درب رحمت
کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...
ندا آمد بر در خانه ام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...
وقتی بر در خانه اش رسیدم
هر چه گشتم در بسته ای ندیدم!!
هر چه بود باز بود...
گفتم: خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟
ندا آمد: این را گفتم که بیایی...
وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم!
کوله بارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک...
"مهربان خدایم دوستت دارم"..
بسم الله الرحمن الرحیم
اعجاز باقلا :
الإمام الرضا علیه السلام: أکلُ الباقِلّى یُمَخخُ السّاقَینِ، ویُوَلدُ الدمَ الطرِی.[1]
امام رضا علیه السلام: خوردن باقلا، مغز استخوان هاى ساق پا را زیاد می کند و خون تازه تولید مى کند.
از روایت فوق استفاده می شود که ارتباطی هست بین زیاد شدن مغز استخوان و تولید خون تازه.
امروزه ثابت شده است خون در مغز استخوان تولید می شود[2] و این اعجاز روایات را نشان می دهد.و حال به این روایت پی می بریم:
امام باقر (علیه السلام): به مشرق بروید یا مغرب، علمِ درست به دست نیاورید جز آنچه از نزد ما خاندان بیرون آمده است.[3]
به راستی چرا به شرق و غرب می رویم در حالی که علم حقیقی و علم واقعی در خاندان اهل بیت است؟چرا نمی خواهیم باور کنیم که علمی بالاتر از علوم اهل بیت وجود ندارد؟باید حتما احادیث ما در آزمایشگاه های غرب ثابت شود تا آن را قبول و به آن ها عمل کنیم؟بیاید کمی بیندیشیم...
أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ: أَکْلُ الْبَاقِلى یُمَخخُ الساقَیْنِ وَ یَزِیدُ فِی الدمَاغِ وَ یُوَلدُ الدمَ الطرِی.[4]
امام صادق علیه السلام :خوردن باقلا مغز استخوان را پر می کند،مغز را زیاد می کند و تولید خون تازه می کند.
(پس باقلی برای افراد کم خون ،و کسانی که مشکل پوکی استخوان و ضعف مغر دارند لازم و ضروری است.)
توجه:باقلایی که با کود شیمیایی رشد کرده این مضر برای افراد فاویسمی است که نشانه ی باقلی شیمیایی هم بزرگ بودن آن است.اما باقلای کوچک که به صورت طبیعی رشد کرده خواص ذکر شده در احادیث را دارد و برای افراد فاویسمی هم مضر نیست.
أَبَا عَبْدِ اللهِ علیه السلام یَقُولُ کُلُوا الْبَاقِلى بِقِشْرِهِ فَإِنهُ یَدْبُغُ الْمَعِدَةَ.[5]
امام صادق علیه السلام :باقلی را با پوستش بخورید،معده را پاک و دباغی می کند.
(البته پوست دوم،شاید پوست سبز باقلا را شامل شود،سیاهی روی سر باقلا مصرف نشود که مضر است.).
??????????????????????
داستانهائى از علماء
ذکر سجده آخر
حجة الاسلام و المسلمین ناصرى از اعضاء دفتر امام خمینى (رض ) در نجف اشرف و امام جمعه فعلى شهرکرد مى گوید: امام (رض ) در سجده آخر نمازشان ذکرى را بطورى آهسته مى خواندند که هر قدر من دقّت مى کردم نمى شنیدم که چه ذکرى است .
تا اینکه یک روز که با امام (رض ) پس از زیارت حرم آقا امام امیرالمؤ منین علیه السلام در حال بازگشت بودیم در مسیر راه از ایشان سؤ ال کردم :
آقا! در سجده آخر نمازتان ، ذکرى را آهسته مى گویید. این ذکر چیست ؟
آقا فرمودند:
اَللّهُمَّ ارزُقنى التَّجافى عَن دارِ الغرُورِ وَ الاِ نابَةِ اِلى دارِ الخُلود وَ الاِ ستِعداد لِلمَوت قَبلَ حُلول الفَوت .
******
پاورقی:1- داستانهائى از علماء : علیرضا خاتمى
حکایت
?? سوالی که پیامبر خدا از مورچه کرد ??
روزی حضرت سلیمان(ع) در کنار دریا نشسته بود، نگاهش به مورچهای افتاد که دانه گندمی را با خود به طرف دریا حمل میکرد.
سلیمان(ع) همچنان به او نگاه میکرد که در همان لحظه قورباغهای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان(ع) مدتی به فکر فرو رفت و شگفت زده شد، ناگاه دید قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بیرون آمد، ولی دانه گندم را همراه نداشت.
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید، و سرگذاشت او را پرسید.
مورچه گفت :
«ای پیامبرخدا در قعر این دریا سنگی توخالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی میکند که نمیتواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل میکنم و خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا نزد آن کرم ببرد.
قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است میبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ میگذارد، من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او میگذارم و سپس باز می گردم به دهان قورباغه، سپس در آب شنا کرده و مرا به بیرون از آب دریا میاورد و دهانش را باز میکند و من از دهان او خارج می شوم.»
سلیمان(ع) به مورچه گفت :
وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری، آیا سخنی از او شنیدهای؟
مورچه گفت:
آری او میگوید:
«یا من لا ینسانی فی جوف هذه الصخره تحت هذه اللجه برزقک، لا تنس عبادک المومنین برحمتک»
ای خدایی که رزق و روزی مرا در درون این سنگ در قعر دریا فراموش نمیکنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.
*****
??????منابع:
1- قصههای قرآنی، ص304
2- دعوات الراوندی
3- بحارالانوار، ج14،ص97 و 98
دعاهاى قرآن
دعاى مؤ منان براى خود و مؤ منان دیگر
حق تعالى در آیات آغازین سوره حشر از مهاجران و انصار تمجید مى کند و در آیه دهم مدح و تعریف مى کند از همه کسانى که پس از رسول خدا صلى الله علیه و آله به دنیا مى آیند و به جمع اهل ایمان مى پیوندند و ذکر و دعاى همیشگى آنان این است :
ربنا اغفرلنا ولا خواننا الذین سبقوا بالا یمان ولا تجعل فى قلوبنا غلا للذین امنوا ربنا انک رؤ ف رحیم .
بارالها ما و برادران و خواهران ما را که پیش از ما ایمان آوردند، امروز و در دلهاى ما نسبت به افرادى که ایمان آوردند، کینه و دشمنى قرار نده ؛ بارالها،، مهربان و رحیمى .
چه زیباست که ما هم خود را جزء این جمع بدانیم و این دعا را زمزمه کنیم چرا که هم طلب آمرزش براى خود و مؤ منان است وهم طلب قلبى سالم از دشمنى و نظر سوء نسبت به مؤ منان است و در پایان هم تمجید حق تعالى است .
******
دعاهاى قرآن - حسین واثقى
بانگ رحیل
واى بر تو!...
خداوند سبحان به سنگدلان غافل مى فرماید:
وَیْحَکَ یَابْنَ آدَمَ!
ما أَقْسى قَلْبَکَ! أَبُوکَ وَأُمُّکَ یَمُوتانِ، وَلَیْسَ لَکَ عِبْرَةٌ بِهِما؟!
وای برتواى فرزندآدم!
چه سنگدل شده اى! پدر و مادرت مى میرند و تو از مرگشان عبرت نمى گیرى [و از غفلت، به در نمى آیى و نمى اندیشى که تو نیز سرنوشتى همانند آنان دارى]؟!
هر کس که همیشه بر مراد دل رفت **از خانه عمر خویش، بى حاصل رفت
وان کس که براى نفْس برگشت ز «حق»**سرگشته و حیران شد و بر باطل رفت
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
داستانهاى شگفت انگیز از زیارت عاشورا
توسعه رزق و روزى با زیارت عاشورا
این حدیث درباره زیاد شدن رزق و روزى با زیارت امام حسین علیه السلام است: عالم جلیل و زاهد مسلم آقاى شیخ عبدالجواد حائرى مازندرانى فرمود که : روزى کسى آمد خدمت خلد مکان شیخ زین العابدین مازندرانى (قدس اللّه سرّه العالى ) و از تنگى معاش خود شکایت کرد؛ شیخ به او فرمود: برو حرم حضرت اباعبداللّه علیه السلام زیارت عاشورا بخوان رزق و روزى به تو خواهد رسید اگر نرسید بیا نزد من ، من خواهم داد رفت . بعد از زمانى ملاقات شد گفت : در حرم مشغول خواندن زیارت عاشورا بودم که کسى آمد وجهى به من داد و در توسعه قرار گرفتم .(1)
*****
پاورقی:1- زیارت عاشورا و آثار شگفت آن ، ص 18.
داستانهاى شگفت انگیز از زیارت عاشورا و تربت سید الشهدا (ع )- حیدر قنبرى
مقامات مردان خدا
فوت مؤ من
حضرت آیة الله العظمى (اراکى ) از مرحوم عالم ربانى (آقا نور الدین عراقى ) نقل فرمود:
(آقا سید محمد ملکى نژاد) که عمه زاده مرحوم (آقاى فرید عراقى ) بود، با من آشنایى دارد. خودش براى من نقل کرد وگفت که :
براى مرحوم آقا نور الدین خبر آوردند که (حاج آقا صابر) به زیادت کربلا رفته ودر همان جا فوت شده است .
حاج آقا صابر از معمرین وخودش هم پیشنماز واهل منبر بود وخیلى آدم معتبرى بود. مرحوم آقاى (حاج شیخ عبدالکریم ) هم خیلى به ایشان محبت داشت .
وقتى خبر فوت حاج آقا صابر را به آقا نورالدین رساندند، (ایشان سرش را روى کرسى گذاشت ، قدرى طول کشید وبعد سرش را بلند کرد وگفت : نه دروغ است ).
گفتند از کجا مى گویید؟ فرمود: چون وقتى مؤ منى از دنیا مى رود، هاتفى در میان آسمان و زمین ندا مى کند که فلان مؤ من فوت شد ومن هرچه گوش دادم نشنیدم ، پس دروغ است بعد هم همین طور شد، ماجراى فوت دروغ بود.)(1)
******
پاورقی:1- حوزه ش 12
مقامات مردان خدا: على میر خلف زاده
بانگ رحیل
شرط انصاف؟!...
خداوند رحمان به گناهکاران مى فرماید:
یَابْنَ آدَمَ!
1. ما مِنْ یَوْم جَدید إِلاّ وَیَأْتی فیهِ رِزْقُکَ مِنْ عِنْدی.
2. وَما مِنْ لَیْلَةإِلاّ وَیَأْتِی الْمَلا ئِکَةُ مِنْ عِنْدِکَ بِعَمَل قَبیح.
3. خَیْری إِلَیْکَ نازِلٌ وَشَرُّکَ إِلَىَّ صاعِدٌ.
اى فرزندآدم!
1. هیچ روز جدیدى نیست، مگر اینکه در آن، رزق و روزى ات از ناحیه من[برایت] مى آید.
2. و هیچ شبى نیست، مگر اینکه فرشتگان، از جانب تو [با پروندهاى از ] کردار زشت [به سوى من] مى آیند.
3. خیر و نیکى من [همواره] به سوى تو روان است، و [امّا] شرّ و بدى تو به سوى من بالا مى آید! [آیا این، شرط انصاف است ؟!]
ابر و باد و مَه و خورشید و فلک در کارند**تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى
این همه بهر تو سرگشته و فرمانبردار**شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبرى
******
از اوج آسمان – على اکبرمظاهرى
کرامات الرضویه (ع )-15
شفاى میرزا
میرزا آقاى سبزوارى در اداره ژاندارمرى توپچى بود. ماءمور مى شود با پنج نفر از توپچیان یک گارى فشنگ و باروت به شهر تربت ببرند و چون از مشهد خارج مى شوند در بین راه یکى از آنها اتفاقا آتش سیگارش بصندوق باروت مى رسد و فورا آتش مى گیرد و بلا تاءمل سه نفر از ایشان هلاک و سه نفر دیگر زخمى مى شوند.
خود میرزاآقا مى گفت من یکمرتبه ملتفت شدم دیدم قوه باروت مرا حرکت داده و ده زراع (5 متر) بخط مستقیم بالا برد و فرود آورد و گوشتهاى رگهاى پاهاى من تا پاشنه پا تمامى سوخت . پس مرا به مشهد به مریضخانه لشکرى بردند و حدود یکماه مشغول معالجه شدند.
سپس مرا از آنجا به مریضخانه حضرتى بردند و مدت هشتماه در آنجا تحت معالجه بودم تا اینکه جراحت و چرک التیام شد ولى ابدا قدرت حرکت نداشتم . زیرا که رگهاى پا بکلى سوخته بود. تا شبى با حالت دل شکستگى گریه بسیارى کردم . آنگاه توجه بحضرت رضا (ع ) نموده عرضه داشتم یابن رسول اللّه ، من که سیدم و از خانواده شما مى باشم ، آخر نباید شما بداد من بیچاره برسید.
از گریه شدید خوابم برد در عالم خواب دیدم که سید بزرگوارى نزد من است و مى فرماید میرزاآقا حالت چطور است ؟
تا این اظهار مرحمت را نمود فورا دستش را گرفتم و گفتم شما کیستید که احوال مرا مى پرسید؟ آیا از اهل سبزوارید یا از خویشاوندان من هستید؟ فرمود مى خواهى چه کنى من هرکس هستم آمده ام احوال تو رابپرسم . عرض کردم : نمى شود، مى خواهم بفهمم و شما را بشناسم . چرا که تاکنون هیچکس احوال مرا نپرسیده است .
فرمود: تو متوسل به که شدى ؟ عرض کردم بحضرت رضا (ع ). فرمود: من همانم .
تا فرمود: من همانم . گفتم آخر مى بینید که من به چه حالى افتاده ام و از هر دو پا شل شده ام و نمى توانم حرکت کنم . فرمود ببینم پایت را؟
سپس دست مبارک خود را از بالاى یکپاى من تا پاشنه پا کشید و بعد از آن پاى دیگر را بهمین قسم مسح فرمود و من در خواب حس کردم که روح تازه اى بپاى من آمد.
بیدار شدم و فهمیدم که شصت پاى من حرکت مى کند تعجب کردم با خود گفتم آیا مى شود که همه پاى من حرکت کند. پس پاهاى خود را حرکت دادم حرکت کرد. دانستم که خواب من از رؤ یاهاى صادقه بوده و حضرت رضا (ع ) مرا شفاء مرحمت نموده از شوق شروع به بلند گریه کردن نمودم بطوریکه بیماران آنجا از صداى گریه من بیدار شدند و گفتند اى سید در این وقت شب مگر دیوانه شده اى که گریه مى کنى و نمى گذارى ما بخوابیم . گفتم شما نمى دانید: امشب امام هشتم (ع ) به بالین من تشریف آورد و مرا شفا داد.
چون صبح شد با کمال صحت از مریضخانه بیرون آمدم و توبه کردم که دیگر به نوکرى دولت اقدام نکنم و حال بعنوان دست فروشى مشغول کسب شده ام .(1)
روزى بطبیب عشق با صدق و صفا
گفتم که بگو درد مرا چیست دوا
گفتا که اگر علاج دردت خواهى
بشتاب بدربار شه طوس رضا
*******
پاورقی:1- ثاقب المناقب عالم جلیل القدر ابن حمزه ابوجعفرمحمدبن على
کرامات الرضویه (ع ) - على میرخلف زاده