داستان دوستان
کشف اسرار با مرکب آسمانی
حضرت موسی بن جعفر به نقل از پدران بزگوارش علیهم السّلام، از جابر بن عبد اللّه انصاری حکایت نماید:
روزی پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله، به مسجد آمد و نزد ما نشست و فرمود: برنامه ای از طرف خداوند متعال نازل شده است، جهت اجراء آن علیّ بن ابی طالب علیه السلام را بیاورید.
پس سلمان فارسی به دنبال آن حضرت رفت، هنگامی که علیّ علیه السلام نزد رسول خدا صلوات اللّه علیه آمد، با یکدیگر خلوت کرده و مطالب سرّی را برای علّی علیه السلام بیان نمود و ما متوجّه آن سخنان نشدیم، فقط مشاهده کردیم که حضرت رسول سخت عرق کرده و قطرات عرق از پیشانی و صورت مبارکش، همچون دانه های درِّ شفّاف سرازیر است
و چون اسرار ایشان پایان یافت، به حضرت علّی علیه السلام فرمود: آن ها را حفظ و رعایت نما که بسیار مهمّ خواهد بود.
بعد از آن اظهار نمود: ای جابر! ابوبکر و عمر را بگو تا نزد ما آیند.
پس به سراغ آن ها رفتم و پیام حضرت رسول را رساندم؛ و هر دو حاضر شدند، سپس حضرت فرمود: به عبدالرحمان هم بگوئید بیاید؛ او هم آمد.
بعد از آن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله، به سلمان فارسی خطاب کرد و فرمود: برو نزد امّ سلمه و یک عدد فرش خیبری از او بگیر و بیاور.
وقتی سلمان فارسی آن فرش را آورد، حضرت دستور داد تا فرش را پهن کنند و هر نفر در گوشه ای، روی آن بنشیند؛ پس ابوبکر و عُمر و عبدالرحمان در سه گوشه آن نشستند.
و بعد از آن حضرت رسول با سلمان فارسی خلوت کرد و اسراری را برایش بیان نمود و در پایان فرمود: در چهارمین گوشه فرش بنشین؛ و به حضرت علّی علیه السلام نیز دستور داد: در میانه و وسط آن فرش بنشین؛ وآنچه برایت گفتم بگو، که در این صورت بر هر کاری و هر حرکتی قادر خواهی شد. در این لحظه، آن سه نفر گفتند: این از خصوصیّات علیّ است؟!
حضرت رسول صلوات اللّه علیه فرمود: بلی، قدر و منزلت او را بشناسید و احترام او را رعایت کنید.
جابر انصاری گوید: بعد از آن، فرش حرکت کرد و در آسمان ها به پرواز در آمد و چون پس از مدّتی به زمین باز گشت، از سلمان فارسی شنیدم که گفت:
پس از پرواز به آسمان ها، در گوشه ای از زمین کنار غاری فرود آمدیم و طبق دستور حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، به ابوبکر گفتم: به افرادی که داخل غار هستند، سلام کن و چون سلام کرد جوابی نشنید.
سپس به عمر گفتم که سلام کند، او هم پس از سلام جوابی نشنید، همچنین عبدالرحمان سلام کرد و نیز جوابی داده نشد، بعد از آن خودم سلام کردم و جواب سلام من نیز داده نشد.
در نهایت به حضرت علیّ علیه السلام عرضه داشتم: اکنون شما بر اهل غار سلام نمائید؛ و چون همانند دیگران سلام کرد ناگهان درب غار گشوده شد و صدائی از درون آن به گوش رسید و نوری نمایان گردید به طوری که آن سه نفر از وحشت پا به فرار گذاشتند.
من به ایشان گفتم: آرام باشید، فرار نکنید تا ببینیم چه خواهد شد و آن ها چه می گویند.
سپس حضرت علیّ علیه السلام به اهالی درون غار خطاب نمود و فرمود: سلام بر شماها که به خدای یکتا ایمان آورده اید.
در همین لحظه از درون غار گفته شد: سلام بر تو ای امام متّقین!
ما شهادت می دهیم که پسر عمویت پبامبر خدا است و تو امام و پیشوای مسلمین هستی؛ و ولایت و خلافت پس از رسول خدا تنها مخصوص تو است نه دیگران.
بعد از آن، هر سه نفر به حضرت علیّ علیه السلام گفتند: ما نیز به آنچه اهل غار اظهار داشتند، ایمان داریم؛ ولی هنگام باز گشت نزد رسول اللّه، برای ما شفاعت نما؛ شاید که از ما راضی شود.
پس از آن طبق دستور حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله، روی همان فرش نشستیم و بعد از پرواز، مجدّدا جلوی مسجد فرود آمدیم و حضرت از منزل خارج شد و نزد ما آمد و فرمود: در این سفر چه گذشت؟
آن سه نفر عرضه داشتند: یا رسول اللّه! بر آنچه اهل غار شهادت دادند، ما نیز شاهد و مؤ من هستیم.
حضرت رسول صلوات اللّه علیه اظهار نمود: اگر ثابت قدم باشید، هدایت یافته و سعادتمند خواهید بود؛ و بدانید که آنچه وظیفه رسالتم بود به شما ابلاغ کرده ام.
و در پایان فرمود: آن کسی که ولایت و خلافت علیّ (علیه السلام) را بعد از من بپذیرد، پیروز و نجات یافته است.[1] .
**********
پ1ورقی:1-کتاب اصول سنه عشر،قسمت نوادرعلی،ص128---عمده ابن بطریق حلی،ص534،ح661
2-کتاب چهل داستان وحدیث ازپیامبر(ص)
عکسهای دیدنی
![]() ![]() ![]() ![]() |
حدیث روز
قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله: شَرُّالنّاسِ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ
بِدُنْیاهُ، وَ شَرُّ مِنْ ذلِکَ مَنْ باعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیْرِهِ.[1] .
ترجمه:
فرمود: بدترین افراد کسی است که آخرت خود را به دنیایش بفروشد
و بدتر از او آن کسی خواهد بود که آخرت خود را برای دنیای دیگری
بفروشد.
*******
پاورقی:1-من لایحضره الفقیه،ج4،ص353،ح5762،چاپ جامعه مدرسین
داستان دوستان
جبر ئیل و نقش انگشتر
زید بن علیّ از پدرش امام سجّاد زین العابدین علیه السلام حکایت نماید:
روزی پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله، انگشتر خود را به امام علیّ بن ابی طالب علیه السلام داد و فرمود: این انگشتر را نزد حکّاک برده، به او بگو که بر نگین آن: «محمّد بن عبداللّه» نوشته شود.
امیرالمؤ منین علیّ علیه السلام آن انگشتر را گرفت و پیش حکّاک برد واظهار داشت: بر نگین این انگشتر نقش کلمه «محمّد بن عبداللّه» حکّاکی کَنْده کاری نما.
حکّاک آن را پذیرفت ولیکن در هنگام کار، دست و قلم او خطا رفت و به جای آن نقش «محمّد رسول اللّه» نوشته شد.
هنگامی که امام علیّ علیه السلام خواست انگشتر را بگیرد، دقّت نمود؛ و چون دید نقش، غیر از چیزی است که دستور داده بود، به او فرمود: من چنین موضوعی را نگفته بودم.
حکّاک اظهار داشت: بلی، صحیح می فرمائی؛ ولیکن دستم به اشتباه رفت.
پس حضرت آن انگشتر را گرفت و نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آورد واظهار داشت: یا رسول اللّه! حکّاک آنچه را گفته بودم، انجام نداده ومدّعی است که دستش خطا رفته است.
در این لحظه پیامبر خدا آن انگشتر را گرفت و پس از دقّت بر آن فرمود: ای علیّ! من محمّد بن عبداللّه هستم، پس چرا «محمّد رسول اللّه» نوشته شده است و سپس انگشتر را به دست مبارک خود نمود؛ و چون صبح شد و بر انگشتر نگاه کرد، دید زیر آن نوشته شده است: «علیّ ولیّ اللّه».
پس به همین جهت تعجّب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله فزونی یافت، در همین بین جبرئیل امین علیه السلام نازل شد و رسول خدا جریان را برای او بازگو نمود.
جبرئیل در پاسخ اظهار داشت: آنچه را که تو خواستی نوشته شود گفتی؛ و آنچه را که ما خواستیم نوشتیم.[1] .
********
پاورقی:1-بحارالانوار،ج16،ص91،ح26—چهل داستان وحدیث ازحضرت رسول(ص)
بعثت
عصر تاریکی
جهانِ امروز به یک آیین و یک پیامبر بیش از هر چیز دیگر نیازدارد.
این قوم عرب است که دختران را زنده به گور میکند و فریادمیزند: قبر عجب داماد خوبیاست! بسیار جنگ میکرد ومیپنداشتکه این خونریزیها موجب افتخار اوست.
به خرافات و بتها وکاهنانوپیشگوها اعتقاد تام داشت.
ظلم وستم درمیان آنان شایع بود.
عدهای بهبهرهکشی میپرداختند و برای مطامع ستمگرانه خود هیچ حد ومرزینمیشناختند.
گروهی نیز با رنج فراوان تلاش میکردند و از زندگی جزسختی و مشقت بهرهای نمیبردند.
در نقاط دیگر نیز اوضاع بهتر از این نبود.
آتش بیداد و تباهی و فسادوفحشا کشور روم و امپراتوری ایران را در خود فرو برده بود.
چشم انتظاران
حکما و دانایان عرب، همچون ورقه بن نوفل، عبداللَّه بن جحش،وعثمان بن حویرث، که کتابهای آسمانی را میخواندند، ظهور پیامبریرا مژده میدادند که بشریت را از این پرتگاه مخوف نجات میدهد.
یهودیان یثرب نیز به وجود پیامبری که درمیان آنان برانگیخته میشودوکتابی بزرگ میآورد و جهان را زیر فرمان خود میگیرد، و آنان را درزندگی سربلند و عزتمند میکند، بر اعراب فخر میفروختند و به خودمیبالیدند.
کاهنان و پیشگویان هم پیوسته به ظهور پیامبری که آخرین حلقهپیامبران وسرور آنان است، مژده میدادند.
پس این پیامبر کیست و چه هنگام برانگیخته خواهد شد؟!
در حریم خلوت
اینجا در خانه خدیجه، در شهر مکّه و در سرزمین حجاز، مردیزندگی میکند که هیچگاه در باطلی شرکت نجسته، و هرگز از یاری حقکوتاهی نکرده است.
هرگز به گرد گناه نگشته و نیکی و نیکوکاری ازحضرتش دور نبوده است.
همه شایستگیهای لازم برای بر دوش گرفتن بار سنگین رسالت، دروجود این مرد فراهم آمده است.
همه نشانههایی که در کتابهای آسمانیذکر شده، در شخصیت او دیده میشود.
او از نظر فخر و عظمت ازاصیلترین اعراب و از نظر شرافت و کرامت از والاترین خانواده عرب،واز نظر اخلاق نیکوترین، و از نظر کردار برترین، و نزدیکترین آنان بهحق و دورترین آنان از باطل است.
بسیار اتفاق میافتاد که در مکّه ناپدید میشد امّا در حراء مییافتندش که به عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسمعبادی خاصّی که برای مکّیان ناشناخته بود مشغول.
در شمال شرقی مکّه، کوه حراء سربرافراشته بود.
در آن کوه غاریبود که پیامبرصلی الله علیه وآله عادت داشت هرسال چند روزی در آن بماند و بهعبادتی بپردازد که در نزد مردم ناشناخته و مجهول بود.
بعثت
در یکی از این روزها، پیامبر دوباره از کوه حراء بالا میرود امّا گوییهمه اشیاء را دگرگون میبیند.
روحانیتی تازه همه وجود او را فراگرفتهوبر شعور واحساساتش چیره شده است.
ناگاه به آسمان مینگرد.
درهای آسمان باز شده است، و فرشتگان بر کنارههای آن ایستادهاند،وجبرئیل به سوی او فرود میآید و به وی میگوید: بخوان...
پیامبر از او میپرسد: چه بخوانم؟ جبرئیل میگوید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ - خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ
عَلَقٍ - اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ -الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ - عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) [1] .
به نام خداوند بخشنده مهربان - بخوان به نام پروردگارت که آفرید - بیافرید آدمی را از خون بسته - بخوان و پروردگار تو گرامیترین است - هم او که بیاموخت به وسیله قلم - بیاموخت به انسان آنچه را که نمیدانست.
این رویداد بزرگ در بیست و هفتم ماه رجب به وقوع پیوستکه مسلمانان این روز را به عنوان روز بعثت پیامبر بدین اعتبار کهزندگی سعادتمندانه انسان برروی کره خاکیاست، با شکوه تمامجشنمیگیرند.[2]
********
پاورقی:1-سوره علق،آیه1-5
2-هدایتگران راه نور
عکسهای دیدنی
حدیث روز
قال الا مام المهدی، صاحب العصر و الزّمان سلام اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف:
الَّذی یَجِبُ عَلَیْکُمْ وَ لَکُمْ أنْ تَقُولُوا: إنّا قُدْوَةٌ وَ أئِمَّةٌ وَ خُلَفأُ اللّهِ فی
أرْضِهِ، وَ اُمَناؤُهُ عَلی خَلْقِهِ، وَ حُجَجُهُ فی بِلادِهِ، نَعْرِفُ الْحَلالَ
وَالْحَرامَ، وَ نَعْرِفُ تَأْویلَ الْکِتابِ وَ فَصْلَ الْخِطابِ. [1] .
ترجمه:
فرمود: بر شما واجب است و به سود شما خواهد بود که معتقد باشید بر این که ما اهل بیت رسالت، محور و أساس امور، پیشوایان هدایت و خلیفه خداوند متعال در زمین هستیم.
همچنین ما امین خداوند بر بندگانش و حجّت او در جامعه می باشیم، حلال و حرام را می شناسیم، تأویل و تفسیر آیات قرآن را عارف و آشنا هستیم.
********
پاورقی1-تفسیرعیاشی ،ج1،ص116---بحارالانوار،ج89،ص96،ح58
داستان دوستان
جواب چهل مسئله مشکل از کودکی خردسال
سعد بن عبداللّه قمی حکایت نماید:
روزی متجاوز از چهل مسئله از مسائل مشکل را طرح و تنظیم نمودم تا از سرور و مولایم حضرت ابومحمّد امام حسن عسکری صلوات اللّه علیه پاسخ آن ها را دریافت نمایم.
از شهر قم به همراه بعضی دوستان حرکت کردیم، هنگامی که وارد شهر سامراء شدیم به سوی منزل آن حضرت روانه گشته؛ و پس از آن به منزل رسیدیم و اجازه ورود گرفتیم، داخل منزل رفتیم.
همین که وارد شدیم، دیدم مولایم همچون ماه شب چهارده در گوشه اتاق نشسته است و کودکی خردسال را - که چون ستاره مشتری می درخشید - روی زانوی خود نشانیده بود.
امام عسکری علیه السلام به ما اشاره نمود که جلو بیائید و در نزدیکی ما بنشینید.
پس طبق فرمان حضرت، جلو رفتیم و نشستیم و سپس مسائل خود را به طور کلّی مطرح کردیم.
امام حسن عسکری صلوات اللّه علیه پس از شنیدن سخنان و مسائل ما، اشاره به کودک نمود و اظهار داشت: ای فرزندم! جواب شیعیان خود را بیان کن.
پس ناگهان، آن کودک لب به سخن گشود و تمامی سؤ ال های ما را یکی پس از دیگری جواب کافی داد.
و بعضی سؤال ها را پیش از آن که مطرح کنیم، خود کودک مطرح می نمود و جواب آن را می داد، به طوری که همه ما مبهوت و متحیّر گشتیم که این کودک خردسال چگونه در همه علوم و فنون شناخت کافی دارد و با بیان شیوا تمامی سؤ ال های ما را پاسخ داده و همه افراد را قانع می نماید؟!
پس از آن، امام حسن عسگری صلوات اللّه علیه متوجّه من شد و فرمود: ای سعد بن عبداللّه! برای چه از قم به این جا آمده ای؟
عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! چون عشق زیارت و دیدار شما را داشتم، بدین جا آمده ام.
حضرت فرمود: پس بقیّه سؤال هائی را که تهیّه و تنظیم نموده بودی، چه شد؟
پاسخ دادم: آماده و موجود می باشد.
فرمود: از فرزندم و نور چشمم مهدی موعود علیه السلام آنچه می خواهی سؤال کن.
و من بعضی از سؤال های باقی مانده را مطرح کردم، از آن جمله عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! تأویل و تفسیر کهیعص چیست؟
کودک در حالی که روی زانوی پدر نشسته بود، فرمود: این حروف، رموز و اخبار غیبی الهی است که خداوند متعال در رابطه با حضرت زکریّا پیغمبر علیه السلام بیان نموده است؛ چون زکریّا از خداوند متعال درخواست نمود تا اسامی خمسه طیّبه - پنج تن آل عبا علیهم السلام - را تعلیم او نماید.
لذا جبرئیل علیه السلام نازل شد و آن اسامی مقدّس را به او تعلیم داد؛ و هر زمان حضرت زکریّا علیه السلام یادی از آن اسامی: «محمّد، علیّ، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام» می کرد، هر نوع مشکل و ناراحتی که داشت، حلّ و بر طرف می گردید.
امّا هرگاه نام حسین علیه السلام بر زبان جاری می نمود و به یاد آن حضرت می افتاد، غم و اندوه فراوانی بر او عارض می شد؛ و افسرده خاطر می گردید.
پس روزی اظهار داشت: خداوندا! علّت چیست که هر موقع چهار نفر اوّل را یادآور می شوم، دلم آرام می گیرد؛ و چون پنجمین نفر را یاد می کنم محزون گردیده و در چشمانم اشک حلقه می زند؟!
خداوند متعال کهیعص را در جواب حضرت زکریّا علیه السلام برایش فرستاد؛ و تمامی اخبار و جریاناتی را که بر امام حسین علیه السلام مقدّر شده بود، به وسیله آن رموز کلّی برایش بیان نمود:
«کاف» یعنی؛ کربلاء و حوادث آن، «هاء» اشاره به هلاکت و شهادت اهل بیت سلام اللّه علیهم، «یاء» یزید - بن معاویه است - که بر امام حسین علیه السلام ظلم نمود، «عین» اشاره به عطش و تشنگی آن حضرت و اصحاب می باشد؛ و «صاد» صبر و استقامت آن حضرت خواهد بود.
سپس آن کودک در ادامه فرمایشات گهربارش فرمود: چون حضرت زکریّا علیه السلام این خبر را - از فرشته الهی یعنی؛ جبرئیل امین علیه السلام - دریافت نمود، وارد مسجد شد و به مدّت چند روز در مسجد ماند و مرتّب گریه و زاری می کرد.
و در پایان افزود: حضرت یحیی پیغمبر و امام حسین علیهماالسلام هر دو به مدّت شش ماه در رحم مادر بودند؛ و در شش ماهگی به دنیا آمدند. [1] .
*********
پاورقی1-کمال الدین،ص451،ح21—ارشادالقلوب دیلمی،ص422—احتجاج طبرسی،ج2،ص523،ح341—بحارالانوار،ج52،ص78ت88(داستان خلاصه شده است).