نکته ها
غرض چهار چیز
چهار چیز براى چهار غرض آفریده شده است :
الف مال براى انفاق نه امساک .
ب علم براى عمل ، نه جدل .
ج عبد براى تعبد، نه تنعم .
د دنیا براى عبرت ، نه عمارت .
سخت ترین کار
امیرمؤ منان علیه السلام : سخت ترین کارها سه چیز است :
الف در همه حال به یاد خدا بودن .
ب دوستان را با مال یارى کردن .
ج حق به جانب دیگران دادن .
پاسخ حکیمانه
وزیرى حکیمى را دید علف مى خورد.
گفت : اگر به خدمت شاهان در آمده بودى نیازمند به خوردن علف نمى شدى .
حکیم پاسخ داد: تو نیز اگر علف مى خوردى ،نیازمند خدمت شاهان نبودى .
مدح و ذم در حال رضا و غضب
افلاطون : آنکس که هنگام خشنودى تو را به آنچه در تو نیست مدح و ثنا گوید،
هنگام خشم تورا به آنچه در تو نیست ذم و نکوهش خواهد کرد.
نکته ها
سکوت عرب
به عربى که همیشه سکوت مى کرد، گفتند چرا سکوت کرده اى و در جمع مردم نشسته اى و سخنى نمى گوئى گفت : با گوش دادن انسان براى خود بهره اى مى برد، و بهره زبان براى دیگرى است .
قطرات سیل شد
شیر فروشى شیر را با آب مخلوط مى کرد و مى فروخت ، پس سیلى آمد، و گوسفندانش را برد و فریادش بلند شد و جزع بسیار کرد یکى از عرفاء او را دیده و به او گفت : آن قطره ها جمع شد تا اینکه سیل شد.
ده خیار به یک درهم
یکى از صوفى ها در بغداد مى گذشت که دید یک بازارى مى گوید ده خیار به یک درهم ، صوفى محکم بر صورت خود زد و گفت : وقتى ده تا خیار فقط یک درهم ارزش دارد پس اشرار چند قیمت دارند. (خیار یعنى نیکان و اشرار یعنى بدان )
×××××
پاورقی:1- کشکول ممتاز- شیخ مرتضى احمدیان
نکته ها
سقراط، در حفره اى در کنار نهرى مى زیست و از آن بیرون مى آمد و به دو دستش آب مى خورد. تا آن که یکى از شاگردانش ، او را کوزه اى بخشید و بدان آب مى نوشید. بارى کوزه شکست و سقراط، دلتنگ شد. چون شاگردانش فرا آمدند که به عادت خویش درس بنویسند، آنان را گفت : بنویسید: مال خانه اندوهان و میخ غم هاست و آن که اندوه کم خواهد، مال را رها کند.
×××××
حکیمى گفته است : جامه اى بپوش ! که در خدمت تو باشد. نه جامه اى که تو در خدمت آن باشى .
×××××
بزرگمهر گفت : از هر چیز خوبیش را فرا گرفتم . حتى از سگ پاسداریش را و از خوک ، صبح خیزیش را که بامدادان به قصد کار خویش ، آماده مى شود.
×××××
مردى رابعه عدویه را گفت : خدا را نافرمانى کرده ام مرا خواهد پذیرفت ؟ و او گفت : اى واى بر تو! خدا روى برگرداندگان را به خویش مى خواند، چگونه روى آورندگان به خویش را نپذیرد؟
×××××
کشکول شیخ بهایی
نکته ها
ظریفى ، زنى ادیب را در بغداد دوست مى داشت . نامه اى به او نوشت و از وى ، اجازه خواست ، تا به زیارتش رود. و در پایان نامه نوشت : خدا من ، و ترا از لغزش باز داراد! و زن در پاسخ او نوشت : اى سلیم ! اگر دعاى تو پذیرفته شود، پس ، از دیدن من ، چه بهره اى خواهى برد؟
××××××
از ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع ) روایت کرده اند، که از پیامبر (ص ) نقل کرد که حواریون عیسى را گفتند: با که همنشینى کنیم ؟ گفت : آن که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش به دانشتان بیفزاید و کردارش شما را به آخرت علاقه مند سازد.
××××××
بشر بن حارث را پرسیدند: گشاده رویى تو با مردم ، چه بسیارست ! گفت : این ، متاعى ست که ارزان خریده ام .
××××××
زاهدى پیر زن آسیابان را گفت : گندم مرا آرد کن ! و گرنه به دعا خواهم که خرت سنگ شود. زن گفت : خر رها کن ! و دعا کن ! تا گندمت ، آرد شود .
×××××××
پاورقی:1- کشکول شیخ بهایی
نکته ها
در حدیث ، از پیامبر (ص ) آمده است که : در شگفتم از کسى که به ترس بیمارى ، از غذا مى پرهیزد و چگونه از ترس دوزخ از گناه نمى پرهیزد؟ !
×××××××
کسى از حکیمى پرسید : بدى دلخواه کدامست ؟ و او گفت : ثروتمندى .
×××××××
حکیمى به هنگام مرگ ، به حسرت بود. او را گفتند: ترا چه مى شود؟ گفت : چه مى اندیشید؟
درباره کسى که سفرى طولانى و بى توشه در پیش دارد و بى همدمى در گور خواهد ماند، و به داورى عدل مى رود و حجتى ندارد.
×××××××
ربیع بن خیثم گفته است : اگر بوى گناهان به مشام مى رسید، کسى نزد دیگرى نمى نشست .
×××××××
ابوحازم گفته است : از مردمى در شگفتم که براى دنیایى مى کوشند، که هر روزگامى از آن ، دور مى شوند و براى دنیایى نمى کوشند، که هر روز گامى به آن نزدیک مىشوند.
×××××××
هارون الرشید فضیل عیاض را گفت : چه بسیار زهد مى ورزى ! و فضیل گفت : زهد تو از منبیش است . چه ، من ، در این دنیاى ناپایدار مى پرهیزم و تو در دنیاى پایدار آخرت .
نکته ها
خلیفه اى ، شخصى را بى گناه به زندان افکند، که سال ها ماند و چون مرگ خویش نزدیک دید، نامه اى نوشت و زندانبان را گفت : چون مردم ، آن را به خلیفه برسان ! چون مرد زندانبان ، نامه به خلیفه رساند، که در آن نوشته بود: اى غافل ! دشمن ، در رفتن به دادگاه بر تو پیشى گرفت . و تو از پى مى آیى . منادى جبرئیل است و قاضى به دلیل نیازى ندارد .
××××××
سلمان فارسى ، به هنگام مرگ ، حسرت زده بود، او را گفتند: اى اباعبدالله ! بر چهدریغ مى خورى ؟ گفت : بر دنیا دریغ نمى خورم . ولیکن ، با رسول خدا پیمان کردیم واو گفت : وسایل زیست شما، همچون زاد راه یک سوار باشد. و اکنون ، بر آن مى ترسم ،که بدین چیزها که پیرامون خویش دارم ، از آن فراتر رفته باشم . آنگاه به آن چه پیرامون خویش داشت اشاره کرد. که شمشیرى بود و بالشى و کاسه اى چوبین .
×××××××
کسى مى گفت : زاهدان از دنیا و راغبان به آخرت کجایند؟ زاهدى شنید و گفت : سخن خویش دگرگون کن . و بر هر که خواهى دست بنه ! یعنى : زاهدان از آخرت و راغبان به دنیا.
×××××××
روزى معاویه به یکى از یمنى ها گفت : از شما نادان تر نبوده است . زیرا زنى بر آنان فرمانروایى داشته است . و او، به پاسخ گفت : نادان تر از قبیله من ، دودمان تواندکه چون پیامبر خدا (ص ) آنان را فرا خواند، گفتند: پروردگارا! اگر این بر حق است ،از آسمان بر ما سنگ ببار! و نگفتند که : پروردگارا اگر این بر حق است ، ما را به سوى او هدایت کن !
××××××
کشکول شیخ بهایی
نکته ها
ابن مسعود گفت : بهشت را هشت در است ، که همه آنها باز و بسته شود. مگر در توبه که فرشته اى بر آن گمارده است و هیچگاه بسته نشود.
××××××
اسطرخس صامت را از علت سکوتش پرسیدند. گفت : از آن رو که هیچگاه ، بر خاموشى خویش پشیمانى نخوردم و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شدم .
××××××
بزرگمهر گفت : بزرگ ترین عیب دنیا آنست که به اندازه شایستگى ، به کسى نبخشد. یا بیش از حد دهد و یا کمتر. و نظیر همین مضمونست شعر خاقانى که گوید:
هر مائده اى که دست ساز فلکست××× یا بى نمکست ، یا سراسر نمکست
××××××
گفته اند: درمانده ترین مردم ، کسى ست که از یافتن دوست درمانده و درمانده تر از او کسى ست که به دوست دست یابد، و نتواند که او را نگاه دارد.
××××××
بادیه نشینى را گفتند: چگونه اى ؟ گفت : جامه دینم را به گناهان ، پاره مى کنم و با آمرزش خواهى ، آن را وصله مى دوزم.
و شاعرى همین مضمون را گفته است :
دنیایمان را با پاره کردن دینمان وصله مى دوزیم و بدین سان ، نه دینمان مى ماند و نه آنچه را دوخته ایم . خوشا به حال آن بنده اى ! که خدا را برترى دهد و دنیا را فداى آخرت سازد .
×××××××
از امثال عرب است که گویند: بزغاله اى بر پشت بامى ، به گرگى که از پایین مى گذشت دشنام داد. گرگ گفت : تو مرا دشنام نمى دهى ، بل جاى تست که مرا دشنام مى دهد.
××××××
کشکول شیخ بهایی
نکته ها
حکایت شده است که : عارفى ، پارچه اى بافت و در بافت آن دقت به کار داشت . چون آن را فروخت ، به علت عیب هایى که داشت ، به او باز گرداندند و او گریست . اما مشترى گفت : اى فلان ، مگریس ! که بدان راضیم . و او گفت : گریه من از این نیست . بلکه از آن مى گریم که در بافت آن ، کوشش بسیار کردم و به سبب عیب هاى پنهانى ، به من باز گردانده شد. و از آن مى ترسم تا عملى که چهل سال در آن کوشیده ام نپذیرند.
×××××
حکیمى گفت : آدمى زادگان ، چه بینوایند! اگر آنچنان که از نیازمندى مى ترسند، از آتش مى ترسیدند. از هر دو نجات مى یافتند. و چنان که به دنیا علاقه مى ورزند، به بهشت اشتیاق مى ورزیدند، هر دو را در مى یافتند. و چنان که به ظاهر از بندگان خدا مى ترسند، در باطن ، از خدا مى ترسیدند، در هر دو دنیا نیکبخت مى شدند.
×××××
در یکى از کتابهاى آسمانى آمده است :
عجب است از کسى که خوبى یى را که در او نیست و به وى نسبت مى دهند، خوشحال مى شود و بدى یى را که در او هست ، مى گویند و به خشم مى آید.
×××××
یکى از بزرگان گفته است : از نشانه هایى که پروردگار ازبنده اى روى بر تافته است ، آنست که او را به کارهایى مشغول سازد که نه دنیاش را مفید افتد و نه دینش را.
×××××
عارفى گفت : آن که حرام ، یا (شبهه ناک ) خورد، از درگاه حق رانده است . مگر نمى بینى که از ورود به خانه او ممنوع است و آن که وضو ندارد، از دست زدن به کتاب حق منع شده است . با آن که جنایت و بى وضویى ، دو اثر مباح اند. پس ، آن که به حرام ، و نجاست شهوات آلوده شده است ، چگونه خواهد بود؟ که بناچار از ساخت قرب حق مطرودست و از ساحت کبریایى او محروم و حق ورود به حرم او را ندارد.
×××××××
کشکول شیخ بهایی
نکته ها
مردى بر عارفى گذشت ، که نان و سبزى و نمک مى خورد. او را گفت : اى بنده خدا! از دنیا، به همین خرسندى ؟ گفت : خواهى کسى را به تو نشان دهم که به بدتر از این خرسندست ؟ گفت : آرى ! گفت : آن که به عوض آخرت ، به دنیا خرسند است .
××××××
مادر (ربیع بن خیثم ) چون او را در گریه و بیدارى دید، گفت : اى پسرکم ! ترا چه مى شود؟ مباد که کسى را کشته باشى ! گفت : آرى مادر! گفت: او کیست تا از خاندانش عفو تو خواهیم . بخدا که اگر حال تو بدانند که چگونه اى بر تو رحم آرند و از تو در گذرند! گفت : مادر! او نفس منست .
××××××
انوشیروان ، بزرگمهر را گفت : چه چیز براى انسان نیکوترست ؟ گفت : خردى که با آن زندگى کند. گفت : اگر نبود؟ گفت : دوستانى که او را به کارهاى شایسته وا دارند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مالى که با آن ، محبت مردم را به خود جلب کند. گفت : اگر نبود؟ گفت : لالى یى که با آن ، خاموشى گزیند. گفت : اگر نبود؟ گفت : مرگى که زود او را ببرد.
××××××
کسى گفت : (ابامیسره )ى عابد را دیدم که از فرط عبادت ، دنده هایش بیرون زده بود. او را گفتم : - خدا رحمت همه گیر خود را شامل تو گرداناد! - خشمناک شده و گفت : مگر نشانه اى نومیدى دیده اى ؟ که (ان رحمة الله قریب من المحسنین ) و بخدا! که سخن او مرا گریاند. عاقل را سزوار است که به احوال پیامبران و ابدال و اولیاء و جهد آنان در طاعات و صرف عمرشان در عبادات که شبانروز سستى نمى پذیرد، بنگرد. آیا آنان را به خدا گمان نیکو نیست ؟ چرا! بخدا! که آنان به گسترش رحمت خداوندى آگاهند و نسبت به بخشش او گمان نیکو دارند. اما، بدان ! که آن بى جهد و کوشش ، آرزوى محض و غرور است . پس ، در عبادت و طاعت بکوشید تا امید به رحمت او شما را حاصل شود که نیکوترین بضاعت است .
×××××××
کشکول شیخ بهایی
نکته ها
ربیع بن خیثم گفته است : اگر بوى گناهان به مشام مى رسید، کسى نزد دیگرى نمى نشست .
×××××
ابوحازم گفته است : از مردمى در شگفتم که براى دنیایى مى کوشند، که هر روز گامى از آن ، دور مى شوند و براى دنیایى نمى کوشند، که هر روز گامى به آن نزدیک مى شوند.
×××××
کسى از حکیمى پرسید: بدى دلخواه کدامست ؟ و او گفت : ثروتمندى .
×××××
هارون الرشید فضیل عیاض را گفت : چه بسیار زهد مى ورزى ! و فضیل گفت : زهد تو از من بیش است . چه ، من ، در این دنیاى ناپایدار مى پرهیزم و تو در دنیاى پایدار آخرت .
×××××
عمربن عبدالعزیز را گفتند: آغاز توبه تو چه بود؟ گفت : قصد کردم تا غلامى را بزنم و او مرا گفت : اى عمر! از شبى اندیشه کن ! که فردایش روز قیامت است .
×××××
حکیمى گفته است : مرگ همچون تیرى است که به سوى تو مى آید و عمر تو به اندازه طول مسیر آنست .
×××××
ابن عباس گفت : کسى که خدا سه روز دنیا را بر او زندان کند و خشنود باشد، به بهشت رود.