ترک جلسه به خاطر نماز
یکى از ادیانى که نامشان در قرآن آمده ، ((صابئین )) هستند که به حضرت یحیى گرایش دارند وبراى ستارگان تاءثیرى قائلند. نماز و مراسم ویژه اى دارند و هنوز در خوزستان گروهى از آنان هستند.
این فرقه ، رهبرى دانشمند ولى مغرور داشتند که بارها با امام رضا علیه السّلام گفتگو کرد، ولى زیر بار نمى رفت .
در یکى از جلسات ، امام رضا علیه السّلام استدلالى کرد که او تسلیم شد و گفت : اکنون روح من نرم شده حاضرم مکتب تو را بپذیرم ، ناگهان صداى اذان بلند شد، امام رضا علیه السّلام جلسه را ترک کرد، مردم گفتند: فرصت حساسى است ، چنین فرصتى پیش نمى آید، امام فرمود: اوّل نماز!
او که این تعهّد را از امام دید، علاقه اش بیشتر شد. بعد از نماز گفتگویش را تکمیل کرد و ایمان آورد.(1)
××××
پاورقی:1- بحار، ج 49، ص 175.
یکصد و چهارده نکته در باره نماز: حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ محسن قرائتى
حدیث روز
آثار گریستن بر حسین علیه السّلام
قالَ الرّضا علیه السّلام :
فَعَلى مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْکِ الْباکُونَ
فَاِنَّ البُکاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ.
ترجمه :
امام رضا علیه السّلام فرمود:
گریه کنندگان باید بر کسى همچون حسین علیه السّلام گریه کنند، چرا که گریستن براى او، گناهان بزرگ را فرو مى ریزد.1
×××××××
پاورقی:1- بحارالانوار، ج 44، ص 284
یاعلی ابن موسی الرضا(ع) &
دوبــــاره آمده ام، تــــا دوبــــاره در بزنـــم
کبوترانــــه در ایــــن آســـتانه پـــر بزنـــم
بــه ناامیــدی از ایــن در نــمی روم هــرگز
اگر جـــــواب نیایـــــد ، دوبــــاره در بزنـــم
خـــدا مرا بـــه حقیقــت ولــی شــناس کنــد
که حلقـــه بـــر در ایــن خانــه بیشــتر بزنـم
ســـوادِ نــامه من رنــگ صــبح خواهــد شــد
اگر که ســــاغری از چشـــمة ســـحر بزنــم
بــه یــاد غربــت گل ،عهــد کرده ام با خود
که لالـــه باشـــم و صــد داغ بــر جـگر بزنـم
خــدای را ، کمی ای زائران درنــگ کنیــد
که خــاک پــای شـما را بـه چشـم تـر بزنـم
بـه من هرآنچـه عطـا کرده انـد توفیق است
مبـــــاد آنـــــکه دم از دولــــت هنـــر بزنـــم
اگر چــه خــارم و نســبت بـه گل ندارم ، باز
خوشـــم که گاه گداری بــه بـاغ سـر بزنـم
اگر شــمیمی از ایــن بوســتان بـه من برسد
روا بـــود بـــه خــدا ، تــاج گل بـه سـربزنم
من آشــــنای همیــــن درگهـــم خـــدا نکنــد
که رو بــــــه غیربیــــــارم دری دگر بزنــــم
صـــــفای تربیــــت باغبـــان حـــرامم بـــاد
که در مجـــــاورت گل دم از ســـــفر بزنــــم
(محمد جوادغفورزاده-شفق)
خلاصه ای از زندگانى امام رضا (ع)
هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن نوسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.
کنیه ها
ابوالحسن و ابوعلی
لقبها
رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قرة عین المؤمنین، مکیدة الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر
مشهورترین لقب
مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنین گفته شده : از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روی او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»
مادر امام
در روایتهای مختلفی که به ما رسیده است نامها و کینه ها و لقبهای ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره و شقرا، را برای مادر آن حضرت آورده اند.
زاد روز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهای (148 و 151 و 153ق) و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده.
فرزندان
گرچه که نام پنج پسر و یک دختر برای او ذکر کرده اند، اما چنان که علامه مجلسی می گوید: حداکثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.
حیات اجتماعی امام رضا علیه السلام
دوران حیات امام هشتم اوج گیری گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههای مردمی این خاندان است.
چنان که می دانیم امام از پایگاه مردمی شایسته ای برخوردار بود و «در همان شهر که مأمون با زور حکومت می کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم می راند... نشانه ها و شواهد تاریخی ثابت می کند که (در این دوران) پایگاه مردمی مکتب علی علیه السلام از جهت علمی و اجتماعی تا حدی بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السلام مسئولیت رهبری را به عهده گرفت».
مدت امامت امام رضاعلیه السلام
مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد:
ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود.
2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.
حدیث سلسلة الذهب:
در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: «ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد.» امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: «کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود.» سپس امام فرمودند: «اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم.»
این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
به گوش دل نداآمد،که یاردلرباآمد
به دردمادواآمد،رضاآمد،رضاآمد
خدادادآنچه راوعده،بشددرماه ذیقعده
که آمدبهترین بنده، رضاآمد، رضا آمد
ببایدمَفرشی ازنور،زتارگیسوان حور
که آمدقبله منظور، رضاآمد، رضا آمد
فروغ زهره زهرا،زنجمه تافت بردنیا
که خورشیدجهان آرا، رضاآمد، رضاآمد
زمین رفت وبهشت آمد،که زیباجای زشت آمد
گل مینوسرشت آمد، رضا آمد، رضا آمد
چوعیسی می کنداحیا،چوموسی بایدوبیضا
زنسل حیدروزهرا، رضا آمد، رضا آمد
به دانش تالی حیدر،به عصمت وارث مادر
ولایتش عین پیغمبر، رضا آمد،رضا آمد
پناه انس وجان است این،امام مهربان است این
شفیع شیعیان است این، رضا آمد، رضا آمد
حسان ازغصه دوران،دلت رامنصرف گردان
بگوباچهره خندان، رضا آمد، رضا آمد
×××××
شعرازحسان
قیامت و پرسش از مهم ترین نعمت ها مرحوم شیخ صدوق به نقل از حاکم بیهقى حکایت کند: روزى حضرت علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام در جمع عدّه اى نشسته بود، ضمن فرمایشاتى فرمود: در دنیا هیچ نعمت واقعى و حقیقى وجود ندارد. بعضى از دانشمندان حاضر در مجلس گفتند: یاابن رسول اللّه ! پس این آیه شریفه قرآن ((لتسئلنّ یومئذٍ عن النّعیم )) که مقصود آب سرد و گوارا مى باشد، را چه مى گوئى ؟ حضرت با آواى بلند اظهار نمود: شما این چنین تفسیر کرده اید؛ و عدّه اى دیگرتان گفته اند: منظور طعام لذیذ است ؛ و نیز عدّه اى دیگر، خواب راحت و آرام بخش تعبیر کرده اند. و سپس افزود: به درستى که پدرم از پدرش ، امام جعفر صادق علیه السلام روایت فرموده است که : خداوند متعال نعمت هائى را که در اختیار بندگانش قرار داده است ، همه به عنوان تفضّل و لطف بوده است تا مورد استفاده و بهره قرار دهند. و خداى رحمان اصل آن نعمت ها را مورد سؤ ال و بازجوئى قرار نمى دهد و منّت هم برایشان نمى گذارد، چون منّت نهادن درمقابل لطف و محبّت ، زشت و ناپسند است بنابر این ، منظور از آیه شریفه قرآن ، محبّت و ولایت ما اهل بیت رسول اللّه صلوات اللّه علیهم است که خداوند متعال در روز محشر، پس از سؤ ال پیرامون توحید و یکتاپرستى ؛ و پس از سؤ ال از نبوّت پیغمبر اسلام ، از ولایت ما ائمّه ، نیز سؤ ال خواهد کرد. و چنانچه انسان از عهده پاسخ آن برآید و درمانده نگردد، وارد بهشت گشته و از نعمت هاى جاوید آن بهره مى برد، که زایل و فاسدشدنى نخواهد بود. سپس امام رضا علیه السلام افزود: پدرم از پدران بزرگوارش علیهم السلام حکایت فرمود، که رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب به علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود: اى علىّ! اوّلین چیزى که پس از مرگ از انسان سؤ ال مى شود،یگانگى خداوند سبحان ، سپس نبوّت و رسالت من ؛ و آن گاه از ولایت و امامت تو و دیگر ائمّه خواهد بود، با کیفیّتى که خداوند متعال مقرّر و تعیین نموده است پس اگر انسان ، صحیح و کامل اقرار کند و پاسخ دهد، وارد بهشت جاوید گشته و از نعمت هاى بى منتهایش بهره مند مى گردد.1 ××××××××× 1- تفسیرالبرهان : ج 4، ص 502، ح 5، به نقل از توحید شیخ صدوق .
نماز باران و بلعیدن دوشیرِ در پرده
در زمان حکومت مأمون - خلیفهعبّاسى - در یکى از سال ها خشک سالى شد و زراعت هاى مردم در کم آبى سختى قرار گرفت، ماءمون در یکى از روزهاى جمعه به حضرت علىّ بن موسى الرّضاعلیهما السلام پیشنهادداد تا آن حضرت جهت بارش باران و رفاه مردم چاره اى بیندیشد.
امام علیه السلامفرمود: بایستى مردم سه روز - شنبه ، یک شنبه ، دوشنبه - را روزه بگیرند و در سوّمینروز جهت دعا و نیایش به درگاه پروردگار متعال عازم بیابان گردند.
پس چون روزسوّم فرا رسید، حضرت به همراه جمعیّتى انبوه به صحراء رفتند و سپس امام علیه السلامبر بالاى بلندى رفت و پس از حمد و ثناى الهى اظهار داشت :
پروردگارا، تو حقّ مااهل بیت را عظیم و گرامى داشته اى ، اینک مردم به تبعیّت از فرمانت به تو روى آوردهو متوسّل شده اند؛ و به امید رحمت و فضل تو به اینجا آمده اند و آرزوى بخشش و احسانتو را دارند.
خداوندا! بر آن ها باران رحمت و برکت خود را فرود فرست تا سیراب وبهره مند گردند.
در همین لحظه ، ناگهان باد، شروع به وزیدن گرفت و ابرى ظاهر گشتو صداى رعد و برق عجیبى در فضا پیچید و مردم حالتى شادمانه به خود گرفتند.
حضرتجمعیّت را مخاطب قرار داد و فرمود: آرام باشید، این ابر براى شما نیامده است ،ماءموریت او جاى دیگرى است .
و پس از آن ، ابر دیگرى نمایان شد و این بار نیزمردم شادمان شدند، همچنین امام علیه السلام فرمود: آرام باشید، این ابر ماءموریّتشبراى جمعیّت و سرزمینى دیگر است .
و به همین منوال تا دَه مرتبه ابر آمد و حضرتچنین مى فرمود.
تا آن که در یازدهمین مرحله ، امام علیه السلام اظهار نمود: اینابر براى شما آمده است ، اکنون شکرگزار خداوند متعال باشید و برخیزید به خانههایتان بازگردید، که تا به منازل خود وارد نشوید، باران نخواهد بارید.
امام جوادعلیه السلام در ادامه روایت فرمود: تا زمانى که مردم به خانه هایشان نرفتند، ابر ازباریدن خوددارى کرد؛ امّا به محض آن که مردم داخل خانه هاى خود شدند، باران به قدرىبارید که تمام رودها و نهرها پر از آب شد و مردم مى گفتند: این از برکت وجود مقدّسفرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
بعد از آن ، امام رضا علیه السلام درجمع مردم حضور یافت و ضمن سخنرانى مهمّى فرمود:
اى مردم ! احکام و حدود الهى رارعایت کنید؛ و همیشه در تمام حالات ، شکرگذار نعمت ها و رحمت هاى خداوند باشید،معصیت و گناه مرتکب نشوید، اعتقادات و ایمان خود را نسبت به خداوند و رسول و ائمّهاطهار علیهم السلام تقویت نمائید.
و نسبت به حقوقى که بر عهده یکدیگر دارید بىتوجّه نباشید و آن ها را رعایت کنید، نسبت به یکدیگر دلسوز و یارى ، مهربان باشید؛و بدانید که دنیا وسیله اى است براى عبور به جهانى دیگر، که أبدى و جاوید مىباشد.
سپس امام جواد علیه السلام افزود: بعد از این جریان ، عدّه اى از سخنچینان دنیاپرست و چاپلوس نزد مأمون رفتند و گفتند: این شخص - بعنى امام رضا علیهالسلام - با این سحر و جادویش همه را شیفته خود گردانیده است و مردم را بر علیهخلیفه و دستگاهِ حکومت تحریک مى کند.
لذا مأ مون شخصى را فرستاد تا حضرت رضاعلیه السلام را نزد وى آورد؛ و چون حضرت وارد مجلس ماءمون شد، یکى از وزراى حکومتبه امام خطاب کرد و گفت : تو با آمدن باران ، ادّعاهائى کرده اى ؛ چنانچه در کارخود صادق و مطمئنّ هستى ، دستو بده تا این دو شیرى که بر پرده خلیفه نقاشى شده اند،زنده شوند.
امام رضا علیه السلام بانگ برآورد: اى دو شیر درّنده ! این شخص فاجررا نابود کنید، که أثرى از او باقى نماند.
ناگهان آن دو عکس به شکل دو شیرحقیقى در آمدند و آن وزیر سخن چین دروغ گو را دریده و بدون آن که قطره خونى از اوبریزد، او را بلعیدند.
و آن گاه اظهار داشتند: یاابن رسول اللّه ! اجازه مىفرمائى تا مأمون را نیز به دوستش ملحق گردانیم ؟
مأمون با شنیدن این سخن بیهوششد و روى زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: اجازهبفرما تا او را نیز نابود کنیم ؟
حضرت فرمود: خیر، مقدّرات الهى باید انجامپذیرد و سپس به آن دو شیر دستور داد تا به جاى خود بازگردند و آن ها نیز به حالتاوّلیه خویش بازگشتند.
و مأمون به امام رضا علیه السلام گفت : الحمدللّه ، کهمرا از شرّ این شخص - حمید بن مهران - نجات بخشیدى .1
××××××××××
1- عیون اءخبارالرّضا علیه السلام : ج 2، ص 170، الخرایج والجرایح : ج 2، ص 658، ح .1
میلادهشتمین اخترآسمان امامت وولایت مبارک باد
حدیث
قالَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام):
«سُئِلَ عَلَیْهِ السَّلامُ عَنْ خِیارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(علیه السلام):أَلَّذینَ إِذا أحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا، وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَکَرُوا، وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا، وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْا.»
ترجمه:
از امام رضا(علیه السلام) درباره بهترین بندگان سؤال شد.
فرمود: آنان که هر گاه نیکى کنند خوشحال شوند، و هرگاه بدى کنندآمرزش خواهند، و هر گاه عطا شوند شکر گزارند و هر گاه بلا بینندصبر کنند، و هر گاه خشم کنند درگذرند.
یاثامن الحجج(ع)
من کیستم گدای تویاثامن الحجج
شرمندة عطای تویاثامن الحجج
بالله نمیروم بَرِبیگانگان به عجز
تاهستم آشنای تویا ثامن الحجج
ازکارماگره نگشایدکسی مگر
دست گره گشای تویاثامن الحجج
تاآخرین نفس نکشم دست التجا
ازدامن ولای تویا ثامن الحجج
خواهم زبخت هِمّت وازحق سعادتی
تاسرنهم بپای تویاثامن الحجج
دارالشّفاست کوی تووخودتویی طبیب
دردمن ودوای تویا ثامن الحجج
هستی چو پارة تن پیغمبرخدا
جان جهان فدای تویاثامن الحجج
دعبل مردى که دار خود را به دوش مى کشید
از دانشمندان و شاعران و ادیبان بزرگ و توانا و زبردست و با شهامتى که همواره در پیشانى تاریخ مى درخشد، و او را با شهامت ترین شاعر تاریخ در حقگوئى خوانده اند، دعبل خزاعى است .( 1)دعبل بسال 148 هجرى در کوفه متولد شد، و بیشتر سکونتش در بغداد بود، و در سن 98 سالگى به شهادت رسد.او از شیعیان بنام و آگاه به علم کلام بود و درباره طبقات شعرا کتابى تاءلیف کرد و دیوان شعراء 300 صفحه است .
دعبل مسافرتهاى زیادى کرد از حجاز و یمن گرفته تا رى و خراسان و قم و نقاط دیگر مى گشت ، به گفته ابوالفرج دراغانى (ج 18 ص 36) گاهى دعبل سالها از مردم پنهان مى شد و دور دنیاى آن روز به گردش مى پرداخت .زبان او چون شمشیرى بران ، همواره براى بزرگداشت حق و کوبیدن باطل ، در جولان بود، او هرگز ستمگران را مدح نمى کرد بلکه به عکس با اشعار پر مغز به شرح ستمکاریهاى آنان مى پرداخت ، قدرت شعر و بیان او به اندازه اى بود که بر اندام ستمگران و زمامداران خودکام لرزه مى انداخت .
شما درباره رادمردى که مى گفت :((من چوبه دارم را مدت پنجاه سال است بدوش مى کشم ولى آن کس که مرا به دار بزند نیافته ام .))چه تصور مى کنید؟
به محمد بن عبدالملک (وزیر) گفتند:
چرا دعبل را بخاطر قصیده اش که در آن از تو بدگوئى کرده ، مجازات نمى کنى ؟
در پاسخ گفت :((دعبل دار خود را به گردن نهاده و با آن گردش مى کند و مدت سى سال است که در جستجوى کسى است تا او را با آن به دار زند، او باکى ندارد.)) (2)
دعبل اشعارى در هجو ابراهیم بن مهدى (عموى ماءمون ) سرود، ابراهیم سخت ناراحت شد و به ماءمون شکایت کرد و گفت :من و تو از یک منسب و ریشه ایم ، دعبل مرا هجو کرده است ، انتقام مرا از او بگیر.
ماءمون گفت :شاید آن شعر معروفش را مى گوئى ؟
ابراهیم گفت :این بعضى از آنها است ، مرا به بدتر از آن نکوهش کرده است .
ماءمون گفت :تودر این باره ازمن پیروى کن ، او مرا هجو کرده و من نادیده گرفتم .
ابراهیم گفت :اى خلیفه ! خدا حلمت را زیاد کند، ما هم از حلم تو پیروى مى کنیم (3)
احمد بن اسحاق مى گوید:دعبل را دیدم و به او گفتم :تو شجاعترین و پرجراءت ترین مردم هستى ، زیرا آن اشعار کوبنده و رسوا کننده را درباره ماءمون گفتى ، آن هم در دوران حکومت و قدرت بى نظیر او، دعبل پاسخ گفت :((اى ابااسحاق ! من چهل سال است که دار خود را به دوش مى کشم ولى آن کس که مرا دار بزند نمى یابم .))
قصیده معروف ((مدارس آیات ))
دعبل شنید حضرت رضا (ع ) به خراسان آمده است ، قصیده تکان دهنده و پرشور ((مدارس آیات )) را که به قصیده ((تائیه )) معروف است ، سرود و به قصد ((مرو)) خراسان براى شرفیابى به حضور حضرت رضا علیه السلام عازم گردید، وقتى که خدمت حضرت رسید، عرض کرد:اى فرزند پیامبر! قصیده اى در شاءن شما گفته ام و با خود عهد کرده ام که پیش از شما نزد هیچکس نخوانم ، حضرت فرمود:بخوان ، او آن قصیده را (که بسیار مفصل است ).از اینجا شروع کرد:
مدارس آیات خلت من تلاوة××× و مخزن وحى مقفر العرصات (4)
اءرى فیئهم فى غیرهم متقسما××× و ایدیهم من فیئهم صفرات (5)
تا به اینجا رسید:
و قبر ببغداد لنفس زکیة××× تضمنها الرحمن فى الغرفات
((و قبرى در بغداد است که مربوط به جان پاک (امام موسى بن جعفر) است خداوند مهربان او را در غرفه هاى بهشت جاى داده است .))
وقتى که دعبل به اینجا رسید، حضرت رضا (ع ) فرمود: آیا شعرى به قصیده ات اضافه نکنم ؟ دعبل عرض کرد: نهایت افتخار است ، امام فرمود بگو:
و قبر بطوس یالها من مصیبة××× توقد بالاحشاء فى الحرقات (6)
الى الحشر حتى یبعث الله قائما××× یفرج عناالهم و الکربات (7)
دعبل گفت : اى فرزند پیامبر! این قبرى که در خراسان است ، آنرا نمى شناسم از کیست ؟امام فرمود: آن ، قبر من است .
پیراهن امام و اهل قم
امام هشتم پس از شنیدن قصیده دعبل ، به او فرمود همینجا باش کارى دارم ، سپس وارد خانه شد، پس از چند لحظه ، خادم حضرت نزد دعبل آمد و گفت :مولایم فرمود: این کیسه صد دینار را بگیر و در راه معاش خود مصرف کن .
دعبل گفت : به خدا سوگند، من به خاطر طمع به اینجا نیامدم ، کیسه پول را رد کرد و گفت به مولایم عرض کنید، من بسیار علاقمندم که لباسى از شما را داشته باشم تا به عنوان تیمن و تبرک ببرم .
خادم پیام دعبل را به حضرت رضا (ع ) رساند، حضرت پیراهنى مخصوص که خود آنرا مى پوشید، با همان کیسه براى دعبل فرستاد و فرمود: به دعبل بگو پولها را قبول کن زیرا مورد احتیاج تو خواهد شد خادم سخن امام (ع ) را به دعبل رساند.
دعبل پیراهن و پول را گرفت و روانه وطن شد، در راه با قافله اى همسفر گردید، وقتى که به ((قوهان )) رسیدند، دزدان و راهزنان سر رسیدند و به غارت قافله پرداختند، دعبل نیز از دستبرد آنها در امان نماند. سپس دزدان آن اموال را بین خود تقسیم کردند... اما وقتى که دعبل را شناختند تمام اموال مسروقه را به صاحبانشان پس دادند.
دعبل به راه خود ادامه داد تا به قم رسید، شیعیان قم دور دعبل را گرفتند، و از او درخواست کردند که قصیده معروف خود را براى آنان بخواند، دعبل آنها را به مسجد جامع قم برد، و بالاى منبر رفت و اشعار حماسه اى خود را در زمان اقتدار ماءمون خواند. (8)
مردم ارادت خود را نسبت به خاندان پیامبر (ص ) و بغض خود را از قدرتهاى ظالم به صورت پول و صله شعر جلو دعبل مى ریختند.
و چون شنیده بودند که حضرت رضا (ع ) لباس خود را به او بخشیده است ، خواستند با التماس آنرا از او به هزار دینار بخرند، او قبول نکرد و سرانجام با اصرار و اجبار قطعه اى از آنرا به هزار دینار گرفتند.
دعبل از قم عازم وطن شد، ولى وقتى که به وطن رسید، دید خانه او را دزدان غارت کرده اند در این هنگام پى به سخن حضرت رضا (ع ) برد که هنگام عطاى کیسه دینار به او فرمود:اینها را داشته باش که روزى به آن نیاز پیدا مى کنى !
دعبل سکه ها را که نام امام بر آن بود به شیعیان عراق فروخت و در برابر هر دینار، صد درهم گرفت و وضع زندگى خود را دوباره مرتب کرد.( 9)
ماءمون عمامه را به زمین مى کوبد
دعبل همچنان با عزمى ثابت ، و هدفى خلل ناپذیر با شمشیر بیان با دشمنان اهلبیت (ع ) پیکار مى کرد، تا هنگامى که خبر شهادت امام هشتم (ع ) به گوشش رسید، با این خبر در دنیائى از التهاب و سوز و گداز فرو رفت ، به این مناسبت قصیده اى در مصیبت آنحضرت و بدگوئى از دشمنان آن بزرگوار سرود که بنام قصیده ((رائیه )) معروف است ، ماءمون از این قصیده اطلاع پیدا کرد، براى دعبل امان نامه اى نوشت تا دعبل نزد ماءمون برود و آن قصیده را بخواند.
دعبل نزد ماءمون رفت ، نخست چنین قصیده اى را انکار کرد، ولى وقتى که از امان دادن ماءمون کاملا مطمئن شد، به خواندن آن قصیده شروع کرد تا به اینجا رسید:
یا امة السوء ما جازیت احمد من××× حسن البلاء على الایات و السور
خلفتموه على الابناء حتى مضى××× خلافة الذئب فى النفاد ذى بقر
((اى امت حق ناشناس ! حق پیامبر را مراعات نکردید در مورد پاداش ابلاغ او آیات و سوره ها را، و پس از رحلت او خلافت او را تغییر دادید تا گرگها بر مسند خلافت نشستند...))
همچنان اشعار را خواند تا به اینجا رسید:
قبران فى طوس خیر الناس کلهم ××× و قبر شرهم هذا من العبر
ما ینفع الرجس فى قرب الزکى ولا ××× على الزکى بقرب الرجس من ضرر
هیهات کل امرء رهن بما کسبت ××× له یداه فخذ ما شئت او تذر
((در خراسان دو قبر است که یکى از آنها از بهترین همه مردم (قبر حضرت رضا) و دیگرى قبر بدترین همه مردم (قبر هارون ) است ، و این از پندهاى روزگار است ، پلیدى در جوار پاکى ، نفعى نمى برد، و پاک از پلید ضرر نمى بیند، هر کسى در گرو عمل خودش مى باشد، اى شنونده هر کدام خوبست بگیر و هر کدام پلید است واگذار.))
قصیده دعبل به پایان رسید، او در این قصیده ماءمون و پدرانش را گرگ معرفى کرد و با ظرافت شاعرانه ، آنانرا پلیدترین مردم خواند.
ماءمون چاره اى در ظاهر ندید جز اینکه سخن دعبل را تصدیق کند و لذا عمامه را از سر گرفت و به زمین کوبید و گفت :به خدا راست گفتى !
شهادت پیرمرد 98 ساله
98 سال از عمر دعبل گذشت ، ولى اشعار و بیانات پرتوان او آن چنان کینه و انتقام دشمن را بر ضد او برانگیخته بود که همین موضوع سرانجام موجب مرگ او شد، و او را به کام مرگ فرو برد.
او براى نجات خود از چنگال دشمن به اهواز گریخت ، مالک بن طوق (یکى از حکام جور که دعبل با اشعار خود او را هجو کرده بود) مرد زیرک ولى پول پرستى را ماءمور قتل دعبل کرد، به او براى اجراى این امر ده هزار درهم داد، او به خاطر ده هزار درهم در تعقیب دعبل شب و روز نمى شناخت ، تا اینکه دعبل را در قریه اى از نواحى ((سوس )) پیدا کرد، سرانجام شبى او را غافلگیر نمود، و بعد از نماز شام سرنیزه مسمومى را به پاى او فرو برد، و این ضربه آنچنان کارى بود، که دعبل در همان شب در آن قریه شهید شد، قبرش (طبق قول بعضى ) در همانجا است .
او با یک دنیا شهامت و افتخار از این جهان فانى درگذشت ، اما اشعار تکان دهنده او هنوز به دلها و جانها روح مى دمد و الهام مى بخشد.
پس از شهادتش او را در خواب دیدند که لباس سفید پوشیده ، از علت آن پرسیدند، جواب داد:
اشعارم را براى پیامبر (ص ) خواندم ، آنحضرت مرا تحسین و شفاعت کرد و لباسهائى که بر تن مبارکش بود به من بخشید.(10)
××××××
پاورقی:1- دعبل (به کسر دال و سکون عین و بکسر باء و سکون لام ) لقب او است و درباره نام اصلى او چند قول است ، جمعى گفته اند که نام او محمد بوده است او از طایفه خزاعى منسوب به بدیل بن ورقاء که از اصحاب رسول اکرم (ص ) بود، میباشد، این طایفه بدوستى آل محمد (ص ) معروفند، معاویه مى گفت : خزاعیان در دوستى على بن ابیطالب به آنجا رسیده اند که اگر زنانشان نیز مى توانستند با ما پیکار مى کردند.
2- طبقات الشعراء لابن المعتز ص 125 - الغدیر ج 2 ص 369368 - تاءسیس الشیعه العلوم الاسلام ص 193.
3- تاریخ ابن خلکان ج 1 ص 197.
4- محل درس آیات (ائمه اطهار) از تدریس خالى شده و محل نزول وحى چون بیابان خالى گشته است .
5- حق آنانرا در دست دیگران مى بینم ، دستشان از حقشان تهى است .
6- قبرى هم در طوس است ، وه چه مصیبت بزرگى که اعماق وجود انسان را با شعله هاى خود مى سوزاند.
7- این قبرها همچنان برقرارند، تا خداوند قائم (ع ) را ظاهر سازد، همان کسى را که حزن و غم را از ما محو مى کند.
8- به این ترتیب او هر جا قدم مى گذاشت ، براى بزرگداشت اهلبیت (ع ) با بیان خود تلاش مى کرد.
9- سفینة البحار ج 2 ص 447 - عیون اخبار الرضا ج 2 ص 266263.
10- الغدیر ج 2 ص 385 - تاءسیس الشیعه لعلوم الاسلام ص 194.