برداشتبر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت،تیر سوم بر دوم و چهارم بر سوم...و نهم بر هشتم نشست،فریاد از حاضران برخاست،هشام بى قرار شد و فریاد زد:
آفرین ابا جعفر!تو در عرب و عجم سر آمد تیراندازنى،چطور مىپندارى زمان تیراندازى تو گذشته است...و در همان هنگام تصمیم بر قتل پدرم گرفت و سر به زیر افکنده فکر مىکرد و ما در برابر او ایستاده بودیم،ایستادن ما طولانى شد و پدرم از این بابتبه خشم آمد و آن گرامى چون خشمگین مىشد به آسمان مىنگریست و خشم در چهرهاش آشکار مىشد، هشام غضب او را دریافت و ما را به سوى تختخود فرا خواند و خود برخاست و پدرم را در برگرفت و او را بر دست راستخود بر تخت نشانید و مرا نیز در برگرفت و بر دست راست پدرم نشاند،و با پدرم به گفتگو نشست و گفت:
قریش تا چون تویى را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر مىکند،آفرین بر تو،تیراندازى را چنین از چه کسى و در چند مدت آموختهیى؟
پدرم فرمود:مىدانى که مردم مدینه تیراندازى مىکنند و من در جوانى مدتى به این کار مىپرداختم و بعد ترک کردم تا هم اکنون که تو از من خواستى.
هشام گفت از آنگاه که خویش را شناختم تا کنونتیراندازى بدین زبردستى ندیده بودم و گمان نمىکنم کسى در روى زمین چون تو بر این هنر توانا باشد،آیا فرزندت جعفر نیز مىتواند همچون تو تیراندازى کند؟
فرمود:ما«کمال»و«تمام»را به ارث مىبریم،همان کمال و تمامى که خدا بر پیامبرش فرود آورد آنجا که مىفرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» (1) ...زمین از کسى که بر این کارها کاملا توانا باشد خالى نمىماند.
چشم هشام با شنیدن این جملات در حدقه گردید و چهرهاش از خشم سرخ شد،اندکى سر فرو افکند و دوباره سر برداشت و گفت:مگر ما و شما از دودمان«عبد مناف»نیستیم که در نسبتبرابریم؟
امام فرمود:آرى اما خدا ما را ویژگیهایى داده که به دیگران نداده است.
پرسید:مگر خدا پیامبر را از خاندان«عبد مناف»به سوى همهى مردم و براى همهى مردم از سفید و سیاه و سرخ نفرستاده است؟شما از کجا این دانش را به ارث بردهاید در حالیکه پس از پیامبر اسلام پیامبرى نخواهد بود و شمایان پیامبر نیستید؟
امام بى درنگ فرمود:خداوند در قرآن به پیامبر مىفرماید:
«زبانت را پیش از آنکه به تو وحى شود براى خواندن قرآنحرکت مده (2) »پیامبرى که به تصریح این آیه زبانش تابع وى استبه ما ویژگیهایى داده که به دیگران نداده است و به همین جهتبا برادرش على (ع) اسرارى را مىگفت که به دیگران هرگز نگفت و خداوند در این باره مىفرماید: «و تعیها اذن واعیة» (3) -یعنى آنچه به تو وحى مىشود و اسرار تو را-گوشى فرا گیرنده فرا مىگیرد.
و پیامبر خدا به على (ع) فرمود:از خدا خواستم که آن را گوش تو قرار دهد.و نیز على بن ابیطالب (ع) در کوفه فرمود«پیامبر خدا هزار در از دانش به روى من گشود که از هر در هزار در دیگر گشوده شد»...همانطور که خداوند پیامبر را کمالاتى ویژه داد پیامبر (ص) نیز على (ع) را برگزید و چیزهایى به او آموخت که به دیگران نیاموخت و دانش ما از آن منبع فیاض است و تنها ما آن را به ارث بردهایم نه دیگران.
هشام گفت:على مدعى علم غیب بود حال آنکه خدا کسى را بر غیب دانا نساخت.
پدرم فرمود:خدا بر پیامبر خویش کتابى فرود آورد که در آن همه چیز از گذشته و آینده تا روز رستخیز بیان شده است زیرا در همان کتاب مىفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیئى» (4) -بر تو کتابى فرو فرستادیم که بیان کنندهى همه چیز است-و در جاى دیگر فرمود: «همه چیز را در کتاب روشن به حساب آوردهایم (5) »و نیز:هیچ چیز را در این کتاب فرو گذار نکردیم (6) »و خداوند به پیامبر فرمان داد همهى اسرار قرآن را به على بیاموزد،و پیامبر به امت مىفرمود:على از همهى شما در قضاوت داناتر است...هشام ساکت ماند...و امام از بارگاه او خارج شد. (7)
*****
پاورقی:1- سورهى مائده آیهى 3
2- سورهى القیامه آیهى 16
3- سورهى الحاقه آیهى 12
4- سوره نحل آیهى 89
5- سورهى یس آیهى 12
6- سورهى انعام آیهى 38
7- دلائل الامامة طبرى شیعى ص 104- 106 چاپ دوم نجف.با اختصار و نقل به معنى در پارهاى از جملات
امام باقر(ع) با مخالفان احتجاج مىکند
«عبد الله بن نافع»از دشمنان امیر مؤمنان حضرت على علیه السلام بود و مىگفت:اگر در روى زمین کسى بتواند مرا قانع سازد که در کشتن«خوارج نهروان»حق با على بوده است من بدو روى خواهم آورد.اگر چه در مشرق یا مغرب بوده باشد.
به عبد الله گفتند:آیا مىپندارى فرزندان على (ع) نیز نمىتوانند به تو ثابت کنند؟گفت مگر در میان فرزندان او دانشمندى هست؟
گفتند:این خود سند نادانى توست!مگر ممکن است در دودمان حضرت على (ع) دانشمندى نباشد؟!پرسید:در این زمان دانشمندشان کیست،امام باقر علیه السلام را به او معرفى کردند و او با یاران خویش به مدینه آمد و از امام تقاضاى ملاقات کرد...امام به یکى از غلامان خویش فرمان داد بار و بنهى او را فرود آورد و به او بگوید فردا نزد امام حاضر شود.
بامداد دیگر عبد الله با یاران خویش به مجلس امام آمد و آن گرامى نیز فرزندان و بازماندگان مهاجران و انصار را فرا خواند و چون همه گرد آمدند امام در حالیکه جامهاى سرخ فام بر تن داشت و دیدارش چون ماه فریبنده و زیبا بود فرمود:
سپاس ویژه خدایى است که آفرینندهى زمان و مکان و چگونگىهاستحمد خدایى را که نه چرت دارد و نه خواب آنچه در آسمانها و زمین است ملک اوست...گواهم که جز«الله»خدایى نیست و«محمد»بندهى برگزیده و پیامبر اوست،سپاس خدایى را که به نبوتش ما را گرامى داشت و به ولایتش ما را مخصوص گردانید.
اى گروه فرزندان مهاجر و انصار!هر کدامتان فضیلتى از على بن ابیطالب به خاطر دارید بگویید.
حاضران هر یک فضیلتى بیان کردند تا سخن به«حدیثخیبر»رسید،گفتند:پیامبر در نبرد با یهودان خیبر،فرمود.
«لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله،کرارا غیر فرار لا یرجع حتى یفتح الله على یدیه»«فردا پرچم را به مردى مىسپارم که دوستدار خدا و پیامبر است و خدا و پیامبر نیز او را دوست مىدارند،رزم آورى است که هرگز فرار نمىکند و از نبرد فردا باز نمىگردد تا خداوند به دست او حصار یهودان را فتح فرماید».
-و دیگر روز پرچم را به امیر مؤمنان سپرد و آن گرامى بانبردى شگفتى آفرین یهودان را منهزم ساخت و قلعهى عظیم آنان را گشود.
امام باقر (ع) به عبد الله بن نافع فرمود:در بارهى این حدیث چه مىگویى؟
گفت:حدیث درستى است اما على بعدها کافر شد و خوارج را به ناحق کشت!
فرمود:مادرت در سوگ تو بنشیند،آیا خدا آنگاه که على را دوست مىداشت مىدانست که او«خوارج»را مىکشد یا نمىدانست؟اگر بگویى خدا نمىدانست کافر خواهى بود.
گفت:مىدانست.
فرمود:خدا او را بدان جهت که فرمانبردار اوست دوست مىداشتیا به جهت نافرمانى و گناه.
گفت:چون فرمانبردار خدا بود خداوند او را دوست مىداشت (یعنى اگر در آینده نیز گناهکار مىبود خداوند مىدانست و هرگز دوستدار او نمىبود پس معلوم مىشود کشتن خوارج طاعتخدا بوده است)فرمود:برخیز که محکوم شدى و جوابى ندارى.
عبد الله برخاست و این آیه را تلاوت کرد: «حتى یتبین لکم الخیط الابیض من الخیط الاسود من الفجر» (1) -اشاره به آنکه حقیقت چون سپیده صبح آشکار شد-و گفت«خدا بهتر مىداند رسالتخویش را در چه خاندانى قراردهد» (2) و 3
*****
پاورقی:1-
1- سوره بقره آیهى 187
2- سورهى انعام آیهى 124
3- مستفاد از کافى ج 8 ص 349.
اخلاق امام باقر علیه السلام
مردى از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانهى امام بسیار مىآمد و به آن گرامى مىگفت: «...در روى زمین بغض و کینهى کسى را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!و عقیدهام آنست که اطاعتخدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنى با توست،اگر مىبینى به خانهى تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردى سخنور و ادیب و خوش بیان هستى!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا مىفرمود و به نرمى سخن مىگفت.چندى بر نیامد که شامى بیمار شد و مرگ را رویا روى خویش دید و از زندگى نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصى او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب (1) نشسته است،و آن گرامى همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب مىپرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامى به دیگر سراى شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانهى شامى آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتى طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهاى سرد به او بدهند و خود بازگشت.
دیرى بر نیامد که شامى شفا یافت و به نزد امام آمد و عرض کرد:
«گواهى مىدهم که تو حجتخدا بر مردمانى (2) ...»
«محمد بن منکدر»-از صوفیان آن روزگار-مىگوید:
در روز بسیار گرمى از مدینه بیرون رفتم،ابو جعفر محمد بن على بن الحسین را دیدم-همراه با دو تن از غلامانشان-یا دو تن از دوستانش-از سرکشى به مزرعهى خویش باز مىگردد با خود گفتم:مردى از بزرگان قریش در چنین وقتى در پى دنیاست!باید او را پند دهم.
نزدیک آمدم و سلام کردم،امام در حالى که عرق از سر و رویش مىریختبا تندى پاسخم داد. گفتم:خدا ترا به سلامتبدارد آیا شخصیتى چون شما در این هنگام و با اینحال در پى دنیا مىرود!اگر در این حالت مرگ در رسد چه مىکنى؟
فرمود به خدا سوگند اگر مرگ در رسد در حال اطاعتخداوند خواهم بود زیرا من بدینوسیله خود را از تو و دیگر مردمان بى نیاز مىسازم،از مرگ در آنحالتبیمناکم که سرگرم گناهى باشم.
گفتم:رحمتخدا بر تو باد،مىپنداشتم که شما را پند مىدهم اما تو مرا پند دادى و آگاه ساختى (3) .
******
پاورقی:1- تعقیب:دعاها و ذکرهایى است که بدون فاصله پس از نماز مىخوانند.
12- امالى شیخ طوسى ص 261 چاپ سنگى با اختصار
13- ارشاد مفید چاپ آخوندى ص 247
ضرب سکهى اسلامى به دستور امام باقر علیه السلام (1)
در سدهى اول هجرى صنعت کاغذ در انحصار رومیان بود و مسیحیان مصر نیز که کاغذ مىساختند به روش رومیان و بنا بر مسیحیت نشان«اب و ابن و روح»بر آن مىزدند،«عبد الملک اموى»مرد زیرکى بود،کاغذى از این گونه را دید و در مارک آن دقیق شد و فرمان داد آن را براى او به عربى ترجمه کنند،و چون معناى آن را دریافتخشمگین شد که چرا در مصر که کشورى اسلامى استباید مصنوعات چنین نشانى داشته باشد،بى درنگ به فرماندار مصر نوشت که از آن پس بر کاغذها شعار توحید-شهد الله انه لا اله الا هو-بنویسند و نیز به فرمانداران سایر ایالات اسلامى نیز فرمان داد کاغذهایى را که نشان مشرکانهى مسیحیت دارد از بین ببرند و از کاغذهاى جدید استفاده کنند.
کاغذهاى جدید با نشان توحید اسلامى رواج یافت و به شهرهاى روم نیز رسید و خبر به قیصر بردند و او در نامهیى به«عبد الملک»نوشت:
صنعت کاغذ هماره با نشان رومى مىبود و اگر کار تو درمنع آن درست است پس خلفاى گذشتهى اسلام خطا کار بودهاند و اگر آنان به راه درست رفتهاند پس تو در خطا هستى (2) ، من همراه این نامه براى تو هدیهاى لایق فرستادم و دوست دارم که اجناس نشان دار را به حال سابق واگذارى و پاسخ مثبت تو موجب سپاسگزارى ما خواهد بود.عبد الملک هدیه را نپذیرفت و به قاصد قیصر گفت:این نامه پاسخى ندارد.
قیصر دیگر بار هدیهاى دو چندان دفعهى پیش براى او گسیل داشت و نوشت:
گمان مىکنم چون هدیه را ناچیز دانستى نپذیرفتى،اینک دو برابر فرستادم و مایلم هدیه را همراه با خواستهى قبلى من بپذیرى.عبد الملک باز هدیه را رد کرد و نامه را نیز بى جواب گذاشت.
قیصر این بار به عبد الملک نوشت:دو بار هدیهى مرا رد کردى و خواسته مرا بر نیاوردى براى سوم بار هدیه را دو چندان سابق فرستادم و سوگند به مسیح اگر اجناس نشان دار را به حال پیش برنگردانى فرمان مىدهم تا زر و سیم را با دشنام به پیامبر اسلام سکه بزنند و تو مىدانى که ضرب سکه ویژهى ما رومیان است،آنگاه چون سکهها را با دشنام به پیامبرتان ببینى عرق شرم بر پیشانیت مىنشیند،پس همان بهتر که هدیه را بپذیرى و خواستهى ما را بر آورى تا روابط دوستانهمان چونگذشته پا بر جا بماند.
عبد الملک در پاسخ بیچاره ماند و گفت فکر مىکنم که ننگینترین مولودى که در اسلام زاده شده من باشم که سبب این کار شدم که به رسول خدا (ص) دشنام دهند و با مسلمانان به مشورت پرداخت ولى هیچکس نتوانست چارهاى بیندیشد،یکى از حاضران گفت:تو خود راه چاره را مىدانى اما به عمد آن را وا مىگذارى!
عبد الملک گفت:واى بر تو،چارهاى که من مىدانم کدامست؟
گفت:باید از«باقر»اهل بیت چارهى این مشکل را بجویى.
عبد الملک گفتار او را تصدیق کرد و به فرماندار مدینه نوشت«امام باقر» (ع) را با احترام به شام بفرستد،و خود فرستادهى قیصر را در شام نگهداشت تا امام علیه السلام بشام آمد و داستان را به او عرض کردند،فرمود:
تهدید قیصر در مورد پیامبر (ص) عملى نخواهد شد و خداوند این کار را بر او ممکن نخواهد ساخت و راه چاره نیز آسان است،هم اکنون صنعتگران را گرد آور تا به ضرب سکه بپردازند و بر یک رو سورهى توحید و بر روى دیگر نام پیامبر (ص) را نقش کنند و بدین ترتیب از مسکوکات رومى بى نیاز مىشویم.و توضیحاتى نیز در مورد وزن سکهها فرمود تا وزن هر ده درهم از سه نوع سکه هفت مثقال باشد (3) و نیزفرمود نام شهرى که در آن سکه مىزنند و تاریخ سال ضرب را هم بر سکهها درج کنند.
عبد الملک دستور امام را عملى ساخت و به همهى شهرهاى اسلامى نوشت که معاملات باید با سکههاى جدید انجام شود و هر کس از سابق سکهاى دارد تحویل دهد و سکهى اسلامى دریافت دارد،آنگاه فرستادهى قیصر را از آنچه انجام شده بود آگاه ساخت و باز گرداند.
قیصر را از ماجرا خبر دادند و درباریان از او خواستند تا تهدید خود را عملى سازد،قیصر گفت: من خواستم عبد الملک را به خشم آورم و اینک این کار بیهوده است چون در بلاد اسلام دیگر با پول رومى معامله نمىکنند (4) .
******
پاورقی:1- برخى از دانشمندان این موضوع را به امام سجاد علیه السلام نسبت دادهاند و برخى دیگر گفتهاند امام باقر (ع) به دستور امام سجاد علیه السلام این پیشنهاد را کرده است.براى اطلاع بیشتر به کتاب العقد المنیر ج 1 مراجعه شود
2- قیصر با این مقدمه مىخواست تعصب عبد الملک را بر انگیزد تا براى تصویب کار خلفاى گذشته از منع کاغذ رومى دستباز دارد.
3- امام علیه السلام فرمود:سه نوع سکه ضرب شود،نوع اول هر درهم یک مثقال و دهدرهم آن 10 مثقال،و نوع دوم هر ده درهم 6 مثقال و نوع سوم هر ده درهم 5 مثقال باشد بدین ترتیب هر سى درهم از سه نوع 21 مثقال مىشد و این برابر با سکههاى رومى بود و مسلمانان موظف بودند سى درهم رومى که 21 مثقال بود بیاورند و سى درهم جدید بگیرند.
4- «المحاسن و المساوى بیهقى»ج 2 ص 232- 236 چاپ مصر- «حیوة الحیوان دمیرى»چاپ سنگى ص 24با اختصار و نقل به معنى در پارهاى از جملات.
حدیث روز
اشک ، حجاب دوزخ
قال الباقر علیه السّلام :
ما مِنْ رَجُلٍ ذکَرَنا اَوْ ذُکِرْنا عِنْدَهُ یَخْرُجُ مِنْ عَیْنَیْهِ ماءٌ ولَوْ مِثْلَ جَناحِ الْبَعوضَةِ اِلاّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَیْتاً فى الْجَنَّةِ وَ جَعَلَ ذلِکَ الدَّمْعَ حِجاباً بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّارِ.
ترجمه :
امام باقر علیه السّلام پس از شنیدن سروده هاى (کمیت ) درباره اهل بیت ، گریست و سپس فرمود:
هیچ کس نیست که ما را یاد کند، یا نزد او از ما یاد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه اى اشک آید، مگر آنکه خداوند برایش در بهشت ، خانه اى بنا کند و آن اشک را حجاب میان او و آتش دوزخ قرار دهد.1
××××××××
پاورقی:1- الغدیر، ج 2، ص 202
حدیث روز
نافرجام و خوش انجام
امام باقر(علیه السلام):
فَلَرُبَّ حَریص عَلى أَمْر مِنْ أُمُورِ الدُّنْیا قَدْ نالَهُ، فَلَمّا نالَهُ کانَ عَلَیْهِ وَبالاً وَشَقِىَ بِهِ وَلَرُبَّ کارِه لاَِمْر مِنْأُمُورِالاْخِرَةِ قَدْنالَهُ فَسَعِدَبِهِ :
چه بسا حریصى بر امرى از امور دنیا دست یافته و چون بدان رسیده باعث نافرجامى و بدبختى او گردیده است، و چه بسا کسى که براى امرى از امور آخرت کراهت داشته و بدان رسیده، ولى به وسیله آن سعادتمند گردیده است.
چشم هایى که نمى گریند
قال الباقر(علیه السلام)
«کُلُّ عَیْن باکِیَةٌ یَوْمَ الْقِیمةِ غَیْرُ ثَلاث: عَیْن سَهِرَتْ فى سَبیلِ اللّهِ وَ عَیْن فاضَتْ مِنْ خَشْیَهِ اللّهِ، وَ عَیْنِ غُضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللّهِ.»:
هر چشمى روز قیامت گریان است، جز سه چشم:
1ـ چشمى که در راه خدا شب را بیدار باشد.
2ـ چشمى که از ترس خدا گریان شود.
3ـ و چشمى که از محرّمات الهى بسته شود.
امام باقر(ع) و مسابقه تیراندازى
هشام بن عبدالملک تصمیم گرفت امام باقر را به مسابقه تیراندازى فرا خواند تا به واسطه شکست او در مسابقه، امام را در نظر مردم حقیر و کوچک جلوه دهد! به همین جهت پیش از ورود امام(علیه السلام) به قصر خلافت، عدّه اى از درباریان را واداشت نشانه اى نصب کرده مشغول تیراندازى گردند.
امام باقر وارد مجلس شد و اندکى نشست.
ناگهان هشام رو به امام کرد و گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازى ام گذشته است، مرا معذور دار.
هشام که خیال مى کرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر را با شکست مواجه ساخته است، اصرار و پافشارى کرد و وى را سوگند داد و همزمان به یکى از بزرگان بنى امیّه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام(علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چلّه کمان نهاد و نشانه گیرى کرد و تیر را درست به قلبِ هدف زد! آن گاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نُه تیر پرتاب نمود که هر کدام به چوبه تیرِ قبلى خورد!این عمل شگفت انگیز، حاضران را به شدّت تحت تأثیر قرار داده، اعجاب و تحسین همه را برانگیخت.
هشام که حساب هایش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سر آمد تیر اندازان عرب و عجم هستى، چگونه مى گفتى پیر شده ام ؟! آن گاه سر به زیر افکند و لحظه اى به فکر فرو رفت.
سپس امام باقر و فرزند برومندش امام صادق(علیه السلام) را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است.
این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدّتى آن را فرا گرفته اى ؟ حضرت فرمود: مى دانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایّام جوانى مدّتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، اکمال دین و اتمام نعمت را که در آیه «أَلْیَوْمَ أکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ» آمده از یکدیگر به ارث مى بریم و هرگز زمین از چنین افرادى خالى نمى ماند.
حدیث روز
قالَ الاْ مامُ ابوجَعْفَر محمّد بنِ علیّ باقرُ العلومِ صَلواتُ اللّه وَ سَلامُهُ عَلَیْه :
إ ذا اءرَدْتَ اءنْ تَعْلَمَ اءنَّ فیکَ خَیْراً، فَانْظُرْ إ لى قَلْبِکَ فَإ نْ کانَ یُحِبُّ اءهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُبْغِضُ اءهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَفیکَ خَیْرٌ؛ وَاللّهُ یُحِبُّک ، وَ إ ذا کانَ یُبْغِضُ اءهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ یُحِبّ اءهْلَ مَعْصِیَتِهِ فَلَیْسَ فیکَ خَیْرٌ؛ وَ اللّهُ یُبْغِضُکَ، وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اءحَبّ.1
ترجمه :
فرمود: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه ، به درون خود دقّت کن اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى ، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد؛ و خداوند تو را دوست مى دارد.
ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت ناخوشایند باشى و به اهل معصیت عشق و علاقه ورزیدى ، پس خیر و خوبى در تو نباشد؛ و خداوند تو را دشمن دارد.
و هر انسانى با هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى گردد.
××××××××
1-اصول کافى : ج 2، ص 103، ح 11، وسائل الشّیعة : ج 16، ص 183، ح 1.