اطّلاعیه اى بر غیبت کبرى
مرحوم شیخ طوسى و صدوق آورده اند براین که یکى از اصحاب به نام ابومحمّد،
حسن بن احمد حکایت کند:
در آن سالى که وکیل خاصّ حضرت بقیّة اللّه الا عظم علیه السلام به نام شیخ علىّ
بن محمّد سمرىّ رضوان اللّه علیه وفات یافت ، چند روز پیش از آن به دیدارش
رفتم ؛ و عدّه اى از مردم نیز به ملاقات آن بزرگوار آمده بودند.
نامه اى را از طرف حضرت صاحب الزّمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف به جمعیّت
حاضر در منزلش ، ارائه نمود، که در آن مرقوم فرموده بود:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ، اى علىّ بن محمّد سمرىّ! خداوند به دوستان و آشنایان
تو اءجر عنایت فرماید، همانا که مدّت عمر تو به پایان رسیده است و تا شش روز
دیگر رحلت خواهى نمود، کارهاى خود را انجام بده و آماده رحلت براى جهان
أبدى باش .به کسى بعد از خودت وصیّت نکن و کسى را جانشین خویش مگردان ،
چون که زمان غیبت کبرى فرا رسیده است .
و پس از آن ، دیگر - به طور مشخّص و آشکارا - ظهور نخواهم کرد، مگر آن که
خداوند متعال اجازه فرماید، که مدّت زمانى بسیار طولانى باید سپرى شود.
قبل از ظهور من دل هاى مردم ، سیاه و تاریک و بى رحم خواهد شد، ظلم و تجاوز
بر زمین گسترانیده مى شود.
سپس در پایان آن نامه شریفه ، چنین مرقوم فرموده بود:
بعضى از افراد ادّعاى دیدار و ملاقات با مرا مى نمایند، هرکس قبل از خروج سفیانى
و قبل از صیحه آسمانى چنین ادّعائى را بنماید - که مرا به طور مشخّص دیده
است - او دروغ گو و مفترى مى باشد.1
‹و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلىّ العظیم.›
ابومحمّد حسن بن احمد در ادامه افزود: من آن نامه و مرقومه شریفه را دیدم و
چون روز ششم فرا رسید به منزل وى آمدیم ، او را در حال احتضار یافتیم ، به او
گفته شد: وصىّ و جانشین تو کیست ؟
در پاسخ اظهار داشت : تمام امور براى خداوند و در اراده او مى باشد و تمام
مقدّرات در دست او است .
و این آخرین کلامى بود که گفت و به لقاءاللّه پیوست و دیگر کسى از او
سخنى نشنید.2
*******
پاورقی:1- بنابر این ، بزرگانى که خدمت حضرت شرف حضور یافته اند در ابتداء ملاقات ، امام زمان سلام اللّه علیه را نشناخته اند، بلکه پس از جدائى به وسیله علائم و نشانه هائى ، آن حضرت را شناخته اند؛ و فرمایش حضرت شامل این افراد نمى شود.
2- غیبت شیخ طوسى : ص 395، ح 365، إ کمال الدّین شیخ صدوق : ص 516 ح 44، خرائج راوندى : ج 3، ص 1128، بحار: ج 51، ص 360، ح 7، و ج 53، ص 318، س 3.
حدیث روز
از حضرت صادق آل محمّد علیه السلام وارد شده است که فرمود :
تمام علوم و فنون و تمام احکام و قوانین در بیست و هفت حرف خلاصه گشته است
و توسّط پیامبران الهى علیهم السلام تنها دو حرف از آن حروف منتشر شده است و
مردم غیر از آن دو حرف چیز دیگرى را نمى دانند.
ولى هنگامى که مهدى موعود، قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ) ظهور
نماید بیست و پنج حرف نزد او باقى مانده است ؛ و آن حضرت مردم را نسبت به
مجموع حروف آشنا مى نماید و تمام قوانین و احکام شریعت مقدّس سعادت بخش
اسلام را در آن جامعه به اجراء در خواهد آورد.1
*******
پاورقی:1- مختصر بصائرالدّرجات : ص 117.
نیامدی
چشمم به راه ماند و تو از در نیامدی
این جمعه هم گذشت و تو آخر نیامدی؟
بستان در انتظار تو بر گل نشسته است
باغی نمانده است که آخر نیامدی
شمشادهای باغ ، ز داغ تو سوختند
یک لحظه هم به یاد صنوبر نیامدی
در آن خزان، خزان غم انگیز فصل عشق
رفتی ز صحن دیده و دیگر نیامدی
پرواز ِ با حضور تو خواب و خیال ماست
اما شبی به خواب کبوتر نیامدی
مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟
با آنکه تو، هنوز زخاور نیامدی؟
باور نمی کنم که فراموشمان کنی
ای غایب از نظر ، که به منظر نیامدی
مرغ دل شکسته پرم شد اسیر تو
حتی سراغ این دل پرپر نیامدی
رفتم به کوه و دشت که پیدا کنم تو را
جز در نسیم گلشن باور نیامدی
*******
کاظم جیرودی
حدیث روز
ملکی سوار بر ابر ندا میدهد : این خلیفة الله ( جانشین خداوند ) است پیرویش کنید
متن حدیث
- " یخرج المهدی على رأسه غمامة ، فیها مناد ینادی :
هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه "
* * *
* ( محمد بن عبد الله بن عمرو مى گوید رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود :)
حضرت مهدى ( علیه السلام ) ظهور مىنماید ودر بالاى سر او ابرى است که
در آن ابر منادى فریاد مىکند : این مهدى جانشین خداوند است ، از او پیروى نمایید .
منبع حدیث
- المصادر :
* : الطبرانی : على ما فی الفصول المهمة ، ونور الابصار .
* : أربعون أبی نعیم : على ما فی بیان الشافعی ، وکشف الغمة .
* : مناقب المهدی : على ما فی عقد الدرر ، وبیان الشافعی .
* : بیان الشافعی : ص 511 ب 15 - أخبرنا الحافظ أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن
أحمد المقدسی بجبل قاسیون قال : أخبرنا أبو الفرج یحیى بن محمود بن سعد الثقفی بدمشق والصیدلانی بأصبهان قالا : أخبرنا أبو علی الحسن ، أخبرنا أبو نعیم الحافظ ، أخبرنا أبو أحمد العطریفی ، أخبرنا محمد بن محمد بن سلیمان الباغندی ، حدثنا عبد الوهاب بن الضحاک ، حدثنا إسماعیل بن عیاش ، عن صفوان بن عمرو ، عن
عبد الرحمن بن جبیر ، عن کثیر بن مرة ، عن عبد الله بن عمرو قال : قال رسول الله صلى الله علیه وآله : - وقال " هذا حدیث حسن ما رویناه إلا من هذا الوجه ، أخرجه أبو نعیم فی مناقب المهدی علیه السلام " .
* : عقد الدرر : ص 135 ب 6 - کما فی بیان الشافعی بتفاوت یسیر ، وقال " أخرجه أبو نعیم الأصبهانی فی مناقب المهدی " وفیه " . . وعلى رأسه عمامة " .
* : فرائد السمطین : ج 2 ص 316 ب 61 ح 566 - 569 - أخبرنی الشیخ شهاب الدین أبو عبد الله ( محمد بن ) یعقوب بن أبی الفرج إجازة ، أخبرنا یحیى بن أسعد بن یونس التاجر ، وأبو الفرج عبد المنعم بن عبد الوهاب بن کلیب ، وأبو جعفر بن أحمد بن نصر إجازة ، وأخبرنا شیخنا أبو عمرو بن الموفق بقرائتی علیه بروایته ، عن عبد الحمید بن محمد بن إبراهیم إجازة قال : أخبرنا الحافظ أبو العلاء الحسن بن أحمد بن الحسن العطار ، بروایتهم عن أبی علی الحسن بن أحمد بن الحداد الأصفهانی رحمه الله ، عن أبی نعیم ، ثم بقیة سند بیان الشافعی : - کما فی بیان الشافعی بتفاوت یسیر ، وفیه " . . وعلى رأسه . . هذا المهدی فاتبعوه " .
* : الفصول المهمة : ص 298 ف 12 - کما فی عقد الدرر ، وقال " روته الحفاظ کأبی نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " .
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 61 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
* : تاریخ الخمیس : ج 2 ص 288 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم فی مناقب المهدی .
* : الفتاوى الحدیثیة : ص 27 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم ، وفیه " . . عمامة ومعه مناد " .
* : القول المختصر : ص 6 ب 1 ح 23 - کما فی بیان الشافعی ، ملخصا ، مرسلا .
* : نور الابصار : ص 188 - 189 - کما فی بیان الشافعی ، وقال " أخرجه أبو نعیم ، والطبرانی ، وغیرهما " وفیه " غمامة " .
* : العطر الوردی : ص 54 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* : فرائد فوائد الفکر : ص 8 ب 3 - کما فی بیان الشافعی ، عن أبی نعیم .
* *
* : کشف الغمة : ج 3 ص 260 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم .
وفی : ص 276 - عن بیان الشافعی .
* : إثبات الهداة : ج 3 ص 594 وص 602 ب 32 ف 2 ح 23 و ح 80 - عن کشف الغمة .
* : غایة المرام : ص 700 ب 141 ح 88 - کما فی بیان الشافعی ، عن أربعین أبی نعیم ، وفیه " عمامة " .
وفی : ص 703 ب 141 ح 144 - عن کشف الغمة ، ظاهرا .
* : حلیة الأبرار : ج 2 ص 716 ب 54 ح 108 - عن بیان الشافعی .
* : البحار : ج 51 ص 81 وص 95 ب 1 ح 37 و ح 38 - عن کشف الغمة .
* : منتخب الأثر : ص 448 ف 6 ب 4 ح 4 - عن بیان الشافعی .
تشرف شیخ محمد رشتی
تشرف شیخ محمد رشتى
شـیـخ مـحمد رشتى از ذاکرین با تقوا و شیفته اهل بیت عصمت علیهم السلام خصوصا حضرت ولى عصر عـجل اللّه تعالى فرجه الشریف است. و به خاطر آن که نام مقدس امام زمان (عج) را در منبر و غیر آن زیاد مى برد، معروف به شیخ محمد صاحب الزمانى شده است و حتى کتابى در احوالات آن حضرت نوشته است.
ایشان فرمود: در سال 1338، به حج بیت اللّه الحرام مشرف شدم . در شهر جده خرجى مرا دزدیدند.
رفقا به خاطر ایـن کـه مـجـبور به کمک کردن من نشوند، از من دورى نمودند، لذا از هر جهت ناامید و بیچاره مـاندم .
از کشتى خارج و مُحرم شدم و بعد هم متوجه به مکه معظمه شدم و از در بنى شیبه داخل مـسـجد الحرام گردیدم و براى هر چه بر سرم مى آید، آماده شدم، چون چارهاى نداشتم .
در مسیر رفـت و آمـد حـجـاج، با حال تضرع به خداى تعالى، ایستاده و عرض مى کردم: پروردگارا اگر در مـشـهـد مـقدس این معامله با من مى شد به حضرت رضا علیه السلام شکایت مى کردم آیا در بین این همه حاجى خرجى من باید سرقت شود؟ نـاگـاه مـردى خوشرو که چشمهاى سیاهى داشت و هیچ کس را به آن خوشرویى و خوش قامتى نـدیـده بـودم و در لباس اهل یمن بود به من فرمود: خیر است چه بسیار خرجى ها که سرقت شده است . خرجى فلان سید را هم بردهاند داخل طواف شو و خود را مشغول کن .
گـفـتم: یا اخى ما ترید منى دعنى و اذهب عنى؛
اى برادر، از من چه مىخواهى؟مرا بگذار و برو.بـه رویـم تـبـسم نمود و من هم مشغول طواف شدم .
چند قدمى که رفتم، دو مرتبه آمد و گوشه احـرام مـرا کـشـید و گفت:
تعال اعطیک من الدراهم و تتشرف ان شاءاللّه الى المدینة و تروح الى الـزیـنـبـیـة و تـرجع من طریق الشام الى النجف ان شاءاللّه تعالى فتنفد نفقتک و یصلک هناک ما یوصلک الى خراسان بحال حسن؛
بیا به تو مقدارى پول بدهم ان شاءاللّه به مدینه مشرف مى شوى و بـه زیـنبیه مى روى و از راه شام به نجف اشرف برمى گردى، خرجى تو تمام مى شود و آن جا ان شاءاللّه به قدرى که به راحتى به خراسان برسى، پول مى رسد.
وقـتـى گـوشه احرام مرا گرفت، صد و چهارده لیره عثمانى شمرد و در احرام من ریخت .
یکى از آنـهـا روى زمین افتاد فرمود: احرام را محکم ببند تا پولت را ندزدند.
من خم شدم تا لیرهاى را که افـتـاده بـود از روى زمین بردارم و با خود گفتم: ببینم این لیرهها چیست که به من داده است؟ سـرم را بـلـند کردم، ولى کسى را ندیدم .
آن وقت دانستم که این شخص حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده است . بـعدا که به نجف اشرف رسیدم، خرجى من تمام شد و از آن جا به کربلاى معلى شرفیاب شدم .
این سفر من، سال آخر عمر مرحوم میرزا محمد تقى شیرازى (ره) و در دهه عاشورا بود. ایشان شبهاى دهه را روضه خوانى و اطعام مى کردند. منبرى هم تنها من بودم .
بعد از دهه عاشورا، آن قدر به من پول دادند که مرا با کمال راحتى به خراسان رسانید.
منبع:
کتاب العبقرى الحسان که داراى پنج بخش است که جلد اول آن سه بخش و جلد دوم دو بخش است. مطالب ارائه شده مربوط به جلد اول، بخش دوم (المسک الاذفر) و جـلـد دوم، بـخـش اول (الـیـاقوت الاحمر) مىباشد.
عقاید اقوام مختلف جهان درباره مصلح موعود
مسأله عقیده به ظهور مصلحی جهانی در پایان دنیا امری عمومی و همگانی است، و اختصاص به هیچ قوم و ملّتی ندارد. سر منشأ این اعتقاد کهن و ریشه دار، علاوه بر اشتیاق درونی و میل باطنی هر انسان ـ که به طور طبیعی خواهان حکومت حقّ و عدل، و برقراری نظام صلح و امنیّت در سرتاسر جهان است ـ نویدهای بی شائبه پیامبران الهی در طول تاریخ بشریّت به مردم مؤمن و آزادی خواه جهان است.
تمام پیامبران بزرگ الهی در دوران مأموریّت الهی خود به عنوان جزیی از رسالت خویش به مردم وعده داده اند که در آخر الزمان و در پایان روزگار، یک مصلح بزرگ جهانی ظهور خواهد نمود و مردمان جهان را از ظلم ظالمان و ستم ستمگران نجات خواهد داد و فساد، بی دینی و بی عدالتی را در تمام جهان ریشه کن خواهد ساخت و سراسر جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد.
سیری کوتاه در افکار و عقاید ملل مختلف جهان مانند: مصر باستان، هند، چین، ایران و یونان و نگرش به افسانه های دیگر اقوام مختلف بشری، این حقیقت را به خوبی روشن و مسلّم می سازد که همه اقوام مختلف جهان با آن همه اختلاف آرا، عقاید و اندیشه های متضادّی که با یکدیگر دارند، در انتظار مصلح موعود جهانی، بسر می برند.
اینک برای این که در باره این موضوع سخنی به گزاف نگفته باشیم فهرست مختصری از بازتاب این عقیده را در میان اقوام و ملل مختلف جهان در اینجا می آوریم:
1 ـ ایرانیان باستان معتقد بودند که: «گرزا سپه» قهرمان تاریخی آنان زنده است و در «کابل» خوابیده، و صد هزار فرشته او را پاسبانی می کنند تا روزی که بیدار شود و قیام کند و جهان را اصلاح نماید.
2 ـ گروهی دیگر از ایرانیان می پنداشتند که: «کیخسرو» پس از تنظیم کشور و استوار ساختن شالوده فرمانروایی، دیهیم پادشاهی به فرزند خود داد و به کوهستان رفت و در آنجا آرمیده تا روزی ظاهر شود و اهریمنان را از گیتی براند.
3 ـ نژاد اسلاو بر این عقیده بودند که از مشرق زمین یک نفر برخیزد و تمام قبایل اسلاو را متّحد سازد و آنها را بر دنیا مسلّط گرداند.
4 ـ نژاد ژرمن معتقد بودند که یک نفر فاتح از طوایف آنان قیام نماید و «ژرمن» را بر دنیا حاکم گرداند.
5 ـ اهالی صربستان انتظار ظهور «مارکو کرالیویچ» را داشتند.
6 ـ برهمائیان از دیر زمانی براین عقیده بودند که در آخر زمان «ویشنو» ظهور نماید و بر اسب سفیدی سوار شود و شمشیر آتشین بر دست گرفته و مخالفین را خواهد کشت، و تمام دنیا «برهمن» گردد و به این سعادت برسد.
7 ـ ساکنان جزایر انگلستان، از چندین قرن پیش آرزومند و منتظرند که: «ارتور» روزی از جزیره «آوالون» ظهور نماید و نژاد «ساکسون» را در دنیا غالب گرداند و سعادت جهان نصیب آنها گردد.
8 ـ اسن ها معتقدند که پیشوایی در آخر الزمان ظهور کرده، دروازه های ملکوت آسمان را برای آدمیان خواهد گشود.
9 ـ سلت ها می گویند: پس از بروز آشوبهایی در جهان، «بوریان بور ویهیم» قیام کرده، دنیا را به تصرّف خود درخواهد آورد.
10 ـ اقوام اسکاندیناوی معتقدند که برای مردم دنیا بلاهایی می رسد، جنگهای جهانی اقوام را نابود می سازد، آنگاه «اودین» با نیروی الهی ظهور کرده و بر همه چیره می شود.
11 ـ اقوام اروپای مرکزی در انتظار ظهور «بوخص» می باشند.
12 ـ اقوام آمریکای مرکزی معتقدند که: «کوتزلکوتل» نجات بخش جهان، پس از بروز حوادثی در جهان، پیروز خواهد شد.
13 ـ چینی ها معتقدند که «کرشنا» ظهور کرده، جهان را نجات می دهد.
14 ـ زرتشتیان معتقدند که: «سوشیانس» (نجات دهنده بزرگ جهان) دین را در جهان رواج دهد، فقر و تنگدستی را ریشه کن سازد، ایزدان را از دست اهریمن نجات داده، مردم جهان را هم فکر و هم گفتار و هم کردار گرداند.
15 ـ قبایل «ای پوور» معتقدند که: روزی خواهد رسید که در دنیا دیگر نبردی بروز نکند و آن به سبب پادشاهی دادگر در پایان جهان است.
16 ـ گروهی از مصریان که در حدود 3000 سال پیش از میلاد، در شهر «ممفیس» زندگی می کردند، معتقد بودند که سلطانی در آخرالزمان با نیروی غیبی بر جهان مسلّط می شود، اختلاف طبقاتی را از بین می برد و مردم را به آرامش و آسایش می رساند.
17 ـ گروهی دیگر از مصریان باستان معتقد بودند که فرستاده خدا در آخر الزمان، در کنار خانه خدا پدیدار گشته، جهان را تسخیر می کند.
18 ـ ملل و اقوام مختلف هند، مطابق کتاب های مقدّس خود، در انتظار مصلحی هستند که ظهور خواهد کرد و حکومت واحد جهانی را تشکیل خواهد داد.
19 ـ یونانیان می گویند: «کالویبرگ» نجات دهنده بزرگ، ظهور خواهد کرد، و جهان را نجات خواهد داد.
20 ـ یهودیان معتقدند که در آخر زمان «ماشیع» (مهدی بزرگ) ظهور می کند و ابد الآباد در جهان حکومت می کند، او را از اولاد حضرت اسحاق می پندارند، در صورتی که «تورات»، کتاب مقدّس یهود، او را صریحاً از اولاد حضرت اسماعیل دانسته است.
21 ـ نصارا نیز به وجود حضرت مهدی (علیه السلام) قایلند ومی گویند: او در آخر الزمان ظهور خواهد کرد و عالم را خواهد گرفت، ولی در اوصافش اختلاف دارند. [1] .
آنچه از نظر خوانندگان گرامی گذشت ـ گرچه همه آنها با حضرت مهدی (علیه السلام)کاملاً تطبیق نمی کند و حتّی برخی از آنها اصلاً با مهدی موعود اسلام وفق نمی دهد. ـ از یک حقیقت مسلّم حکایت می کند و آن این که:
این افکار و عقاید و آرا که همه آنها با مضمون های مختلف، از آینده ای درخشان و آمدن مصلحی جهانی در آخر الزمان خبر می دهند، نشانگر این واقعیّت است که همه آنها در واقع از منبع پر فیض وحی سرچشمه گرفته است، و لکن در برخی از مناطق دور دست که شعاع حقیقت در آنجا کمتر تابیده است در طول تاریخ به تدریج از فروغ آن کاسته شده، و فقط کلّیاتی از نویدهای مهدی موعود و «مصلح جهانی» در میان ملّتها به جای مانده است.
البته سالم ماندن این نویدها در طول قرون متمادی، خود بر اهمیّت موضوع می افزاید، و مسأله «مهدویّت» و ظهور مصلح جهانی را قطعی تر می کند.
بنابراین، عقیده به ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) در آخر الزمان یک عقیده عمومی است و اگر کلمه «مهدی» و واژه های دیگر را ـ که پیروان سایر ادیان و مذاهب مختلف جهان بر آن حضرت اطلاق می کنند ـ از قالب اصطلاح اختصاصی آنها درآوریم، و آن حضرت را «نجات بخش بزرگ آسمانی» یا «مصلح جهانی» و یا «رهایی بخش غیبی» بنامیم، اختلاف اسمی هم رفع می شود.(2)
*******
پاورقی:1- اوخواهد آمد؛ص77-78
2- امام مهدی درآیینه ادیان
حدیث روز
آن حضرت یکی از هفت سرور وسید اهل بهشت
متن حدیث
" خرج النبی صلى الله علیه وآله ذات یوم وهو مستبشر یضحک سرورا ، فقال له الناس : أضحک الله سنک یا رسول الله وزادک سرورا ، فقال رسول الله صلى الله علیه وآله : إنه لیس من یوم ولا لیلة إلا ولی فیهما تحفة من الله ، ألا وإن ربی أتحفنی فی یومی هذا بتحفة لم یتحفنی بمثلها فیما مضى ، إن جبرئیل أتانی فأقرأنی من ربی السلام وقال : یا محمد إن الله عز وجل اختار من بنی هاشم سبعة ، لم یخلق مثلهم فیمن مضى ولا یخلق مثلهم فیمن بقی ، أنت یا رسول الله سید النبیین ، وعلی بن أبی طالب وصیک سید الوصیین ، والحسن والحسین سبطاک سیدا الأسباط ، وحمزة عمک سید الشهداء ، وجعفر بن عمک الطیار فی الجنة یطیر مع الملائکة حیث یشاء ، ومنکم القائم یصلی عیسى بن مریم خلفه إذا أهبطه الله إلى الأرض ، من ذریة علی وفاطمة ، من ولد الحسین "
* * *
ترجمه:
* از عیثم بن أشیم،از معاویة بن عمار،منقول است که امام صادق( ع )
فرمود : روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله مسرور و شادمان وخندان
بیرون آمدند ، مردم به آن حضرت عرض کردند : اى رسول الله ( ص )
خداوند بر خنده وسرورشما بیفزاید ، حضرت رسول صلى الله علیه
وآله فرمود : هیچ شب وروزى برمن نمى گذرد مگرآنکه خداوند برایم در
آنها تحفه وهدیه اى مى فرستد،آگاه باشیدکه پروردگارم امروز تحفه اى
به من دادکه تاکنون چنین تحفه اى به من نداده بود،جبرئیل برمن نازل
شدوسلام پروردگارم رابرایم خواندوگفت: اى محمد خداوندهفت نفر
ازبنى هاشم رابرگزیده است که مانندآنهارادرگذشته نیافرید،ودرآینده هم
نخواهدآفرید،تواى رسول خداآقاوسرورپیامبرانى وعلى بن أبی طالب
وصى وجانشین تو،سروروبزرگ اوصیا است،و حسن و حسین دو سبط
( نوهء دخترى)تو آقا وسرور اسباط هستند و حمزه عموى تو آقا وسرور
شهدا است ، و جعفر پسر عموى تو پرنده اى در بهشت است هرزمان
که بخواهد همراه فرشتگان پرواز مى کندوحضرت قائم(علیه السلام )
از شماست ازنسل على و فاطمه وازفرزندان حسین(علیهم السلام)
که وقتى خداوندحضرت عیسى پسرمریم راازآسمان به زمین آوردپشت
سر او نماز خواهد گزارد .
منبع حدیث
المصادر :
* : الکافی : ج 8 ص 49 ح 10 - عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن محمد بن سلیمان ، عن عیثم بن أشیم ، عن معاویة بن عمار ، عن أبی عبد الله علیه السلام ، قال : -
* : البحار : ج 51 ص 77 ب 1 ح 36 - عن الکافی ، وفی سنده " هیثم بدل عیثم " .
* : منتخب الأثر : ص 200 ف 2 ب 8 ح 6 - عن الکافی
...**>
ملاقات با امام زمان
مسجد جمکران جایگاه عشّاق و محلّ دیدار با امام زمان روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء است.
آیا می دانید این مسجد با عظمت و پر معنویّت چگونه ساخته شد؟ چرا پایگاه و مرکز ملاقات با حضرت بقیّة اللّه (علیه السّلام) گردید؟! این مسجد بیش از هزار سال قبل، به عنوان دفتری برای آنکه یک روزی در قم حوزه علمیه تشکیل می شود و باید نوکران و جیره خواران آن حضرت در جائی با آن آقا ملاقات روحی و معنوی داشته باشند و عرض ارادت کنند افتتاح گردید.
امروز این مسجد، بزرگترین محلّی است که مردم تنها به یاد امام عصر عجّل اللّه تعالی له الفرج در آن جمع می شوند و از آن سرور، حاجت می گیرند.
اگر بخواهیم تنها تشرّفات و ملاقاتهائی که در این مسجد مقدّس رخ داده، بنویسیم شاید صدها جریان و حکایت جمع آوری شود ولی چه کنم که بعضی از آنها را صاحبانش راضی نبودند که نقل کنم و بعضی چون مربوط به زندگی خصوصی شان بود نمی توانستم افشاء نمایم و بعضی جزء اسرار آل محمّد (علیهم السّلام) بوده که نباید آشکار شود. و بالاخره بعضی از آنها هضمش برای مردم کم استعداد مشکل بود که باور کنند. به هر حال این مسجد که امروز مورد توجّه زوّار است و تا چند سال قبل مکرّر اتّفاق می افتاد که حتّی شبهای جمعه، جز چند نفر معدودی در آن بیتوته نمی کردند، میعادگاه یاران و دوستان و خدمتگزاران حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه می باشد.
ضمنا باید متذکّر این نکته شد، که بعضی از دشمنان دانا، یا دوستان نادان که می خواهند اهمیّت این مسجد مقدّس را تضعیف کنند می گویند:
این جریان در خواب واقع شده و حسن بن مُثله این مطالب را در خواب می دیده است، ولی در تمام کتابهائی که این حکایت را نوشته اند تصریح شده که جریان در بیداری واقع شده و هیچ قسمتش در خواب نبوده است.
اصل قضیه این است
در کتاب بحارالانوار جلد 53 صفحه 230 و کتاب تاریخ قم و کتاب مونس؟ الحزین و کتاب نجم الثاقب نقل شده است.
شیخ عفیف و صالح حسن بن مُثله جمکرانی فرمود:
من در شب سه شنبه هفدهم ماه مبارک رمضان سال 393 [1] .
هجری قمری در منزل خود در قریه جمکران خوابیده بودم، ناگهان در نیمه های شب، جمعی به درِ خانه من آمدند و مرا از خواب بیدار کردند و گفتند:
برخیز که حضرت بقیّة اللّه امام مهدی (علیه السّلام) تو را می خواهند.
من از خواب برخاستم و آماده می شدم که در خدمتشان به محضر حضرت ولیّ عصر (علیه السّلام) برسم و خواستم در آن تاریکی پیراهنم را بردارم، گویا اشتباه کرده بودم و پیراهن دیگری را برمی داشتم و می خواستم بپوشم، که از خارج منزل از همان جمعیّت صدائی آمد که به من می گفت:
آن پیراهن تو نیست، به تن مکن! تا آنکه پیراهن خودم را برداشتم و پوشیدم، باز خواستم شلوارم را بپوشم، دوباره صدائی از خارج منزل آمد که:
آن شلوار تو نیست، نپوش! من آن شلوار را گذاشتم و شلوار خودم را برداشتم و پوشیدم.
و بالاخره دنبال کلید درِ منزل می گشتم، که در را باز کنم و بیرون بروم، صدائی از همانجا آمد، که می گفتند:
درِ منزل باز است، احتیاجی به کلید نیست.
وقتی به درِ خانه آمدم، دیدم جمعی از بزرگان ایستاده اند و منتظر من هستند! به آنها سلام کردم، آنها جواب دادند و به من مرحبا گفتند.
من در خدمت آنها به همان جائی که الا ن مسجد جمکران است، رفتم.
خوب نگاه کردم، دیدم در آن بیابان تختی گذاشته شده و روی آن تخت فرشی افتاده و بالشهائی گذاشته شده و جوانی تقریبا سی ساله بر آن بالشها تکیه کرده و پیرمردی در خدمتش نشسته و کتابی در دست گرفته و برای آن جوان می خواند و بیشتر از شصت نفر در اطراف آن تخت مشغول نمازند! این افراد بعضی لباس سفید دارند و بعضی لباسهایشان سبز است.
آن پیرمرد که حضرت خضر (علیه السّلام) بود مرا در خدمت آن جوان که حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه بود، نشاند و آن حضرت مرا به نام خودم صدا زد و فرمود:
حسن مُثله می روی به حسن مسلم می گوئی تو چند سال است، که این زمین را آباد کرده و در آن زراعت می کنی. از این به بعد دیگر حقّ نداری در این زمین زراعت کنی و آنچه تا به حال از این زمین استفاده کرده ای باید بدهی تا در روی این زمین مسجدی بنا کنیم! و به حسن مسلم بگو:
این زمین شریفی است، خدای تعالی این زمین را بر زمینهای دیگر برگزیده است و چون تو این زمین را ضمیمه زمین خود کرده ای خدای تعالی دو پسر جوان تو را از تو گرفت ولی تو تنبیه نشدی و اگر از این کار دست نکشی خدا تو را به عذابی مبتلا کند که فکرش را نکرده باشی.
من گفتم:
ای سیّد و مولای من! باید نشانه ای داشته باشم، تا مردم حرف مرا قبول کنند و الاّ مرا تکذیب خواهند کرد.
فرمود:
ما برای تو نشانه ای قرار می دهیم، تو سفارش ما را برسان و به نزد سیّد ابوالحسن برو و بگو:
با تو بیاید و آن مرد را حاضر کند و منافع سالهای گذشته این زمین را از او بگیرد و بدهد، تا مسجد را بنا کنند و بقیّه مخارج مسجد هم از رهق به ناحیه اردهال که مِلک ما است [2] .
بیاورد و مسجد را تمام کنند و نصف رهق را وقف این مسجد کردیم تا هر سال درآمد آن را برای تعمیرات و مخارج مسجد بیاورند و مصرف کنند.
و به مردم بگو:
به این مسجد توجّه و رغبت زیادی داشته باشند و آن را عزیز دارند و بگو:
اینجا چهار رکعت نماز بخوانند، که دو رکعت اوّل به عنوان تحیّت مسجد است، به این ترتیب:
در هر رکعت بعد از حمد هفت مرتبه قُلْ هُوَاللّ هُ اَحَدُ و تسبیح رکوعها و سجودها هر یک هفت مرتبه است.
و دو رکعت دوّم را به نیّت نماز صاحب الزّمان (علیه السّلام) بخوانند، به این ترتیب در هر رکعت در سوره حمد جمله اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ را صدبار بگویند و تسبیح رکوعها و سجودها را نیز هفت مرتبه تکرار کنند و نماز را سلام دهند بعد از نماز تسبیح حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) را بگویند و سپس سر به سجده گذارند و صد مرتبه صلوات بر پیغمبر و آلش بفرستند سپس فرمود:
فمن صلّی هما فکانّما صلّی فی البیت العتیق یعنی:
کسی که این دو نماز را در اینجا بخواند، مثل کسی است، که در کعبه نماز خوانده است.
وقتی این سخنان را شنیدم با خودم گفتم:
که محلّ مسجدی که متعلّق به حضرت صاحب الزّمان (علیه السّلام) است همان جائی است، که آن جوان با چهار بالش نشسته است.
به هر حال حضرت بقیّة اللّه (علیه السّلام) به من اشاره فرمودند که:
مرخّصی، من از خدمتش مرخّص شدم، وقتی مقداری راه به طرف منزلم در جمکران رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
در گله گوسفندان جعفر کاشانی چوپان بُزی است که تو باید آن را بخری، اگر مردم ده جمکران پولش را دادند بخر و اگر هم آنها پولش را ندادند، باز هم از پول خودت آن بُز را بخر و فردا شب که شب هیجدهم ماه مبارک رمضان است، آن بُز را در اینجا بکش و گوشتش را اگر به هر بیماری که مرضش سخت باشد و یا هر علّت دیگری که داشته باشد، بدهی خدای تعالی او را شفا می دهد و آن بُز ابلق، موهای زیادی دارد و هفت علامت در او هست که سه علامت در طرفی و چهار علامت دیگر در طرف دیگر او است.
باز من مرخّص شدم و رفتم، دوباره مرا صدا زدند و فرمودند:
ما هفتاد روز، یا هفت روز دیگر در اینجا هستیم (اگر بر هفت روز حمل کنی شب بیست و سوّم می شود و شب قدر است و اگر بر هفتاد روز حمل کنی شب بیست و پنجم ذیقعده است، که شب بسیار بزرگی است).
به هر حال مرتبه سوّم از خدمتشان مرخّص شدم و به منزل رفتم و تا صبح در فکر این جریان بودم صبح نمازم را خواندم و به نزد علی المنذر رفتم و قصّه را برای او نقل کردم و علامتی که از امام زمان (علیه السّلام) باقی مانده بود در محلّ مسجد فعلی زنجیرها و میخهائی بود که در آنجا ظاهر بود دیدیم، سپس با هم خدمت سیّد ابوالحسن الرّضا رفتیم وقتی به درِ خانه آن سیّد جلیل رسیدیم، دیدیم اوّل از من پرسیدند:
تو اهل جمکرانی؟ گفتم:
بله.
گفتند:
سیّد ابوالحسن از سحرگاه منتظر شما است.
من خدمتش رسیدم سلام کردم، جواب خوبی به من داد و به من احترام گذاشت و قبل از آنکه من چیزی بگویم فرمود:
ای حسن مُثله! شب گذشته در عالم رؤ یا شخصی به من گفت:
مردی از جمکران به نام حسن مُثله نزد تو می آید، هر چه گفت حرفش را قبول کن و به او اعتماد نما که سخن او سخن ما است و باید حرف او را رد نکنی من از خواب بیدار شدم و از آن ساعت تا به حال منتظر تو هستم! من جریان را مشروحا به ایشان گفتم.
او دستور داد اسبها را زین کنند و ما سوار شدیم و با هم حرکت کردیم و به نزدیک ده جمکران رسیدیم جعفر چوپان را دیدیم که با گله گوسفندانش؟ در کنار راه بود من میان گوسفندان او رفتم، دیدم آن بُز با جمیع خصوصیّاتی که فرموده بودند در عقب گله گوسفندان می آید آن را گرفتم و تصمیم داشتم پول آن را بدهم و بُز را ببرم. جعفر چوپان قسم خورد که من تا به امروز این بُز را در میان گوسفندانم ندیده بودم و امروز هم هر چه خواستم او را بگیرم نتوانستم ولی نزد شما آمد و آن را گرفتید و این بُز مال من نیست! من بُز را به محلّ مسجد فعلی بردم و او را طبق دستوری که فرموده بودند کشتم و سیّد ابوالحسن الرّضا دستور فرمودند که:
حسن مسلم را حاضر کنند و مطلب را به او فرمودند و او هم منافع سالهای گذشته زمین را پرداخت و زمین مسجد را تحویل داد.
مسجد را ساختند و سقف آن را با چوب پوشانیدند و سیّد ابوالحسن الرّضا آن زنجیرها و میخهائی که در آن زمین باقی مانده بود، در منزل خود گذاشت و به وسیله آن بیمارها شفا پیدا می کردند.
من هم از گوشت آن بز به هر مریضی که دادم شفا یافت.
سیّد ابوالحسن الرّضا آن زنجیرها و میخها را در صندوقی گذاشته بود و ظاهرا بعد از وفاتش وقتی فرزندانش می روند که مریضی را با آنها استشفاء کنند، می بینند که مفقود شده است! (این بود قضیه ساختمان مسجد جمکران) نماز حاجت مرحوم حاجی نوری در کتاب نجم الثّاقب و شیخ طبرسی در کتاب کنوزالنّجاة، روایت کرده که از ناحیه مقدّسه حضرت بقیّة اللّه ارواحنا فداه این دستورالعمل را برای کسانی که حاجتی نزد خدا دارند و یا از اذیّت کسی می ترسند صادر کرده اند.
بعد از نیمه شب جمعه غسل کند و در جای نماز خود بایستد و دو رکعت نماز بخواند و کلمه اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعینُ را صد مرتبه در هر رکعت تکرار کند و بعد سوره قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدْ را قرائت کند و در رکوعها سبحان ربی العظیم و بحمده را هفت مرتبه بگوید و در سجده ها سبحان ربی الاعلی و بحمده را نیز هفت مرتبه بگوید و بعد از نماز این دعا را بخواند:
اَللّهُمَّ اِنْ اَطَعْتُکَ فَالَْمحْمِدَةُ لَکَ وَ اِنْ عَصَیْتُکَ فَالْحُجَّةُ لَکَ مِنْکَ الرَّوحُ وَ مِنْکَ الْفَرَجُ سُبْح انَ مَنْ اَنْعَمَ وَ شَکَرَ سُبْح انَ مَنْ قَدَّرَ وَ غَفَرَ اَللّهُمَّ اِنْ کُنْتَ عَصَیْتُکَ فَاِنّی قَدْ اَطَعْتُکَ فی اَحَبِّ الاَْشْیاءِ اِلَیْکَ وَ هُوَ الاْیمانُ بِکَ لَمْ اَتَّخِذَ لَکَ وَلَدا وَلَمْ اَدْعُ لَکَ شَریکا مَنّا مِنْکَ بِهِ عَلَیَّ لا مَنَّاً مِنّی بِهِ عَلَیْکَ وَ قَدْ عَصَیْتُکَ یا اِلهی عَلی غَیْرِ وَجْهِ الْمُک ابَرَةٌ وَ الْخُرُوجُ عَنْ عُبُودِیَّتِکَ وَلاَ الْجُحُودِ لِرُبُوبِیَّتِکَ وَ لکِنْ اَطَعْتُ هَوایَ وَ اَزَلَّنی الشَّیْطانُ فَلَکَ الْحُجَّةُ عَلیّ وَ الْبَیانُ فَاِنْ تُعَذِّبْنی فَبِذُنُوبی غَیْرُ ظالِمٍ لی وَ اِنْ تَغْفِرْلی وَ تَرْحَمَنی فَاِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ.
بعد از آن تا نفس او وفا کند یا کریم و یا کریم را مکرّر بگوید.
بعد از آن بگوید:
یا آمِناً مِنْ کُلِّ شَیءً وَ کُلُّ شَئٍ مِنْکَ خائِفٌ حَذِرٌ اَسْئَلُکَ بِاَمْنِکَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ وَ خَوْفِ کُلِّ شَیْءٍ مِنْکَ اَنْ تُصَلِّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِیَنی اَماناً لِنَفْسی وَ اَهْلی وَ وَلَدی وَ سائِرُ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَیَّ حَتّی لا اَخافَ وَلا اَخْذَرَ مِنْ شَیْءٍ اَبْدًا اِنَّکَ عَلی کُلُّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ یا کافِیَ اِبْراهیمَ نُمْرُودْ وَ یا کافِیَ مُوسی فِرْعَوْنَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدْ وَ اَنْ تَکْفِیَنی شَرَّ (فُلانِ ابْن فُلانِ) و به جای فلان بن فلان اسم دشمن و اسم پدرش را که از اذیّتش می ترسد ببرد خدای تعالی حاجت او را برآورده می کند. [3]
*******
پاورقی:1-مطابق باسوم مرداد382وهمزمان با20ِژوئیه1003میلادی 2-رهق اسم قریه ای بوده که دراطراف اردهال است. 3-نمازامام زمان(عج)درشبجمعه(مفاتیح الجنان،ص469درحاشیه ونجم الثاقب) منبع:کتاب ملاقات باامام زمان(عج)
&داستان دوستان&
اباصالح! بیا درمانده ام من
علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
منپیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آلمحمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و از او جدا شدهبودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم.
********
منبع:بحار الانوار، ج 52، صص 175 و 176
&داستان دوستان&
امام زمان(عج) در حرم حضرت مسلم (ع)
به مناسبت شهادت حضرت مسلم و برای نشان دادن بلندی مقام و مرتبه آن حضرت، حکایتی را که حاجی نوری در کتاب «نجم الثاقب» نقل نموده، می آوریم.
ایشان مینویسد: شیخ عالم فاضل، شیخ باقر کاظمی، نجل عالم عابد شیخ هادی کاظمی معروف و آل طالب، نقل میکند: مرد مؤمنی بود از خانوادهای معروف به آل رحیم که او را شیخ حسین رحیم میگفتند. و همچنین عالم فاضل و عابد کامل، مصباح الاتقیاء شیخ طه از آل جلیل و زاهد عابد بیبدیل شیخ حسین نجف که هم اکنون امام جماعت مسجد هندی نجف اشرف و در تقوا و صلاح و فضل، مقبول خواص و عوام است نقل نموده که شیخ حسین مزبور، مردی پاک طینت و فطرت بود و از مقدسین مشتغلین به شمار میرفت. ایشان مبتلا به مرض سینه بود و هنگام سرفه با اخلاط سینهاش، خون بیرون میآمد و با این حال در نهایت فقر و پریشانی زندگی میکرد و مالک قوت روز نبود، او غالب اوقات نزد اعراب بادیهنشین که در حوالی نجف اشرف ساکنند، میرفت و برای گذراندن زندگی و کسب قوت لایموتی، هر چند که جو باشد میگرفت. او با این مرض و فقر، دلش به زنی از اهل نجف تمایل پیدا کرد و هر چند او را خواستگاری مینمود به جهت فقرش خانوادهی آن زن قبول نمیکردند، و از این جهت نیز در هم و غم شدیدی بود.
و چون مرض و فقر و مأیوسی از تزویج آن زن، کار را بر او سخت نمود، تصمیم گرفت عملی را که در میان اهل نجف معروف است انجام دهد که هر که را امر سختی روی دهد، چهل شب چهارشنبه به رفتن به مسجد کوفه مداومت نماید که لا محاله حضرت حجت «عجل الله فرجه» را به نحوی که نشناسد ملاقات خواهد نمود، و مقصدش به او خواهد رسید.
مرحوم شیخ باقر نقل کرد که شیخ حسین گفت: من چهل شب چهارشنبه به این عمل مواظبت کردم، شب چهارشنبه آخری فرارسید و آن شب تاریکی از شبهای زمستان بود، باد تندی میوزید که به همراه آن اندکی باران میبارید و من در دکهای که داخل مسجد است نشسته بودم، و آن دکه شرقیه مقابل در اول واقع است و کسی که داخل مسجد میشود طرف چپ او واقع میگردد.
من به جهت خونی که از سینهام میآمد و چیزی نداشتم که اخلاط سینه را در آن جمع کنم و انداختن آن در مسجد هم جایز نبود، نمیتوانستم وارد مسجد شوم و چیزی هم نداشتم که سرما را از خودم دفع کنم، به همین سبب در آن دکه نشسته بودم، دلم تنگ، و غم و اندوهم زیاد شد و دنیا در مقابل چشمم تاریک گشت و فکر میکردم که شبها تمام شد و این شب آخر است، ولی نه کسی را دیدهام و نه چیزی برایم ظاهر شده، و این همه مشقت و رنج عظیم بردهام و بار زحمت و خوف بر دوش کشیدهام، چهل شب است که از نجف به مسجد کوفه میآیم و در این حال جز یأس برایم نتیجه ندارد، و من در کار خود متفکر بودم، و در مسجد احدی نبود، و آتش روشن کرده بودم و به جهت دم کردن قهوهای که با خود از نجف آورده بودم و به خوردن آن عادت داشتم و بسیار هم کم بود. ناگاه شخصی از سمت در اول مسجد به طرف من آمد. چون او را از دور دیدم مکدر شدم و با خود گفتم: اعرابی است، از اهالی اطراف مسجد آمده نزد من که قهوه بخورد، و من امشب بیقهوه میمانم و دراین شب تاریک هم و غمم زیاد خواهد شد.
در این فکر بودم که او به نزد من رسید و بر من سلام کرد و نام مرا برد و در مقابل من نشست. من از این که او نام مرا میدانست تعجب کردم و گمان کردم که او از آنهایی است که در اطراف نجف هستند و من گاه گاهی نزد آنها میروم. پس از او پرسیدم: از کدام طایفه عرب هستی؟
گفت: از بعض ایشانم.
پس اسم هر یک از طوایف عرب را که در اطراف نجف هستند نام بردم.
گفت: نه از آنها نیستم.
پس مرا به غضب آورد، از روی سخریه و استهزاء گفتم: آری! تو از طریطره هستی و این لفظی بیمعنی است. پس از سخن من تبسم کرد و گفت: بر تو حرجی نیست، من از هر کجا باشم. تو برای چه به اینجا آمدهای؟
گفتم: برای تو هم سؤال کردن از این امور نفعی ندارد.
گفت: چه ضرر دارد که مرا خبر دهی.
من از حسن اخلاق و شیرینی سخن او متعجب شدم، و قلبم به او متمایل شد و چنان شد که هر چه سخن میگفت محبتم به او زیادتر میگشت. پس از توتون برای او چپقی ساختم و به او دادم.
گفت: تو آن را بکش، من نمیکشم.
بعد برای او در فنجان قهوه ریختم و به او دادم، او گرفت و اندکی از آن خورد، آنگاه به من داد و گفت: تو آن را بخور.
پس من آن را گرفتم و خوردم و ملتفت نشدم که تمام آن را نخورده و لحظه به لحظه محبتم به او زیاد میشد، پس گفتم: ای برادر! امشب تو را خداوند برای من فرستاده که مونس من باشی، آیا نمیآیی با من برویم و کناره مقبرهی جناب مسلم بنشینیم؟
گفت: میآیم، حال خبر خود را نقل کن.
گفتم: ای برادر! واقع را برای تو نقل میکنم، من از آن روزی که خود را شناختم در نهایت فقر زندگی میکنم، و با این حال چند سال است که از سینهام خون میآید، علاجش را نمیدانم و عیال هم ندارم، دلم به زنی از اهل محلهی خودم در نجف اشرف متمایل شده و چون در دستم چیزی نیست، گرفتنش برایم میسر نیست، و مرا این ملاها گول زدند و گفتند: برای گرفتن حوائج خود متوجه شو به صاحب الزمان علیهالسلام و چهل شب چهارشنبه در مسجد کوفه بیتوته کن که آن جناب را خواهی دید، و حاجتت برآورده خواهد شد و این آخرین شب چهارشنبه است، و در این شبها، این همه زحمت کشیدم ولی چیزی ندیدم، این است سبب آمدن من به اینجا و این است حوائج من.
در حالتی که من غافل بودم و ملتفت نبودم او گفت: اما سینهی تو، پس عافیت یافت، و اما آن زن، پس به این زودی او را خواهی گرفت، و اما فقر تو، پس به حال خود باقی است تا بمیری.
و من به این بیان و تفصیل ملتفت نشدم، پس گفتم: نمیرویم به سوی جناب مسلم؟
گفت: برخیز.
پس برخواستم و او در پیش روی من به راه افتاد، چون وارد زمین مسجد شدیم به من گفت: آیا دو رکعت نماز تحیت مسجد نخوانیم؟
گفتم: میخوانیم، پس او نزدیک شاخص سنگی که در میان مسجد است ایستاد و من با کمی فاصله پشت سرش ایستادم. پس تکبیرة الاحرام را گفتم و مشغول خواندن فاتحه شدم که ناگاه قرائت فاتحه او را شنیدم که هرگز از احدی چنین قرائتی را نشنیده بودم، پس از حسن قرائتش در نفس خودم گفتم: شاید او صاحب الزمان علیهالسلام باشد و سخنانی از او شنیدم که دلالت بر این امر میکرد، آنگاه به سوی او نظر کردم، پس از خطور این احتمال در دل من، در حالتی که آن جناب در نماز بود، دیدم که نور عظیمی آن حضرت را احاطه کرده است، به طوری که مرا از تشخیص شخص شریفش مانع شد و در این حال مشغول نماز بود و من قرائت آن جناب را میشنیدم و بدنم میلرزید و از بیم حضرتش نتوانستم نماز را قطع کنم.
پس به هر نحو بود نماز را تمام کردم و نور از زمین بالا میرفت، پس مشغول شدم به گریه و زاری و عذر خواهی از سوء ادبی که در مسجد با جنابش کرده بودم و گفتم: ای آقای من! وعده جنابعالی راست است، مرا وعده دادی که با هم به قبر مسلم برویم.
در این میان که حرف میزدم، دیدم نور متوجه جناب قبر مسلم شد، پس من نیز متابعت کردم و آن نور داخل در روضهی مسلم شد، و فضای روضه را گرفت و پیوسته چنین بود، و من مشغول گریه و ندبه بودم تا آن که فجر طالع شد، و آن نور عروج کرد.
چون صبح شد، به کلام آن حضرت متوجه شدم که فرمود: اما سینهات، پس شفا یافت، دیدم سینهام صحیح و سالم است و ابدا سرفه نمیکنم.
هفتهای نکشید که اسباب تزویج آن دختر، من حیث لا احتسب فراهم آمد و فقر هم به حالت خود باقی است، چنانکه آن جناب فرمود، والحمد لله. [1] .
××××××
پاورقی:1-نجم الثاقب،ص632-636. تاریخ سیدالشهداء،ص347-350