دستیابی به ملاقات امام زمان در پیام آن حضرت
هر چیزی را علتی است و تاخیر ظهور حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز عللی دارد که یکی از آنها تفرقه قلوب مسلمین است و اتحاد مسلمین از آرزوهای دیرینه ما است که متاسفانه خلافش را مشاهده می کنیم. در پیامی از پیامهای حضرت آمده است که اگر مسلمین باهم هماهنگ بودند و به وعده ها وفا می کردند زودتر به هدف می رسیدند، اینک متن پیام حضرت را می خوانید.
متن پیام
لو ان اشیاعنا وفقهم الله لطاعته علی اجتماع من القلوب فی الوفاء بالعهد علیهم لما تاخر عنهم الیمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعاده بمشاهدتنا علی حق المعرفه و صدقها منهم بنا. فما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه و لا نوثره منهم. (1)
شیعیان ما که خداوند آنها را به طاعت خویش توفیقشان دهد اگر در راه ایفای پیمانی که بر دوش دارند همدل می شدند میمنت دیدار ما از ایشان به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدن ما زودتر نصیبشان می شد. دیداری بر مبنای شناختی درست و صداقتی از آنان نسبت به ما و ما را از شیعیان دور نگه نمی دارد مگر کردارهای آنان که به ما می رسد و برای ما ناخوش آیند و دور از انتظار است.
××××××
پاورقی:(1) بحار جلد 53 صفحه 177.
ابزارهاى تهاجم فرهنگى (مبحث چهارم)
سینما، تئاتر
مستکبران جهان با چنگ اندازى به مرزهاى هنر و سرمایه گذارى در صنعت فیلم ، نه تنها خونهاى مسموم و آلوده فرهنگ ویژه خویش را بر پیکر نحیف جهان سوم تزریق مى کنند بلکه به کنترل مردمان ساکن در کشورهاى غربى نیز مى پردازد. سودجویان غرب با بهره گیرى از شیوه هاى پیچیده و مدرن تولید فیلم ، مفاهیم خاص ارزشى خود را که غالب موارد نقش تخریبى ارزشهاى واقعى سایر فرهنگها را به عهده دارد، در قالبى بسیار زیبا و جذاب در میان مردم ترویج مى کنند. و با تهى ساختن جامعه از معنویات ، راه را براى چپاول هر چه بیشتر آن هموار مى سازند. امام خمینى (قده ) در این باره مى فرماید:
تمام این رسانه هاى گروهى را اجیر کرده اند یا از قصد و نیت شوم خودشان بود که طبقه جوان را به واسطه رادیو و تلویزیون و سینما و تئاتر و مطبوعات و مجلات و... سرگرم به عیاشى کنند و عیاش بارشان بیاورند. (1)
×××××××
پاورقی:1-وصیت نامه سیاسى - الهى .
تهاجم فرهنگى : معاونت انتشارات سپاه پاسداران
حدیث روز
حافظ، ابو سلیمان، حمد بن محمّد بن ابراهیم بن خطّاب خطابی بستی، متولّد 319 ه" . و متوفّای 388 ه" . در کتاب « معالم السّنن » که به عنوان شرح بر سنن ابی داود تألیف کرده، فصلی را به احادیث حضرت ولی عصر - ارواحنا فداه - اختصاص داده، احادیث وارده را نقل و شرح نموده است، از جمله حدیثی را از امّ سلمه از رسول اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله - نقل کرده که فرمود:
« اَلْمَهْدِیُّ مِنْ عِتْرَتی مِنْ وُلْدِ فاطِمَةَ ».
« مهدی از تبار من، از فرزندان فاطمه است ».
سپس در شرح حدیث گفته: « عترت » به فرزندان صلبی انسان گفته می شود و به معنای خویشاوندان نیز آمده است.2
ابن اثیر در ذیل حدیث ثقلین می نویسد:
« عترت پیامبر اکرم - صلّی اللَّه علیه و آله - فرزندان عبدالمطلّب هستند، و گفته شده مقصود از عترت خویشاوندان نزدیکتر پیامبر می باشند، که عبارتند از فرزندان رسول اکرم و امیرمؤمنان و فرزندان آن حضرت ».3
×××××
پاورقی :1و 2 - معالم السّنن، ج 4 ص 344.
3 - نهایه ابن اثیر، ج 3 ص 177.
ابزارهاى تهاجم فرهنگى (مبحث سوم)
رادیو و تلویزیون
رادیو و تلویزیون به دلیل ویژگیهاى خاصى که دارد، پیوندى آسانتر و ژرفتر با مردم برقرار مى کند و اثرى فزونتر و سریعتر بر اندیشه ها و رفتار و کردار یکایک افراد جامعه مى گذارد. استکبار از دیر زمان نقش این پدیده ها را دریافته و کنترل آنها را به دست گرفته است . بى ارزش جلوه دادن فرهنگ ، آیین ، رفتار و کردار بومى جوامع مورد تهاجم از یک سو و ارائه الگوهاى ایمان سوز در شیوه اندیشه ، پوشش ، مصرف و... از سوى دیگر بخشى از برنامه هایى است که تبلیغات جهت دار استکبارى ، روزانه به سمت آنتنهاى رادیو تلویزیونى در سراسر جهان مى فرستد. امام خمینى (قده ) در فرازى از سخنان خویش ، درباره این پدیده تمدن جدید مى فرماید:
دستگاه رادیو و تلویزیون چنانچه من را کرارا گفته ام ، یک دستگاهى است که حساسترین دستگاههاى تبلیغاتى هر کشورى است که هم از طریق بصر و هم از طریق سمع ، از آن استفاده مى کنند و آن طورى که مردم به رادیو و تلویزیون - به تلویزیون - توجه مى کنند، به هیچ دستگاهى آن طور توجه نمى کنند؛ از دستگاه کوچکى که براى بچه ها گذارده مى شود تا آن برنامه هایى که براى دیگران . اگر این دستگاه اصلاح بشود و برنامه هاى آن ، برنامه هاى اصلاحى باشد، امید که یک مملکت اصلاح بشود. و اگر این دستگاه یک دستگاهى باشد که نظیر همان زمان طاغوت باشد، مردم به همان حال باقى مى مانند. (1)
××××××
پاورقی:1- صحیفه نور ، ج 10، ص 11.
××××××
تهاجم فرهنگى : معاونت انتشارات سپاه پاسداران
قیمت کشور هارون
روزى ابن سماک به نزد هارون الرشید در آمد، در آن اثنا که به نزد هارون بود
وى آب خواست . کوزه آبى بیاوردند و چون آن را به طرف دهان برد که بنوشد، ابن سماک گفت :اى امیر مؤ منان !دست نگهدار، تو را به حق خویشاوندى رسول خدا (ص ) اگر این جرعه آب را از تو وامى داشتند آن را به چند مى خریدى ؟
گفت : به همه ملکم (1)
گفت : بنوش که خداى بر تو گوارا کند.
وقتى آن را بنوشید گفت : به حق خویشاوندى پیمبر خدا (ص ) از تو مى پرسم که اگر آب از بدن تو برون نمى شد آن را به چند مى خریدى ؟ گفت : به همه ملکم . (2)
ابن سماک گفت : ملکى که قیمت آن یک جرعه آب باشد در خور آن نیست که درباره آن رقابت کنند.
گوید: هارون بگریست و فضل بن ربیع به ابن سماک اشاره کرد که برود و او نیز برفت . (3)
×××××××
پاورقی:1- در بعضى نقلها آمده است به نیمه ملکم .
2 - به نقلى به نیمه دیگر ملکم .
3 - طبرى . محمد بن جریر تارخ طبرى ترجمه ابوالقاسم پاینده انتشارات اساطیر چاپ دوم تهران 1363 ج 12 ص 5387
طاووس یمانى در بارگاه هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک ) خلیفه مستبد اموى ، سالى براى زیارت به مدینه و مکه رفت . وقتى به مدینه رسید و اندکى آسود، گفت : (یکى از اصحاب پیامبر را نزد من آورید.) اطرافیانش به وى گفتند: (کسى از یاران پیامبر زنده نمى باشد و همه مرده اند). هشام گفت : (پس یکى از تابعین را بیاورید.)
(طاووس یمانى ) یکى از یاران حضرت على (ع ) را یافتند و نزد هشام بردند. طاووس وقتى که به مجلس هشام رسید نعلین خود را از پا در آورد و گفت :
(السلام علیک یا هشام ، چطورى ؟) سپس بدون اینکه منتظر جواب وى شود، بدون اجازه هشام نشست .
هشام بسیار عصبانى شد و خواست که هشام را به قتل برساند، اما یاران و اطرافیانش به وى گفتند: (اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علما است و او را نمى توان کشت ) هشام که وضع را آنطور دید، رو کرد به طاووس و گفت : (اى طاووس تو با چه دل و جراءتى این کار را انجام دادى ؟) طاووس در جواب هشام گفت : (مگر چه کار کردم ؟) هشام با بیشترى گفت : (تو در اینجا چند عمل بى ادبانه مرتکب شدى ، یکى آنکه نعلین خود را در کنار بساط من بیرون آوردى ، و این کار در نزد بزرگان زشت است ، دیگر اینکه مرا امیرالمؤ منین نگفتى . و دیگر اینکه بدون دستور من ، در حضورم نشستى و بر دست من بوسه نزدى .)
طاووس گفت : (من نعلین خود را به این دلیل پیش تو در آوردم که هر روز پنج بار پیش خداوند بزرگ که خالق همه است بیرون مى آوردم و او بر کار من خشم نمى گیرد، و دلیل اینکه تو را امیرالمؤ منین نخواندم ، این است که همه مردم به امیرى تو راضى نیستند، و من اگر مى گفتم ، امیرالمؤ منین ، دروغ گفته بودم . و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقب خواندم ، به این دلیل است که ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب مى خواند و گفته است یا، داود و یا یحیى و... اما دشمنان خود را به لقب یاد کرده است و گفته : (تبت یدا ابى لهب و تب ) . و اما اینکه دست تو را نبوسیدم ، این بود که از امیرالمؤ منین شنیدم که گفت : (روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن ، مگر دست زن خویش بر مبناى رابطه زن و شوهرى ، و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدرى ) و دیگر اینکه بدون اجازه در پیش تو نشستم ، از على (ع ) شنیدم که فرمود: هر که مى خواهد، مردى دوزخى را ببیند، بگوئید، در مردى نگرد که نشسته باشد و در پیشگاه وى عده اى ایستاده باشند.) هشام از دلیرى طاووس سخت برآشفت و گفت : (اى طاووس مرا پندى و نصیحتى بگوى .) طاووس در جواب گفت :
(از امیرالمؤ منین شنیدم که فرمود: در دوزخ مارهایى هستند، هر کدام به اندازه یک کوه و عقربهایى هستند به اندازه چند شتر منتظر امیرى هستند که با رعیت خود عدل نکند.) طاووس وقتى که این سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار کرد. (1)
×××××××
امام محمد غزالى احیاء علوم دین ص 425.
آخرین جشن خلیفه
در سال 334 هجرى قمرى احمد ملقب به معزالدوله پسر بویه ماهیگیر که به اتفاق دو برادرش حسن و على موفق به تشکیل اولین حکومت شیعه مذهب در ایران پس از اسلام شده بود راهى بغداد مرکز خلافت عباسیان شد و مستکفى که تاب مقاومت در برابر احمد را در خود نمى دید به استقبال او شتافت و کمال احترام را به جا آورد و بدین صورت بغداد پایتخت عباسیان به تصرف ایرانیان در آمد. در آن احوال که مستکفى از نفوذ معزالدوله سخت اندیشناک بود، توسط خانمى به نام قهرمانه که در دربار بسیار با نفوذ بود جشنى برپا گردید و این جشن به معزالدوله گران آمد و از همه بدتر آنکه خلیفه دستور توقیف رئیس شیعیان را نیز صادر نمود. این اقدام بر معزالدوله که شیعه مذهب بود نهایت تاءثیر نمود. بنابراین روزى که خلیفه با رعام داده بود معزالدوله داخل قصر شد و پس از اداى مراسم ادب روى کرسى نشست و دستور داد رسولانى که از خراسان آمده اند داخل گردند، فورا دو نفر دیلمى وارد شده و با مستکفى به فارسى صحبت کرده دست خود را بطرف او دراز کردند، خلیفه به تصور اینکه آنها مى خواهند دست بوسى کنند دست خویش را دراز نمود و آن دو دیلمى دست خلیفه را گرفته و او را بر زمین افکندند و کشان کشان بطرف در بردند. سپس معزالدوله بلند شد و هیاهوى عظیمى بر پا گردید، حضار بطرف در فرار کرده یکدیگر را لگدمال نمودند و دیلمیان قهرمانه و دخترش را دستگیر کردند و مستکفى در قصر معزالدوله زندانى شد و در همان روز امیر دیلمى ، ابوالقاسم پسر مقتدر را طلبیده وى را بنام (مطیع لله ) به عنوان خلیفه انتساب نمود و بدین نحو پس از سه قرن خلافت ، خلفاء بنى عباس دست نشانده ایرانیان شدند و بغداد بدست شیعیان افتاد و مراسم عزادارى حضرت امام حسین (ع ) در دارالخلافه بغداد که تا آن روز مرکز توطئه علیه ائمه اطهار و شیعیان بود برپا گردید. (1) ××××× پاورقی:1- رازى . دکتر عبدالله تاریخ کامل ایران ص 183.
میرزا کوچک خان و گداى سمج
میرزا کوچک خان جنگلى که همراه با مشروطه خواهان در فتح تهران شرکت داشت ، در دوران اقامت در تهران از کارهاى ناهنجار برخى از مجاهدین افسرده شد. با آنکه در نهایت عسرت مى زیست از پذیرش کمکهاى مادى سردار محى امتناع مى ورزید.
خودش نقل کرد که : روزى بسیار دلتنگ بودم و به سرنوشت مردم ایران مى اندیشیدم و رفتار بعضى از کوته نظران را که مدعى نجات ملت اند تحت مطالعه قرار داده بودم که گدائى به من برخورد و تقاضاى کمک نمود.
من که در این حال مفلس تر از او بودم و درب جیبم را تار عنکبوت گرفته بود و باصطلاح معروف (بخیه به آب دوغ مى زدم )، معذرت خواستم و کمک به وى را به وقت دیگر محول ساختم ، اما گداى سمج متقاعد نمى شد و پا بپایم مى آمد و گریبانم را رها نمى کرد.
در جیبم ، حتى یک شاهى پول نداشتم و فنافى الله به نحوه گذراندن آینده ام مى اندیشیدم . نه میل داشتم از کسى تقاضاى اعانت کنم و نه آهى در بساطم بود که دل را خشنود نگه دارم و گداى پررو دم به دم غوغا مى کرد و اصرار زیاده از حدش خشمم را علیه خود برانگیخت . هر جا مى رفتم از من فاصله نمى گرفت و با جملات مکرر و بى انقطاع روح آزرده ام را سخت تر مى آزرد. عاقبت به تنگ آمده کشیده اى به گوشش خواباندم .
گویى گداى سمج در انتظار همین کشیده بود زیرا فورا به زمین نقش بست و نفسش بند آمد و جابجا مرد.
از مرگ گدا با همه پرروئیهایش متاءثر شدم و چون عمل خود را مستحق مجازات مى دانستم بیدرنگ به شهربانى حاضر و خود را معرفى کردم .
رئیس شهربانى یفرم خان ارمنى بود. از این که به پاى خود به شهربانى آمده و خود را قاتل معرفى کرده ام متعجب شد و مدتهاى مدید براى همین ارتکاب در زندان ماندم تا اینکه اوضاع تغییر کرد و با گذشت مدعیان خصوصى آزاد گردیدم . (1)
××××××
پاورقی:1- کتاب سردار جنگل انتشارات جاویدان تهران چاپ دهم 1357 ص 42.
چند شوهرى
گروهى از زنان در حدود چهل نفر، گرد آمدند و به حضور حضرت على (ع ) رسیدند، گفتند: چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده اما به زنان اجازه چند شوهرى نداده است ؟ آیا این یک تبعیض ناروا نیست ؟ حضرت على (ع ) دستور داد ظرفهاى کوچکى از آب آوردند و هر یک از آنان را به دست یکى از زنان دادند. سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگى که وسط مجلس گذاشته بودند خالى کنند. دستور اطاعت شد، آنگاه فرمود: اکنون هر یک از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر کنید اما باید هر کدام از شما عین همان آبى که در ظرف خود داشته بردارید. گفتند: این چگونه ممکن است ؟ آبها با یکدیگر ممزوج شده اند و تشخیص آنها ممکن نیست . حضرت على (ع ) فرمود:
اگر یک زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه آنها هم بستر مى شود و بعد آبستن مى گردد چگونه مى توان تشخیص داد که فرزندى که بدنیا آمده است از نسل کدام شوهر است این از نظر مرد.
اما از نظر زن . چند شوهرى هم با طبیعت زن منافى است و هم با منافع وى : زن از مرد فقط عاملى براى ارضاء غریزه جنسى خود نمى خواهد که گفته شود هر چه بیشتر براى زن بهتر، زن از مرد موجودى مى خواهد که قلب آن موجود را در اختیار داشته باشد، حامى و مدافع او باشد. براى او فداکارى نماید، زحمت بکشد و پول در بیاورد و محصول کار و زحمت خود را نثار او نماید و غمخوار او باشد. علیهذا چند شوهرى نه با تمایلات و خواسته هاى مرد موافقت دارد نه با خواسته ها و تمایلات زن . (1)
×××××
پاورقی:1- نظام حقوق زن در اسلام ص 345.
تیمور لنگ و حافظ
در سال 794 ه . ق تیمور لنگ پس از تصرف شهر شیراز و برانداختن سلسله آل مظفر علماى شیراز را براى مناظره ، جمع کرد و کسى را نزد حافظ فرستاد و به حضور خود طلبید. چون ملاقات حاصل شد به حافظ گفت : من اکثر ربع مسکون را با این شمشیر و هزاران جاى و والایت را ویران کردم تا سمرقند و بخارا را که وطن مالوف و تختگاه من است آباد سازم ، تو مردک به یک خال هندى ترک شیرازى آن را فروختى ؟ در این بیت که گفته اى :
اگر آن ترک شیرازى بدست آرد دل ما را
بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
خواجه حافظ که در برابر آن جلاد بزرگ قرار گرفته بود با لبخند گفت : اى سلطان عالم از آن بخشندگى است که بدین روز افتاده ام . تیمور از این لطیفه خوشش آمد و نه تنها او را مجازات نکرد بلکه او را نوازش نمود. (1)
×××××
پاورقی:1- ژنرال سایکس تاریخ ایران ج 2 ص 178