چند شوهرى
گروهى از زنان در حدود چهل نفر، گرد آمدند و به حضور حضرت على (ع ) رسیدند، گفتند: چرا اسلام به مردان اجازه چند زنى داده اما به زنان اجازه چند شوهرى نداده است ؟ آیا این یک تبعیض ناروا نیست ؟ حضرت على (ع ) دستور داد ظرفهاى کوچکى از آب آوردند و هر یک از آنان را به دست یکى از زنان دادند. سپس دستور داد همه آن ظرفها را در ظرف بزرگى که وسط مجلس گذاشته بودند خالى کنند. دستور اطاعت شد، آنگاه فرمود: اکنون هر یک از شما دو مرتبه ظرف خود را از آب پر کنید اما باید هر کدام از شما عین همان آبى که در ظرف خود داشته بردارید. گفتند: این چگونه ممکن است ؟ آبها با یکدیگر ممزوج شده اند و تشخیص آنها ممکن نیست . حضرت على (ع ) فرمود:
اگر یک زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه آنها هم بستر مى شود و بعد آبستن مى گردد چگونه مى توان تشخیص داد که فرزندى که بدنیا آمده است از نسل کدام شوهر است این از نظر مرد.
اما از نظر زن . چند شوهرى هم با طبیعت زن منافى است و هم با منافع وى : زن از مرد فقط عاملى براى ارضاء غریزه جنسى خود نمى خواهد که گفته شود هر چه بیشتر براى زن بهتر، زن از مرد موجودى مى خواهد که قلب آن موجود را در اختیار داشته باشد، حامى و مدافع او باشد. براى او فداکارى نماید، زحمت بکشد و پول در بیاورد و محصول کار و زحمت خود را نثار او نماید و غمخوار او باشد. علیهذا چند شوهرى نه با تمایلات و خواسته هاى مرد موافقت دارد نه با خواسته ها و تمایلات زن . (1)
×××××
پاورقی:1- نظام حقوق زن در اسلام ص 345.
در محضر قاضى
روزى زره على (ع ) در زمان خلافتش در کوفه گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. امیرالمومنین - خلیفه دوران - او را به محضر قاضى برد، و اقامه دعوى کرد که : این زره از آن من است نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام . و اکنون آن را نزد این مرد یافته ام . قاضى به مسیحى گفت : خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى گویى ؟ او گفت : این زره از آن خودم مى باشد و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمى کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد).
قاضى رو به على کرد و گفت : تو مدعى هستى و این شخص منکر، بنابراین بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى . على خندید و فرمود: قاضى راست مى گوید. اکنون مى بایست که من شاهد بیاورم ، ولى من شاهد ندارم . قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم داد، و او هم زره را برداشت و روان شد. ولى مرد مسیحى خود بهتر مى دانست که زره مال چه کسى است ، پس از آن که چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شده ، برگشت ، گفت : این طرز حکومت و رفتار، از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست ، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از آن على است . طولى نکشید او را دیدند که مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على در جنگ نهروان مى جنگد.(1)
××××××
پاورقی:1- داستان راستان ، نقل از الامام على صوت العدالة الانسانیة ، ص 63؛ بحارالانوار ج 9، چاپ تبریز، ص 598؛ مناقب ابن آشوب ، ج 2، ص 105.
یا بگو نه تا به خانه ام بروم یا بگو آرى تا به خانه ات بیایم
روزى صبح حضرت على (علیه السلام ) به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: آیا چیزى در خانه هست تا بخوریم ؟ فاطمه (س)گفت : نه ، چیزى در خانه نیست ، دو روز است که خوراکى زیادى نداشته ایم و در این دو روز شما را بر خود و حسن و حسین مقدم داشته ام و آنچه بوده براى شما آورده ام !
على (ع ) فرمود: چرا مرا از این مساءله مطلع نکردى تا آذوقه اى تهیه کنم ؟ فاطمه - س - فرمود: من از خداى خود خجالت کشیدم که شما را به امرى که از عهده آن بر نمى آیى وادار کنم (چون مى دانستم چیزى نداشتى ، هیچ نگفتم ). على (ع ) با شنیدن این سخن بلند شد و از خانه بیرون رفت ، توکل بر خدا کرد و راه افتاد. داشت مى رفت که با یکى از یارانش برخورد کرد، یک دینار از او قرض گرفت تا براى زن و بچه اش غذایى تهیه کند. آن روز هوا بسیار گرم بود، گویى از زمین و آسمان آتش مى بارید و على (ع ) همچنان مى رفت که ناگاه به مقداد بن اسود برخورد کرد، از او پرسید: اى مقداد! براى چه در این هواى گرم و سوزان از خانه بیرون آمده اى ؟ مقداد گفت : یا على از این سؤ ال صرف نظر کن و بگذار بروم !
على (ع ) فرمود: تا از حال و روز تو با خبر نشوم از اینجا نمى روم ! هر چه مقداد اصرار کرد که حضرت از دانستن این سؤ ال و مشکل صرف نظر کند، آن بزرگوار قبول نکرد و بالاءخره مقداد گفت : در این هواى گرم براى این از خانه بیرون آمده ام تا براى زن و بچه ام که از گرسنگى در خانه گریه و زارى مى کنند مقدارى خوراکى فراهم کنم ! وقتى گریه آنها را دیدم از زندگى سیر شده و با غم و غصه از خانه خارج شدم ! این حال و وضع من بود که اصرار داشتى آن را بدانى .
در این هنگام چشمان على (ع ) پر از اشک شد و قطرات اشک برگونه هایش غلطید و فرمود: به خدا قسم حال و وضع من هم مثل تو است و من هم براى این کار از خانه بیرون آمده ام و یک دینار قرض کرده ام ، ولى آن را به تو مى دهم و تو را بر خود مقدم مى دارم . این را بگفت و پول را به او داد و خودش به سوى مسجد رفت و نماز ظهر و عصر و سپس نماز مغرب و عشا را بجاى آورد.
پس از اتمام نماز مغرب و عشا، پیامبر اکرم - ص - برخاست تا به منزل برود و از کنار على (ع ) که در صف او نشسته بود عبور کرد، با ضربه آهسته اى با پاى خود به او زد. على (ع ) برخاست و به دنبال حضرت رفت و کنار در مسجد به پیامبر - ص - رسید، سلام عرض کرد، پیامبر جواب سلام او را داد و فرمود: آیا در منزل شام دارید تا من هم بیایم پیش شما شام بخورم ؟
این در حالى بود که پیامبر از جریان قرض گرفتن على (ع ) و انفاق آن ، توسط جبرائیل باخبر شده بود و ماءمور شده بود که شام را در خانه على میل کند. على مکثى کرد و جواب نداد، پیامبر فرمود: اى على ! چرا جواب نمى دهى ؟ یا بگو نه تا به خانه ام بروم و یا بگو آرى تا به خانه ات بیایم . على از روى حیا و احترام به پیامبر - ص - عرض کرد: تشریف بیاورید.
پیامبر دست على را گرفت و باهم رفتند تا به خانه على رسیدند. وقتى داخل خانه شدند، دیدند فاطمه در محراب عبادت به نماز ایستاده و پشت سر او ظرف بزرگى است که بخار از آن بلند مى شود. تا فاطمه صداى پدر را شنید از محراب خارج شد و بر پدر سلام کرد. پیامبر جواب سلام او را داد و دستش را بر سر او کشید و گفت : دخترم ! امروز را چگونه شب کردى ؟ فاطمه گفت : به خیر و خوبى . آنگاه فاطمه آن ظرف غذا را برداشت و نزد پیامبر و على آورد. على چشمش که به آن غذا افتاد و بوى خوشش که به مشامش رسید با چشم اشاره اى به فاطمه کرد! فاطمه گفت : طورى اشاره مى کنى گویا من خطایى مرتکب شده ام ، على گفت : چه خطایى بالاتر از این که امروز قسم خوردى که دو روز است غذایى در منزل نداریم . فاطمه سرش رابه طرف آسمان بلند کرد و گفت : خداى من مى داند که جز حقیقت چیزى نگفته ام . على پرسید: این غذایى که تا به حال به خوش رنگى و خوشبویى و خوش طعمى آن ندیده ام از کجا آمده است ؟ در این وقت پیامبر کف دستش را بین دو شانه هاى على گذاشت و اشاره اى کرد و گفت : اى على ! این غذا در مقابل آن دینارى مى باشد که تو در راه خدا انفاق کردى و خدا این گونه روزى مى دهد. آنگاه پیامبر شروع به گریستن کرد و فرمود: اى على ! شکر خداى را که در دنیا، تو را در موقعیت زکریا و فاطمه را در منزلت مریم بنت عمران قرار داد.(1)
×××××
پاورقی:1-المحجبة البیضاء، ج 4، ص 215 - 213.
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
هان اى مردم! دنیا...
انما الدنیا دار مجاز والأخرة دار قرار، فخذوا من ممرکم لمقرکم، ولا تهتکوا أستارکم عند من من یعلم أسرارکم، و أخرجوا من الدنیا و قلوبکم من قبل أن تخرج منها ابدانکم، فیها أختبرتم و لغیرها خلقتم. ان المرء اذا هلک قال الناس: ما ترک؟ و قالت الملائکة ما قدم ؟!(1)
ترجمه:
((هان اى مردم! دنیا سراى گذشتن و آخرت سراى ماندن است. پس از گذرگاه خود براى جایگاه ماندن توشه برگیرید و نزد کسى خداوندى که از اسرار شما آگاهى دارد نسبت به یگدیگر پرده درى مکنید، و پیش از جدا شدن بدن هایتان از این جهان، دلهاى خود را از آن بیرون برانید، در دنیا آزمایش مىشوید و براى جز آن رسیدن به آخرت آفریده شدهاید در آن هنگام که انسان مىمیرد مردم مىگویند چه چیزى به ارث گذارده است و فرشتگان مىگویند چه چیزى را براى سراى جاوید از پیش فرستاده است.))
از دنیا باید به میزان نیاز برگرفت:
دنیا که در آن مرد خدا گل نه سرشت است*** نامرد که ماییم چرا دل به سرشتیم
((سعدى))
از سخنان گذشته چنین به دست مىآید که دنیا جایگاه آزمایش انسان و ابزارى براى رسیدن او به زندگى جاوید و سعادتمندانه آخرت است و این هدف تنها چیزى است که به دنیا ارزش و اعتبار بخشیده و آن را از حالت پوچى بیرون مىآورد و بىتردید این هدف، داراى ارزش و اهمیت فوق العاده و منحصر به فرد است، زیرا تنها راه وصول انسان به رستگارى و نایل شدن او به سعادت و خوشبختى جاوید اخروى است. از این رو توجه به سلامت و امنیت راه نیز در خور اهمیت خواهد بود. بر این اساس، انسان تا آن هنگام که در دنیا زیست مىنماید به ملاحظه طبیعت مادى خود ناگزیر است از آن براى نیازهاى خود بهره برگیرد، این بهرهگیرى تا آنجا که نیاز باشد نه تنها ناپسند نیست، بلکه براى تحصیل هدف اصلى زندگى دنیا، که توشه گرفتن براى آخرت است لازم و ضرورى مىنماید. در این باره نقل شده است:
روزى على علیهالسلام در بصره شنید که یکى از یارانش به نام ((علاء بن زیاد حارثى)) در بستر بیمارى افتاده است، امام علیهالسلام به قصد عیادت او به خانه او رفت، و آنگاه که خانه بزرگ و وسیع او را مشاهده نمود، چنین گفت:
ما کنت تصنع بسعة هذه الدار فى الدنیا و انت الیها فى الأخرة کنت أحوج؟ و بلى ان شئت بلغت بها الأخرة، تقرى فیها الضیف، و نصل فیها الرحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا أنت قد بلغت به الأخرة .
فقال له العلاء: یا امیر المؤمنین أشکوا الیک أخى عاصم بن زیاد، قال: و ماله؟ قال: لبس العباء ة و تخلى من الدنیا، قال: على به! فلما جاء، قال: یا عدى نفسه لقد استهام بک الخبیث، أما رحمت أهلک و ولدک؟ أترى الله أحل لک الطیبات و هو یکره أن تأخذها؟ أنت أهون على الله من ذلک !
((تو با این خانه بزرگ و وسیع در دنیا چه مىکنى در حالى که تو به آن در سراى دیگر نیازمندىترى؟! آرى، اگر بخواهى به وسیله آن، از سراى دیگر بهرهمند گردى در آن از مهمان پذیرایى و صله رحم نمایى و حقوقى را که دیگران بر تو دارند در جاى خود قرار بدهى در این صورت به وسیله این خانه به سراى آخرت نایل گردیدهاى!))
((علاء به امام علیهالسلام گفت: اى امیر مؤمنان! از برادرم عاصم به نزد تو شکایت مىبرم! امام علیهالسلام پرسید او را چه شده است؟ علاء گفت: عبایى بر روى دوش خود افکنده و از دنیا بریده است، امام علیهالسلام فرمود: او را نزد من بیاورید! آنگاه که عاصم نزد امام علیهالسلام حاضر گردید، امام علیهالسلام به او فرمود:
اى دشمنک جان خود! شیطان پلید خواسته است تو را سرگردان نماید آیا به زن و فرزندت رحم ننمودى؟ آیا اینگونه مىپندارى که خداوندى که نعمتهاى پاک دنیا را حلال گردانیده است ناپسند مىداند از اینکه تو از آنها بهره برگیرى؟! تو پستر از آن هستى که خداوند با تو چنین روا بدارد!))
بنابراین، بهرهگیرى از دنیا و تلاش براى امرار معاش خود و خانواده به میزانى که نیازهاى طبیعى انسان تأمین گردد نه تنها با زهد و تقوا ناسازگار نیست، بلکه از ضروریات زندگى این دنیا است. از این رو در دعاى شریف کمیل مىخوانیم:
...و أن توفر حظى من کل خیر أنزلته أو احسان فضلته أو بر نشرته أو رزق بسطته...
((... و از تو مىخواهم تا بهرهام را از هر خیرى که نازل فرمودهاى و از هر احسانى که دیگران را به سبب آن برترى بخشیدهاى و از هر کار نیکى که آن را بر روى زمین پراکنده نمودهاى و از هر روزى یى که آن را در میان انسانها گسترده نمودهاى.. افزون و فراوان گردانى.))
و نیز از او مىخواهیم:
قو على خدمتک جوارحى.
(( پروردگار! اندام هایم را براى خدمت به خودت نیرومند گردان!))
کنونت که دست است کارى بکن ×× دگر کى برآرى تو دست از کفن
بتابد بسى ماه و پروین و هور ××که سر بر ندارى زبالین گور
×××××
پاورقی:1- نهج البلاغه، فیضى، خ 194، صبحى، خ: 203.
2- نهج، فیض، خ 200، صبحى، خ 209.
داستان جوانمردى و رشادت على علیه السلام در جنگ خندق
خندقى که بدور شهر مدینه با دستور رسول اکرم (ص ) و تدبیر سلمان فارسى کنده شده بود عرضش بقدرى بود که قشون قریش نمیتوانستند با اسب یا پیاده عبور نمایند بلکه قشون اسلام و کفر بهمدیگر تیراندازى مى کردند و با صداى بلند بهمدیگر تهدید اهانت مى نمودند اما در بعضى از نقاط عرض خندق کمتر بود البته براى عبور همه مناسب نبوده بلکه کسى شهامت بخرج میداد و تلاش مى نمود مى توانست عبور نماید و از کندن خندق و از این تدبیر هم سخت در تعجب بودند که چه کسى این تدبیر را عملى کرده است ؟
چندین نفر از پهلوانان و افراد رشید قشون قریش از جمله عمروبن عبدود و عکرمه بن ابوجهل و هبیره ابن ابى وهب .به ضرار بن خطاب گفتند تا چه زمان باید انتظار بکشیم و به قشون محمد (ص ) حمله ور نشویم از حوصله رفتیم لذا لباس جنگ پوشیدند و آمادگى یافتند و سوار بر اسبها خود شده به نقطه ائى از خندق آمدند که از همه جا تنگ تر بود و اسبهاى خود را نهیب زدند یا همه آنها یا فقط عمروبن عبدود تنها از آنجا عبور کرد و در مقابل قشون اسلام آمد.
عمروبن عبدود کسى بود که در جنگ بدر هم شرکت داشته اما آنجا هم بدست على (ع )یا حمزه بن عبدالمطلب عموى رسول الله زخمى شده بود و زخمش طول کشید تا بهبود یابد و در جنگ احد هم نتوانست شرکت نماید در نتیجه بتلافى و انتقام گیرى هر دو چنگ بدر و احد میخواست از خود رشادت بخرج بدهد و انتقام بگیرد و در عین حال نود سال از عمرش گذشته بود و خیلى قوى هیکل و قدرتمند بود که او را همیشه مقابل صدها جنگجو بحساب مى آوردند .اسب خود را جولان میداد و فریاد میزد و مبارز میخواست و میگفت چه کسى است بجنگ من اید؟
کسى از قشون اسلام جواب نداد على (ع ) برخاست و گفت یا رسول الله من بجنگ او میروم اما رسول الله فرمود یا على بنشین او عمروبن عبدود است ! عمرو براى بار دوم فریاد زد و مبارز طلبید و دهان به توهین و سرزنش مسلمین گشود و مى گفت :کجاست آن بهشتى که شما میگوئید اگر کشته شوید بآنجا میروید کسى نیست من او را بکشم تا بآن بهشت برود؟یا کسى نیست مرا بکشد که بجهنم بروم ؟ و طلب مبارز او زیاد از حد شد و مى گفت از بس زیاد فریاد زدم صدایم گرفت ایا مبارزى هست ؟ شجاعت در وجود جوانمرد بهترین خصلت است باز هم على (ع )برخاسته عرض کرد یا رسول الله من بجنگ او میروم رسول خدا فرمود یا على بنشین او عمروبن عبدود است ! بار سوم که فریاد میزد و مبارز مى طلبید ترس بر اندام قشون اسلام انداخته بود همه از توصیف عمرو بن عبدود و قدرت او وحشت داشتند و کسى جرات نمیکرد جوابش را بدهد دیگر على (ع ) طاقت نیاورد و برخاست گفت یا رسول الله من بجنگ عمرو میروم رسول الله باز هم فرمود یا على این عمرو بن عبدود است ! على (ع )لباس رزم پوشید و شمشیر برداشت و در مقابل عمرو حاضر شد جواب رجزهاى او را چنین پاسخ میداد:
لا تعجلن فقد اتاک - مجیب قولک غیر حاجز ذونیه و بصیره والصدق منجى کل فائز - یعنى عجله مکن که پاسخ دهنده ات با بصیرت کامل و عزم راسخ و صدق و راستى نجات دهنده هر انسان رستگارى است .
در حالیکه على (ع ) اشعار را براى عمرو میخواند و در مقابل او قرار گرفته بود رسول الله دست بدعا برداشته بود و عمامه از سرش برداشت و عرض میکرد بارى خدایا و الهى این على است برادر من و عموزاده من است در جنگ بدر عبیده را و در جنگ احد حمزه را از من گرفتى اگر حالا على را از من بگیرى تنها مى نمانم او را براى من نگهدار که در مقابل دشمن خطرناکى قرار گرفته است . خدایا مرا تنها نگذار و رو به قشون اسلام کرد فرمود اى اهل قشون امروز اسلام با کفر روبرو قرار گرفته اند یعنى على را الگوى اسلام و عمرو را الگوى کفر نشان داد.
عمرو هنگامیکه جوانى را روبروى خود دید اول پرسید کیستى ؟ بجنگ من آمده ائى ؟ على علیه السلام فرمود. على ابن ابیطالب . عمرو شناخت و گفت برادر زاده ام نمیخواهم خون ترا بریزم من با پدرت رفیق بودم برو از عموهایت که از تو بزرگترند بفرست على علیه السلام گفت من دوست دارم تو را بکشم اما عمرو تو با خدا عهد کرده ائى که اگر مردى از قریش یکى از دو چیز را از تو بخواهد تو یکى از آن دو را بپذیرى . عمرو گفت چنین است على (ع ) گفت من پیشنهاد میکنم تو بخدا و رسول خدا ایمان بیاورى و مسلمان بشوى عمرو گفت من به آن نیاز ندارم و نمى پذیرم على (ع ) گفت پس تو سواره هستى و من پیاده؛ پیاده شو با هم بجنگیم و با غضب پیاده شد و پى اسب خود را زد و با شدت تمام به على (ع )حمله ور گردید و چند شمشیر پى در پى وارد آورد که یکى از آنها سپر على (ع ) را برید و به سرش زخم وارد کرد اما على (ع ) با یک ضربت از پشت گردنش او را بخاک هلاکت انداخت و بقتل رساند صداى تکبیر از قشون اسلام بآسمان بلند شد و رسول الله متوجه گردید که على (ع )عمرو را کشته است و همراهان عمرو پا فرار گذاشته از محل باریک خندق با رسوائى پریدند و هزیمت کردند. رسول الله فرمود فضیلت این ضربه على از عبادت انس و جن زیادتر است براى اینکه دین اسلام را یارى و کفر را مخذول کرد (1)
×××××
پاورقی:1- سیره ابن هشام ج .
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
آزمایش دردنیا
فان الله سبحانه قد جعل الدنیا لما بعدها، و ابتلى فیها اهلها، لیعلم ایهم أحسن عملا، و لسنا اللدنیا خلقنا و لا بالسعى فیها أمرنا، و انما وضعنا لنبتلى بها .
ترجمه:
((خداوند منزه از هر عیب و نقص، دنیا را براى رسیدن به فراسوى خود جهان دیگر آفریده است و ساکنان آن را آزموده است تا به علم فعلى آگاه گردد که کدام یک از آنان بهترین کردار را خواهد داشت. و ما براى این دنیا آفریده نشدهایم و به تلاش و کوشش در دنیا براى دنیا فرمان داده نشدهایم، و همانا ما در آن آفریده شدهایم تا به وسیله آن، مورد آزمایش قرار بگیریم.))
×××××
پاورقی:1- نهج البلاغه، فیض الاسلام و صبحى الصالح، نامه 55.
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
درباره دنیا
...و لبئس المتجر أنترى الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا......فلتکن الدنیا فى أعینکم أصغر من حثالة القرض و قراضة الجلم...
ترجمه:
((...و چه بد داد و ستدى است که اگر دنیا را بهاى جان خود، و پاداشى از سوى خداوند بدانى...))
((...پس باید که دنیا در دیدگاه شما از پوست درخت سلم درختى که پوست و برگ آن در دباغى استفاده مىشود و از پارچههاى ریزى که از قیچى خیاطى جدا مىگردد، ناچیزتر باشد...))
××××××
پاورقی:1 - نهج، فیض و صبحى، خطبه 32.
حدیث روز
امام على علیه السلام : تِسْعَةُ اَشْیاءَ قَبیحةٌ وَ هِىَ مِنْ تِسْعَةِ اَنـْفُسٍ اَقبَحُ مِنها مِنْ غَیْرِهِمْ: ضیقُ الذَّرْعِ مِنَ الْـمُلوکِ وَ الْبُخْلُ مِنَ الاَْغْنیاءِ وَ سُرْعَةُ الْغَضَبِ مِنَ الْعُلَماءِ وَ الصِّبا مِنَ الْکُهولِ وَ الْقَطیعَةُ مِنَ الرُّؤوسِ وَ الْکِذْبُ مِنَ الْـقُضاةِ وَ الزَّمانَةُ مِنَ الاَْطِبّاءِ وَ الْبَذاءُ مِنَ النِّساءِ وَ الطَّیشُ مِن ذَوِى السُّلْطانِ؛ ترجمه: درماندگى و ناتوانى از دولتمردان؛ بخل از ثروتمندان؛ زود خشمى از دانشمندان؛ حرکات بچگانه از میانسالان؛ جدایى حاکمان از مردم؛ دروغ از قاضیان؛ بیمارى کهنه از پزشکان؛ بدزبانى از زنان و سختگیرى و ستمگرى از سلاطین. ×××××× پاورقی:1- (دعائم الإ سلام، ج 1، ص 83 .)
نُه چیز زشت است، اما از نه گروه زشت تر:
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
آگاه باشید! این دنیا...
ألا و ان هذه الدنیا التى أصبحتم تتمنونها و ترغبون فیها، و أصبحت تغضبکم و ترضیکم، لیست بدارکم، و لا منزلکم الذى خلقتم له، و لا الذى دعیتم الیه، ألا و انها لیست بباقیة لکم، و لا تبقون علیها، و هى و ان غرتکم منها و قد حذرتکم شرها، فدعوا غرورها لتحذیرها، و أطماعها لتخویفها، و سابقوا فیها و الى الدار التى دعیتم الیها، و انصرفوا بقلوبکم عنها .
ترجمه:
((آگاه باشید! این دنیایى را که آن را آرزو مىکنید، و به آن شوق مىورزید، و شما را گاهى به خشم مىآورد و گاهى از خود راضى مىگرداند، نه سراى شما و آن جایگاهى است که براى آن آفریده شدهاید. آگاه باشید! این دنیا براى شما نخواهد ماند، و شما در آن جاوید نخواهید بود. هر چند این دنیا شما را به خود فریفته است ولى از بدى خود نیز شما را بر حذر داشته است. پس به فریب دنیا دچار نگردید که شما را از آن بر حذر داشته، و به آن آز نورزید که شما را از آن ترسانیده است و در آن به سرایى که به آن فرا خوانده شدهاید مسابقه بگذارید و با دل هایتان از آن روى بگردانید.))
××××××
پاورقی:1-- نهج، فیض، خ 172، صبحى، خ 173.
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
اگر آنچه را که مردگان شما دیدهاند
فانکم لو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لجزعتم و وهلتم و سمعتم و أطعتم و لکن محجوب عنکم، ما قد عاینوا، و قریب ما یطرح الحجاب...
ترجمه:
((اگر شما آنچه را که مردگان شما دیدهاند مشاهده مىنمودید هراسان و ترسان مىگشتید، و در برابر خداوند گوش شنوا پیدا کرده، و از او پیروى مىنمودید، ولى آنچه را که آنان دیدهاند از شما پنهان است، و به زودى پرده از میان شما و آنان به کنار کشیده مىشود...))
×××××
پاورقی:1- - نهج، فیض و صبحى، خ 20.
معاد در نهج البلاغه:احمد باقریان ساروى