بانگ رحیل
ثمرات عبادت و آفات غفلت
خداوند به آدمى مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
تَفَرَّغْ لِعِبادَتی; لـِ :
1. أَمْلاََ قَلْبَکَ غِنىً،
2. وَ یَدَکَ رِزْقاً،
3. وَ جِسْمَکَ راحَةً.
وَ لا تَغْفُلْ عَنْ ذِکْری; فـَ :
1. أَمْلاََ قَلْبَکَ فَقْراً،
2. وَ بَدَنَکَ تَعَباً،
3. وَ صَدْرَکَ غَمّاً وَ هَمّاً،
4. وَ جِسْمَکَ سُقْماً،
5. وَ دُنْیاکَ عُسْرَةً.
اى فرزندآدم!
خویشتن را براى عبادت من، فارغ البال کن و خالصانه به پرستشم بپرداز تا این که:
1. قلبت را سرشار از بى نیازى کنم.
2. و دستانت را پر از رزق و روزى نمایم.
3. و بدنت را در راحتى و آسایش قرار دهم.
و از یاد من غافل مشو; چرا که اگر از ذکر من غفلت ورزى:
1. قلبت را مملوّ از فقر و نیاز مى کنم.
2. و بدنت را به سختى و خستگى دچار مى سازم.
3. و سینه ات را پر از اندوه و تشویش مى نمایم.
4. و جسمت را بیمار مى گردانم.
5. و دنیا و زندگانى این جهانت را در تنگنا و سختى قرار مى دهم.
اگر آدمى وظیفه مند است که راه تکامل را بپوید و خویشتن را هرچه بیشتر به قله کمال، نزدیک و نزدیکتر کند; ره توشه اصلى این راه، عبادت است و ذکر خداوند. بدون پرستش و نیایش، وصول به هدف اعلاى آفرینش، ممکن نیست.
ساییدن جبین بر خاک عبودیت، در پیشگاه ربّ العالمین و سرودن سرودهاى عاشقانه و نغمه هاى عارفانه و سپردن سر و جان به خداى سبحان، شیوه مستمر سالکان و عارفان است; همانان که هدف آفرینش انسان را دریافته اند و به یقین عقلى و قلبى دانسته اند که غناى نفس و حیات خجسته و آسایش حقیقى در گرو سرسپارى به بارگاه ربوبى خداوند است و بس، و به وضوح پى برده اند که عبودیت خالصانه، سعادت جاودانه دو جهان را ثمر مى دهد.
اوقات خوش آن بود که با «دوست» به سر رفت **باقى همه بى حاصلى و بى خبرى بود!
و از سویى دیگر، غفلت و یا تغافل از یاد پروردگار و دل ندادن به عبادت او، پدیدآورنده هر گونه تباهى است; فقرجان، آشفتگى روان، اندوه جانکاه، تنگى زندگى، حِرمان لذّت اُنس بامحبوب، عدم وصول به منزلت منیع آدمیّت... و سرانجام: محروم ماندن از نعمت معنویت و حیات طیّبه دو جهان.
پناه بر خداى رحمان، از شرّ هواى نفس و شیطان، و حِرمان از سعادت دو جهان!
دامْ سخت است، مگر یار شود لطف خدا**ورنه آدم نبَرد صرفه ز شیطان رجیم
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
ناهمگونى درون و برون
خداوند به آدمى مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. کَمْ تَقُولُ: «اللّهُ! اللّهُ!» وَ فی قَلْبِکَ غَیْرُ اللّهِ؟!
2. وَ لِسانُکَ یَذْکُرُ اللّهَ وَ تَخافُ غَیْرَ اللّهِ وَ تَرْجُو غَیْرَ اللّهِ; وَ لَوْ عَرَفْتَ اللّهَ، لَما أَهَمَّکَ غَیْرُ اللّهِ.
3. وَ تُذْنِبُ وَ لا تَسْتَغْفِرُ.
4. فَإِنَّ الاْ ِسْتِغْفارَ مَعَ الاِْصْرارِ، تَوْبَةُ الْکاذِبینَ.
5. وَ مارَبُّکَ بِظَلاّم لِلْعَبیدِ.
اى فرزندآدم
1. چقدر «اللّه! اللّه!» مى گویى، در حالى که در قلبت غیر اللّه است؟!
2. و زبانت اللّه مى گوید، و تو از غیر خدا مى ترسى و به غیر خداوند امید مى بندى; و اگر اللّه را مى شناختى، از غیر خدا واهمه نمى داشتى و به غیر او اهتمام نمى ورزیدى.
3. و گناه مى کنى و استغفار [و توبه راستین] نمى نمایى.
4. پس، راستى که استغفار و توبهاى که همراه با پافشارى بر گناهان و ادامه معاصى باشد، «توبه دروغگویان» است.
5. و [بدان که] پروردگارت،ستم کننده بر بندگان نیست [بلکه با مؤمنان و صالحان، به لطف و عنایت عمل مى کند و توبه گران راستین را مى بخشاید و پاداش مى دهد; و امّا نامؤمنان و ناصالحان را کیفر مى دهد و توبه کنندگان دروغین را نمى بخشاید].
از شگفتیهاى احوال آدمیان این است که بیشترین نیرنگ را با کسى مى بازند که هیچ نیرنگى در او کارساز نیست! خداوند از خود ما به احوال و افکار و کردارمان آگاهتر است و پیش از آن که انگیزهاى در اندیشه مان صورت پذیرد و هدفى در فکرمان ترسیم گردد، او بدان آگاه است. آفریدگار علیم،از خفایاى درونمان و امواج اندیشه هامان و مکنونات دلهامان، داناتر از خودمان است; پس، ما را چه مى شود که با او از درِ مکر در مى آییم؟! آیا خُدعه ورزى با خداوند و «خدا فریبى»، عین «خودفریبى» نیست؟!
گوئیا باور نمى دارند روز داورى **کین همه قلب و دغل در کار داور مى کنند!
هرگاه فرصتى بیابیم ـ اگر بیابیم ـ و در ژرفناى وجود خویش به کاوش بپردازیم ـ اگر بپردازیم ـ به وضوح وبا تعجّب و تأسّف در مى یابیم که بسیارى ازگفتار و کردارمان ـ که به ظاهر، خدایى رنگند ـ به واقع، نیرنگ آلودند و یا ریا اندود!
آیا اگر «بُهلول»ى یافت شود و ناممان را از سَرْ دَرِ مسجدى ـ که به ظاهر براى خدا بنا کردهایم ـ حذف کند و نام دیگرى بر آن نهد، برنمى آشوبیم؟!
آن که چو پسته دیدمش همه مغز**پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایانِ روى در مخلوق **پشت بر قبله مى کنند نماز!
و اگر ناممان را از کتاب و مقاله اى که نوشته ایم، پاک کنند، برمى تابیم؟! و اگر براى عمل خیرى که انجام داده ایم، ستایشمان نکنند، مردم را ناسپاس و قدرناشناس نمى خوانیم؟! و یا از کسى که به او خدمتى کرده ایم، توقّع تعظیم و تقدیر نداریم؟! و آیا در باب احقاق حق و ابطال باطل، قلبمان از خوف غیر خدا نمى لرزد و به غیر خدا امید نداریم؟! و آیا در مراعات حقوق و حدود الهى، تنها مرزبان حرمت مرزهاى الهى هستیم و مصلحت اندیشیه اى فضیلت سوز، ما را به چشم پوشى از حق و بى حرمتى به حریم خداوندى وا نمى دارند و هرگاه حقّى را ـ آگاهانه و یا ناخودآگاه ـ ضایع کردیم و یا به کسى ستمى روا داشتیم، زبان به اعتراف مى گشاییم و به جبران مى پردازیم؟! ... و سرانجام، آیا آن گاه که طاعتى از طاعات خداوند را ترک کردیم و یا معصیتى از معاصى وى را مرتکب شدیم، به توبهاى جدّى ـ فراتر از استغفار زبانى، که البته آن هم لازم است و جبرانى از سر صدق و اخلاص، اقدام مى کنیم؟!...
«راجِعُوا إِلى أَنْفُسِکُمْ فَخاطِبُوها :
به جانهایتان بازگردید و آنها را به مخاطبه و محاکمه بخوانید»!
بس کن این یاوه سرایى، بس کن **تا به کىْ خویش ستایى؟ بس کن
مخلصان لب به سخن وا نکنند**بر کَن این ثَوبِْ ریایى، بس کن
تو خطا کارى و حق آگاه است **حیله گر! زهد نمایى بس کن
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
اوصاف ستوده
خداوند رحمان به مردمان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. هَلْ أَدَّیتُمْ فَرائِضی کَما أَمَرْتُکُمْ؟
2. وَ هَلْ واسَیْتُمُ المَساکینَ بِأَموالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ؟
3. وَ هَلْ أَحْسَنْتُمْ إِلى مَنْ أَساءَ إِلَیْکُمْ؟
4. وَ هَلْ عَفَوتُمْ عَمَّنْ ظَلَمَکُمْ؟
5. وَ هَلْ وَصَلْتُمْ مَنْ قَطَعَکُمْ؟
6. وَ هَلْ أَنْصَفْتُمْ مَنْ خانَکُمْ؟
7. وَ هَلْ کَلَّمْتُمْ مَنْ هاجَرَکُمْ؟
8. وَ هَلْ أَدَّبَتُمْ أَوْلادَکُمْ؟
9. وَ هَلْ سَأَلْتُمُ الْعُلَماءَ مِنْ أَمرِ دینِکُمْ وَ دُنْیاکُمْ؟
10. فَإِنّی لاأَنْظُرُ إِلى صُوَرِکُمْ وَلاإِلى مَحاسِنِکُمْ وَ لـکِنْ أَنْظُرُ إِلى قُلُوبِکُمْ وَ أَعْمالِکُمْ وَ أَرْضى مِنْکُمْ بِهذِهِ الْخِصالِ.
اى فرزندان آدم!
1. آیا واجبات مرا همان گونه که فرمانتان دادم، انجام دادید؟
2. و آیا به وسیله مالها و جانهاتان با بینوایان به مساوات و برابرى رفتار کردید؟
3. و آیا به کسى که با شما بدرفتارى کرد، نیکى کردید؟
4. و آیا کسى را که[از سر نادانى] به شما جفا کرد، بخشیدید؟
5. و آیا با کسى که[از سر غفلت و جهل] از شما پیوند برید، پیوستید؟
6. و آیا با کسى که به شما خیانت کرد، به انصاف رفتار کردید؟
7. و آیا با کسى که به شما قهر ورزید، سخن گفتید[وبا او از در آشتى درآمدید]؟
8. و آیا فرزندانتان را [به نیکى] ادب کردید؟
9. و آیا از عالمانِ [راستین] درباره مسائل دین و دنیاتان پرسیدید؟
10. پس [آگاه باشید که] من به صورتها و خوبیهاى ظاهرى تان نمى نگرم; بلکه به دلها و کردارتان مى نگرم، و به این اوصاف ستوده و رفتار پسندیده [که بیان شد] از شما خشنود و راضى مى شوم.
عقیده وایمان، بدون رفتار و کردار پسندیده و اوصاف ستوده، همانند «روح بى جسم» است; همچنان که کردار و اوصاف نیکوى بدون عقیده و ایمان نیز، به سان «جسم بى روح» است.
در جاىْ جاى قرآن کریم، واژگانِ «ایمان» و «عمل صالح»، توأمان آمده اند; هرگاه سخن از ایمان و مؤمنان به میان آمده است، عمل و صالحان نیکوکردار نیز در پى آن نمایانند.
از آفتهایى که همواره گریبانگیر پیروان ادیان الهى بوده و هست، «یکسونگرى» و «یکسو گرایى» است; گرفتن یک جانب و رهانیدن جانب دیگر، پذیرش یک بعد و طرد بعد دیگر...
اسلام و همه ادیان الـهى ـ که تمامى ادیان، همانا اسلامند ـ آن گاه سعادتى فراگیر را ثمر مى دهند که همه قوانین و ابعاد و اجزایشان، بى تحریف و تخریب، مراعات گردند.
دل از اغیار خالى کن چو قصد کوى ما دارى **نظر بر غیر مگشا چون هواى روى ما دارى
ارجمندترین ثمره این مراعات همه جانبه، «انسان کامل» است و والاترین هدف انسان کامل، جلب رضاى خداوند است و تقرّب به آن ذات اقدس ـ جَلَّ وَ عَلا ـ .
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل «انسان»; خداگونه اى بى همتا خداوند سبحان به انسان مى فرماید: یَابْنَ آدَمَ! 1. أَنَاغَنیٌّ لاأَفْتَقِرُ;أَطِعْنی فی ماأَمَرْتُکَ،أَجْعَلْک َغَنیّاًلا تفْتَقِرُ. 2. ... أَنَاحَیٌّ لاأَمُوتُ;أَطِعْنی فی ماأَمَرْتُکَ،أجْعَلْکَ حَیّاً لا تَمُوتُ. 3. أَنَا أَقُولُ لِلشَّیْءِ کُنْ فَیَکُونُ;أَطِعْنی فی ما أَمَرْتُکَ، تَقُولُ لِلشَّىْءِ کُنْ فَیَکُونُ. اى فرزندآدم! 1. من بى نیازى هستم که هرگز فقیر نمى شوم; مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن،تا چنان بى نیازت کنم که فقیر نشوى. 2. ... من زنده اى هستم که هرگز نمى میرم; مرا در آنچه به تو امر کرده ام اطاعت کن، تا چنان زنده ات بدارم که هرگز نمیرى. 3. من [هرگاه به پدید آمدن چیزى اراده کنم] به هر چه بگویم «ایجاد شو»، بى درنگ ایجاد مى شود; مرا در آنچه به تو امر کرده ام، اطاعت کن [تا نیرویى دهمت که] به هرچه بگویى «ایجاد شو»، ایجاد گردد! گوهر اصیل وجود آدمى، «خداوَش» است. روح او نفحه اى از نَفَحات الهى است. نیرویى از قدرت بى انتهاى خداوند در وجود وى به ودیعت نهاده شده است. کرامت و منزلتى که آفریدگار به این آفریده برگزیده خویش عطا فرموده، به هیچ یک از آفریدگان دیگر نبخشیده است. آفاق وسیعى را که براى تکامل و بالندگى، پیشِ روى آدمیان گشوده، براى هیچ کدام از موجودات هستى نگسترده است. راه هایى «از اوج آسمان» را که به روى انسان باز کرده، حتى بر فرشتگان نیز نگشوده است; حتى بر ملائک مقرّب خویش، مانند جبرئیل امین! مگر نه آن است که جبرئیل، در سفر معراج، نتوانست پیامبر اکرم(ص) را تا پایان سفر همراهى کند و دنباله سفر را پیامبر به تنهایى پیمود؟ «رسد آدمى به جایى که به جز خدا نبیند»! اما این منزلت رفیع، به گزاف، به آدمى عطا نشده است، بلکه بهایى ارجمند مى طلبد. و آن بها، «عبودیّت» است; پرستشى ناب، حفظ پیوند با خداوند، سر به فرمان پروردگار بودن، حرمت حریم کبریایى خداوند را پاس داشتن... و آن گاه است که «انسان»، مظهر شوکت «خداى سبحان» مى شود و نیرو و فیض خداوند، در وجود او تجلّى مى یابد و جلوه گاه اَسماى حُسناى الهى مى گردد و جوهره «عبودیّت» که همانا «ربوبیّت» است، در وجود وى جلوه گر مى شود: «اَلْعُبُودیَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْه ُهَا الرُّبُوبیَّةُ: بندگى خداوند، گوهرى است که مغز و باطنش، خداگونگى است.» گَر به «خود» آیى، به «خدایى» رسى! یک لحظه کسى که با تو دمساز آید**یا با تو دمى همدم و همراز آید از کوى تو گر سوى بهشتش خوانند**هرگز نرود، و گر رود باز آید! ****** از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
ریاضت و معرفت
خداوند سبحان به انسان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. تَوَرَّعْ; تَعْرِفْنی.
2. وَ تَجَوَّعْ; تَرَنی.
3. وَاعْبُدْنی; تَجِدْنی.
4. وَتَفَرَّدْ; تَصِلْنی.
اى فرزندآدم!
1. پارساباش و از حرامها دورى گزین، تامرا بشناسى و به من معرفت یابى.
2. و گرسنگى بکش [و از پرخورى بپرهیز] تا مرا ببینى [و به معرفت شهودى برسى].
3. و مرا عبادت کن، تا مرا بیابى.
4. و تنهایى گزین [و از درآمیختن فراوان با مردمان بپرهیز] تا به من برسى.
پا فرانهادن از مرزهاى ممنوع الهى و آلودن دست و دل و اندام به گناهان و آلودگیها، پردهاى ضخیم در برابر بصیرت آدمى مى افکند و غبارى غلیظ در مقابل دیده عقل و قلب او مى پراکند و بینش وى را به انحراف مى کشاند; به گونه اى که حصول معرفت و وصول به سعادت را برایش دوردست و یا دست نایافتنى مى کند.
از «حرامها» که بگذریم، ارتکاب «مکروهها» و نیز افراط در پاره اى از «مباحها» هم ناهمواریهایى در مسیر تکامل انسان پدید مى آورند; پرخورى، پرخوابى، درآمیختن فراوان با مردمان، سخن گفتن فراوان، کم ارج نهادن به عبادت و نیایش و مناجات با خداوند، از این قبیلند.
همچنان که دستیابى به گوهرهاى ارزشمند، بهایى گران مى خواهد، وصول به مقامهاى ارجمند معنوى و انسانى نیز مجاهدتى ستُرگ مى طلبد. «بهشت را به بها دهند، نه به بهانه»!
بى پروایى و بى مبالاتى در حرامها و مکروهها و حتى مباحها و برآوردن خواهشهاى بى حدّ و حصر غرائز لجام گسیخته کجا، و رسیدن به مقامهاى عالى معنوى و تحصیل بصیرت و معرفت کجا؟!
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟**ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
* * *
پر خور و پر خواب و پر گو و جلیس** این و آن لا جَرَم با جهل و غفلت هست دائم همعنان!
* * *
کاشکى از غیر تو آگه نبودى جان من **خود ندانستى به جز تو جان معنا دان من
هر چه بینم غیر رویت، نور چشمم کم شود**هر کسى را ره مده اى پرده مژگان من!
*****
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
گواهان آدمیان
خداوند به آدمى مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1.مَلا ئِکَتی یَتَعاقَبُونَ بِالَّیْلِ وَالنَّهارِ لِیَکْتُبُوا عَلَیْکَ ما تَقُولُ وَ تَفْعَلُ مِنْ قَلیلِکَ وَکَثیرِکَ.
2. فَالسَّماءُ تَشْهَدُ بِما رَأَتْ مِنْکَ.
3. وَالأَْرْضُ تَشْهَدُ عَلَیْکَ بِما عَمِلْتَ عَلى ظَهْرِها.
4. وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ یَشْهَدْنَ عَلَیْکَ بِما تَقُولُ وَ تَفْعَلُ.
5. وَ أَنَا مُطَّلِعٌ عَلى مَخْفیّاتِ خَطَراتِ قَلْبِکَ.
6. وَ لا تَغْفَلْ عَنْ نَفْسِکَ.
7. فَإِنَّ لَکَ فِی الْمَوْتِ شُغْلٌ شاغِلٌ.
8. وَ عَنْ قَلیل أَنْتَ راحِلٌ.
9. وَ کُلُّ ما قَدَّمْتَهُ مِنَ الْخَیْرِ وَالشَّرِ حاصِلٌ بِلا زیادَة وَ نُقْصان.
10. وَ تَسْتَوفی غَداً ما کُنْتَ فاعِ.
اى فرزندآدم!
1. فرشتگانم [که مأموران منند]، شب و روز در پى تواَند و مراقب اعمال تو، تا آن چه را مى گویى و انجام مى دهى، چه کم و چه زیاد، بنویسند.
2. و آسمان ـ نیزـ آنچه از تو ببیند، شهادت مى دهد.
3. و زمین ـ هم ـ به آنچه روى آن انجام مى دهى گواهى مى دهد.
4. و خورشید و ماه و ستارگان ـ نیزـ بر گفتار و کردارت گواهند.
5. و من ـ خود ـ بر اندیشه هاى پنهانى قلبت آگاهم.
6. و [اکنون که چنین است و گواهان گوناگون احاطه ات کرده اند و همگى مراقب تواَند، پس] خودت ـ نیزـ از خویشتن غافل مباش.
7. زیرا مرگ [در پیش است] و گرفتارى فراوان در انتظار تو است [و به توشه بسیار نیازمندى].
8. و هنگامه کوچ و رحلت تو نزدیک است.
9. و آنچه را از پیش فرستاده اى، چه نیکى و چه بدى، بى کم و کاست، آماده است.
10. و فردا[در آینده اى نزدیک]ی آنچه را عمل کرده اى کام درمى یابى.
ما آدمیان در جهانى زندگى مى کنیم که چشمانى تیزبین و همیشه بیدار، نظاره مان مى کنند و تمامى گفتار و رفتار و کردارمان را ـ با دقت و امانتـ ثبت و ضبط مى نمایند. پدیده هاى پیرامون ما، آیت ها و مأموران خداوندند و همگى سمیعند و بصیرند و هوشمند، گرچه با نامحرمان، خاموشند:
جملهْ اجزاء، در تحرّک، در سکون **ناطقان که: «إِنّا إلَیْهِ راجِعُون.»
جملهْ اجزاءِ زمین و آسمان **با تو مى گویند روزان و شبان:
«ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم **با شما نامحرمان ما خامُشیم
خامشیم و نعره تکرارمان** مى رود تا پایتخت یارمان.»
چون شما سوى «جمادى» مى روید**آگه از جان «جمالى» کى شوید؟!
و هنگامه برپایى دادگاه عدل الهى، که پرونده هامان گشوده مى شود، حضور مى یابند و بر آنچه دیده و شنیده اند، گواهى مى دهند. و برتر از این همه، خودخداوند، نظاره گرمان است و علاوه بر اعمالمان، بر اندیشه هاى پنهان و موجه اى خفیفى که بر شیارهاى مغز و لایه هاى قلبمان مى گذرد نیز آگاه است و همه را به حساب مى آورد.
اللّه تویى، از دلم آگاه تویى **درمانده منم، دلیل هر راه تویى
گر مورچه اى دم زند اندر ته چاه **آگه زِ دَمِ مورچه در چاه تویى
به یاد داشتن این نظارت فراگیر، سبب هشیارى آدمى مى شود و او را از فرو افتادن در غفلتها و تباهی ها باز مى دارد.
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
امداد الـهى در مسیر پارسایى
خداوند به آدمى مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. إِنْ نازَعَکَ بَصَرُکَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ، فَقَدْ أَعَنْتُکَ عَلَیْهِ بِطَبَقَیْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لا تَنْظُرْ.
2. وَ إِنْ نازَعَکَ لِسانُکَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ، فَقَدْ أَعَنْتُکَ عَلَیْهِ بِطَبَقَیْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لا تَتَکَلَّمْ.
3. وَ إِنْ نازَعَکَ فَرْجُکَ إِلى بَعْضِ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ، فَقَدْ أَعَنْتُکَ عَلَیْهِ بِطَبَقَیْنِ، فَأَطْبِقْ وَ لا تَأْتِ حَراماً.
اى فرزندآدم!
1. اگر چشمت، براى نگاه به آنچه بر تو حرام کرده ام، با تو ستیز کرد [و خواست به نگاه حرامت وادارد،] من با دو پوشش [پلکهاى چشم ]تو را یارى کرده ام; پس، چشم فروبند و نگاه نکن.
2. و اگر زبانت براى وادارى ات به گفتن آنچه بر تو حرام کرده ام، با تو ستیز کرد، من با دو پوشش [لبها] تو را مدد کرده ام; پس، دهان فروبند و سخن مگو.
3. و اگر عضو جنسى ات براى واداشتن تو به انجام آنچه برایت حرام کرده ام، با تو به ستیز برخاست، من با دو پوشش، تو را یارى کرده ام; پس،از گناه در گذر و عمل حرام انجام مده.
آفریدگار حکیم، هریک از اعضاى بدن آدمى و هرکدام از غرایز وجودى او را بر اساس حکمت آفریده است. هر یک از اعضا در سیر تکاملى انسان، نقش مخصوصى بر عهده دارند. برخى از اعضا و غرایز، به گونه «خودکار» و بدون اختیار و دخالت آدمى، به ایفاى وظایف خود مى پردازند; اما خداوند، باز هم از سر حکمت، زمام اختیار پاره اى از غرایز و اندامهاى انسان را به دست خود او سپرده است و شیوه کاربرد صحیح آنها را نیز، به وسیله پیامبران و امامان و عقل و الهام فطرى، به وى آموخته است. این تفویض و وانهادن اختیار و انتخاب به انسان، از الطاف و إِنعام گرانقدر خداوندى به آدمى است که بسیارى از آفریدگان دیگر از آن بى بهره اند.
اعطاى این موهبت، نشان لیاقت و کرامت انسان نزد خداوند سبحان است. امّا و صد امّا که در برابر این موهبت گرانسنگِ «حق انتخاب و داشتن اختیار»، دشمنانى غدّار و پرنیرنگ در کمین نشسته اند تا آدمیان را از همین راه «انتخاب و اختیار» به انحراف و تباهى بکشانند و به انواع آلودگیها بیالا یند. ابلیس و هواهاى نفسانى و غرایز شهوانى، در جبه هاى متحّد، به مصاف انسان مى آیند و به ستیز با او برمى خیزند و به فریب وى مى پردازند و مى کوشند تا آدمى را به سوء استفاده از «اختیار خویش» وادارند.
زشتها را خوب بنماید شَرَه** نیست چون شهوت بَتَر ز آفاتِ ره
صد هزاران نام خوش را کرد ننگ ** صد هزاران زیرکان را کرد رنگ
اما خداوند رحمان، آدمى را در این میدان کارزار، بى دفاع و بدون یاور واننهاده است; بلکه براى مهار هر یک از غرایز سرکش، لجامى ویژه در دسترس او نهاده و وى را در رام کردن آنها مدد فرموده است.
دامْ سخت است،مگر یار شود لطف خدا**ورنه آدم نبَرد صرفه ز شیطان رجیم
حسابرسى و کیفر و پاداش در جهان آخرت نیز بر همین اساس است. اگر انسان، توان مهار غرایز و هوسهاى لجام گسیخته را نمى داشت و ناچار به تسلیم در برابر آنها مى بود، دیگر حساب و کتاب و کیفر و پاداش، معنا نداشت.
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
طالبان بهشت کجایند؟!
خداوند رحمان به مردمان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. إِذا کانَتِ الْمُلُوکُ تَدْخُلُ النّارَ بِالْجَوْرِ.
2. وَالْعَرَبُ بِالْعَصَبیَّةِ.
3. وَالْعُلَماءُ بِالْحَسَدِ.
4. وَالْفُقَراءُ بِالْکِذْبِ.
5. وَالْتُجّارُ بِالْخیانَةِ.
6. وَالْحُرّاثُ بِالْجَهالَةِ.
7. وَالْعُبّادُ بِالرِّیاءِ.
8. وَالأَْغْنیاءُ بِالْکِبْرِ.
9. وَالْقُرّاءُ بِالْغَفْلَةِ.
10. وَالصُّبّاغُ بِالْغِشِّ.
11. وَ مانِعُ الزَّکاةِ بِمَنْعِ الزَّکاةِ.
فَأیْنَ مَنْ یَطْلُبُ الْجَنَّةَ؟! .
اى فرزندآدم!
1. اگر چنین است که پادشاهان و حاکمان، به خاطر «ستمگرى» به آتش جهنم مى روند،
2. و عربان، به سبب «تعصّب ورزى» و نژادپرستى،
3. و عالمان، به وسیله «حسدورزى»،
4. و فقیران، با «دروغگویى»،
5. و تاجران، با «خیانت ورزى»،
6. و کشاورزان، به خاطر «جهالت» و دانش نطلبیدن،
7. و عابدان، به سبب «ریا ورزیدن در عبادت»،
8. و ثروتمندان به وسیله «تکبّر ورزیدن»،
9. و خوانندگان کتابهاى آسمانى، با «غفلت ورزیدن» [وعدم ژرفنگرى در معانى آنچه مى خوانند]،
10. و رَنگرَزان، با «تقلّب در کارشان»،
11. و زکات نادهندگان، به سبب «ندادن زکات مالشان»،
[اگر اینان به سبب این امور و با این رفتار و کردار، به جهنم مى روند، ]پس، طالبان بهشت، کجایند [و به بهشت روندگان، کیانند]؟!
در هر گام از راههاى این جهان، دامى نهفته است، که رهیدن از آنها هشیارى و بیدارىِ هوشمندانه و زیرکانهاى مى طلبد. به سلامت رساندن «بار امانت» به مقصد نهایى، کیاست و فطانتى عظیم مى خواهد. شیطان و هواهاى نفسانى، هرکس را به گونهاى ویژه مى فریبند، و هرکس مسؤولیت و موقعیتش سنگینتر و خطیرتر باشد، دام فریبش نیز محکمتر و فریبنده تر است.
آدمى اگر به خود وانهاده شود و به دستاویزى استوار و مطمئن چنگ نزند، هلاکت و تباهى اش حتمى است; همچنان که گمراهى کودکِ راهْ ناشناس و بى راهنما.
اللّه! به فریاد منِ بى کس رس **فضل و کرمت یار منِ بى کس بس
هرکس به کسى و حضرتى مى نازد **جز حضرتِ تو ندارد این بى کس، کس
بهترین و استوارترین و مطمئنترین دستاویز و مشعل هدایت، و یا تنها راه نجات آدمیان از مهلکه ها، چنگ افکندن به دامان پر مهر خداوند است و پناه بردن به دژ استوار او. شیطان نیز اعتراف کرده که از فریفتن «مخلَصان»، ناتوان است. آنان که زیر لواى «اللّه» درآیند، از گزند تباهیها در امانند.
قدِ بلند تو را تا به بر نمى گیرم **درخت بختِ مرادم «به بر» نمى آید
مگر به روى دلاراى یار ما، ور نى **به هیچ وجه دگر، کار بر نمى آید
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
تمثیلهاى عبرت آموز
خداى رحمان به آدمیان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. مَثَلُ الْعَمَلِ بِلا عِلْم، کَمَثَلِ الرَّعْدِ بَلا مَطَر.
2. وَمَثَلُ الْعِلْمِ بِلا عَمَل، کَمَثَلِ الشَّجَرِ بِلا ثَمَر.
3. وَمَثَلُ الْعِلْمِ بِلا زُهْد وَخَشْیَة، کَالْمالِ بِلا زَکاة وَ الطَّعامِ بِلا مِلْح وَکَزَرْع عَلَى الصَّفا.
4. وَمَثَلُ الْعِلْمِ عِنْدَ الاَْ حْمَقِ، کَمَثَلِ الدُّرِّ وَالْیاقُوتِ عِنْدَ الْبَهیمَةِ.
5. وَمَثَلُ الْقُلُوبِ الْقاسیَةِ، کَمَثَلِ الْحَجَرِ الثّابِتِ فِی الْماءِ.
6. وَمَثَلُ الْمَوْعِظَةِ عِنْدَ مَنْ لا یَرْغَبُ فیها، کَمَثَلِ الْمِزْمارِ عِنْدَ اَهْلِ الْقُبُورِ.
7. وَمَثَلُ الصَّدَقَةِ بِالْحَرامِ، کَمَثَلِ مَنْ یَغْسِلُ الْعَذَرَةَ بِبَوْلِه!
8. وَمَثَلُ الصَّلاةِ بِلازَکاةِ الْمالِ، کَمَثَلِ الْجَسَدِ بِلارُوح.
9. وَمَثَلُ الْعَمَلِ بِلا تَوْبَة، کَمَثَلِ الْبُنْیانِ بِلا أَساس.
10. أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّهِ؟! فلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ.
اى فرزندآدم!
1. عمل و کردارِ بدون دانش و معرفت، همانند «رعدِبى باران» است.
2. و دانشِ بدون عمل و کردار، به سان «درخت بى ثمر» است.
3. و دانشِ بدون زهد و خشیت، همچون «ثروت بى زکات و غذاى بى نمک و کِشت و کار بر سنگ صاف» است.
4. و دانشْ نزد احمق، به مانند «دُرّ و یاقوت نزد چهارپایان» است.
5. و دلهاى سخت شده و قساوت اندود، مانند «سنگِ فرورفته در آب» است. [وهمچنان که آبْ در سنگ نفوذ نمى کند، موعظه نیز در دلهاى قساوت آلود، اثر نمى بخشد.]
6. و موعظه نزد کسى که به آن میل و رغبت ندارد، چونان «ساز و آهنگ نزد مردگان» است.
7. و صدقه دادن با مال حرام، مانند «شستن مدفوع با ادرار» است!
8. و نماز بدون زکاتِ مال، همسان «بدن بى روح» است.
9. و عمل و کردار بدون توبه [و بازگشت به خداوند ]چونان «ساختمان بى پایه و اساس» است.
10. آیا مردمان از مکر و تدبیر خداوند، غفلت ورزیده و خود را از آن در امان پنداشته اند؟! پس، کسى خویشتن را از تدبیر و کیفر خداوند در امان نمى بیند، مگر مردمان زیانکار.
آیین الهى، مجموعه اى است داراى ابعاد و اجزاى گوناگون و هماهنگ. این آیین، آنگاه سعادتى جاوید و حیاتى طیّبه را به ارمغان مى آورد و پیروان خود را به زندگى خجسته رهنمون مى شود و آنان را به قلّه کمال و شهد وصال مى رساند که به همه ابعاد آن توجّه شود و تمامى قوانین آن جامه عمل بپوشند و رهروان راستین آن به مجموع اجزاى آن دل بسپارند. گرفتن پارهه ایى از اوامر و نواهى و قوانین دین و وانهادن پارهه ایى دیگر، گرچه در برخى از موارد و به همان مقدارِ أخذ شده، سودمند است، امّا نمى توان از آن انتظارى در خور داشت، و اى بسا که پاره پاره کردن دین و گرفتن برخى از آن و وانهادن بعضى دیگر، نتیجه معکوس بدهد و ره آوردى نامبارک به بار آورد.
از پیکرى «مُثله شده» و پاره پاره، چه انتظارى مىتوان داشت؟!
اى ز من دزدیده علمى ناتمام **ننگت آمد که بپرسى حال دام
هم بچیدى دانه مرغ از خرمنش **هم نیفتادى رَسَن در گردنش
دانه کمتر خور مکن چندین رفو**چون «کُلُوا» خواندى، بخوان «لاتُسْرِفُوا»!
*****
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
بانگ رحیل
به من پناه آورید!
خداوند رحمان به مردمان مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. کُلُّکُمْ ضآلٌّ إِلاّ مَنْ هَدَیْتُهُ.
2. وَ کُلُّکُمْ مَریضٌ إِلاّ مَنْ شَفَیْتُهُ.
3. وَ کُلُّکُمْ فَقیرٌ إِلاّ مَنْ أَغْنَیْتُهُ.
4. وَ کُلُّکُمْ هالِکٌ إِلاّ مَنْ أَنْجَیْتُهُ.
5. وَ کُلُّکُمْ مُسیئٌ إِلاّ مَنْ عَصَمْتُهُ.
6. فَتُوبُوا إِلَیَّ أَرْحَمْکُمْ.
7. وَ لا تَهْتِکُوا أَسْتارَکُمْ عِنْدَ مَنْ لا یَخْفى عَلَیهِ أَسْرارُکُمْ.
اى فرزندان آدم!
1. همه تان گمراهید، مگر آن که من هدایتش کنم.
2. و همه تان بیمارید، مگر آن که من شفایش دهم.
3. و همه تان بینوایید، مگر آن که من بى نیازش کنم.
4. و همه تان هلاکید، مگر آن که من نجاتش دهم.
5. و همه تان بدکارید، مگر آن که من صیانتش کنم و از تبهکارى بازش دارم.
6. پس [اکنون که چنینید و بى عنایت من، راه به جایى نمى برید ]به سوى من باز آیید [ و بـه دژ استوارم پنـاه آورید] تا رحمتتان کنم.
7. و پرده هاى[عفّت و عصمت] خویش را در پیشگاه کسى که اسرارتان بر او پوشیده نیست، نَدَرید.
انسان، بدون پیوند با خداوند و آویختن به دامان عنایت او، هیچ است; همانند قطره دور افتاده از دریا، که هیچش قرار و امان نیست و همواره با نیستى و تباهى قرین است و یگانه راه نجات و امانش پیوستن با دریاست و جاى گرفتن در آغوش اقیانوس; و آن گاه است که «دریاوَش» مى شود.
باد ما و بود ما از داد توست **هستى ما جمله از ایجاد توست
آدمیان، از آغاز آفرینش تا کنون، راههاى بسیارى را براى دستیابى به سعادت پیموده اند و وادی هاى گوناگون را گشته اند و مسلکها و مکتبهاى فراوان و جوراجورى را تجربه کرده اند و اینک نیز همچنان در حال تجربه اند; امّا آنگونه که تاریخ نشان مى دهد و قرآن کریم از سرگذشت پیشینیان پرده فرومى افکند، همه راههایشان به «بیراهه» رسیده و تمامى تجربه هاشان به «شکست» انجامیده است، مگر راهى که خداوند نمایانده باشد و آیینى که پیامبران از جانب پروردگار آدمیان آورده باشند.
مصلحان صالح و فرزانگان اندیشمند نیز همواره مردمان را به همین سو هدایت کرده اند و هر گاه بشریت را سرگشته یافته اند و آدمیان را در گرداب و غرقاب دیده اند، انگشت هدایتشان عالَم قدس را نشانه رفته است. و تا ابد و همیشه تاریخ حیات انسان، راه رستگارى و کشتى نجات، همین است و آدمى، تنها در دامان مهر خداوند، امان مى یابد.
«وَ إِلَى اللّهِ الْمَصیرُ وَ هُوَ الْغایَةُ الْقُصْوى :
سرنوشت و جهت گیرى حیات، به سوى خداوند است و همو برترین هدف است.»
زندگى، بى دوست، جان فرسودن است **مرگِ حاضر، غایب از حق بودن است
عمر و مرگ، این هر دو، با حق خوش بُوَد**بى خدا، آب حیات، آتش بُوَد
*****
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى