پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
معیار زشتى کارها
و احذر کل عمل یعمل به فى السرو یستحیى منه فى العلانیه، و احذر کل عمل اذا سئل عنه صاحبه انکره أو اعتذرمنه.-نامه /69
ترجمه:
از کارى که در نهان انجام مىشود، و در آشکار شرم آور است، بپرهیز و نیز از کارى که اگر انجام دهندهاش، در باره آن بپر سند، یا انجام آن را انکار مىکند و یا بخاطر آن پوزش مىطلبد، دورى کن.
شرح:
بسیار کسان هستند که دلشان نمیخواهد کار بد انجام دهند و مورد سرزنش مردم و خشم و نارضایى خدا قرار گیرند. ولى چون گاهى نمىتوانند فرق میان خوب و بد را تشخیص دهند، بطور ناخواسته و نا آگاهانه مرتکب اعمال ناپسند مىشوند.
از این رو، براى آنکه کار خوب از کار بد مشخص شود، و انسان بتواند فرق بین این دو را بشناسد و کار بد انجام ندهد، امام علیهالسلام دو قانون و نشانه ساده و آسان تعیین فرموده است: اول آنکه کار بد، آن است که بطور پنهانى و دور از چشم دیگران انجام داده مىشود، زیرا انجام آن بطور آشکار و برابر چشم مردم. باعث شرم و خجالت است.
دومین نشانه کار بد، آن است که انجام دهنده آن را مورد پرسش قرار دهند که چرا چنان کارى کرده است، یا انکار میکند و میگوید:((من چنین کارى نکردهام))، و یا بخاطر انجام آن کار عذر خواهى مىکند و میگوید:((مرا ببخشید، از روى نادانى چنین کارى کردهام)).
پس ما نیز، هر گاه دیدیم کارى که میخواهیم انجام دهیم، یکى از این دو نشانه را دارد، باید بدانیم که کار بدى است، و از انجام آن خوددارى کنیم.
×××××××××
پاورقی:1- پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه- هئیت تحریریه بنیاد نهجالبلاغه
دلالت آیه مباهله بر افضلیت علی (ع)
از فخر رازی، کلامی در ذیل آیه مباهله منقول است که نقل آن در اینجا مناسب است، فخر بن الخطیب گفته که شیعه از این آیه استدلال می کنند بر آنکه علی بن ابی طالب علیه السّلام از جمیع پیغمبران بجز پیغمبر خاتم صلی اللّه علیه و آله و سلّم و از جمیع صحابه افضل است؛ زیرا که حق تعالی فرموده (وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَکُمْ) [1] ؛ بخوانیم نفسهای خود و نفسهای شما را و مراد از «نفس» نفس مقدّس نبوی نیست؛ زیرا که دعوت اقتضای مغایرت می کند و آدمی خود را نمی خواند؛ پس باید مراد دیگری باشد و به اتفاق، غیر از زنان و پسران کسی که به «اَنْفُسَنا» تعبیر از او شده باشد به غیر از علی بن ابی طالب علیه السّلام نبود، پس معلوم شد که حق تعالی نفس علی را نفس محمد گرفته است و اتحاد حقیقی میان دو نفس مُحال است؛ پس باید که مجاز باشد و در «علم اصول» مُقرّر است که حمل لفظ بر اَقْرَب مجازات اَوْلی است از حمل بر اَبْعَد، و اَقْرَب مجازات استوای علی است با حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلّم در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات مگر آنچه به دلیل خارج شود مانند نبوّت که به اجماع بیرون رفته است و علی علیه السّلام در این امر با او شریک نیست اما در کمالات دیگر با او شریک است که از جمله فضیلت رسول خداست بر سایر پیغمبران و جمیع صحابه و مردمان پس علی علیه السّلام نیز باید افضل باشد. تمام شد موضع حاجت از کلام فخر رازی. [2]
وَلنِعْمَ مَا قالَ ابْن حماد رحمه اللّه:
وَسَمّاهُ رَبُّ الْعَرْشِ فی الذِّکْرِ نَفْسَهُ
فَحَسْبُکَ هذَا الْقَوْلُ اِنْ کُنْتَ ذاخُبْرِ
وَقالَ لَهُمْ هذ ا وَصِیّی وَوارِثی
وَمَنْ شَدَّ رَبُّ الْعالَمینَ بِهِ أَزْری
عَلیُّ کَزُرّی مِنْ قَمیصی اِشارَةٌ
بِاَنْ لَیْسَ یَسْتَغْنِی الْقَمیصُ عَنِ الزُّرِّ [3] .
ابن حمّاد در هر یک از این سه شعر اشاره به فضیلتی از فضایل امیرالمؤمنین علیه السّلام نموده در شعر اوّل اشاره به آیه مباهله و در ثانی به حدیث غدیر و تعیین کردن پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم آن جناب را به وصایت و در شعر سوم اشاره کرده به حدیث شریف نبوی که به امیرالمؤمنین علیه السّلام فرموده چنانکه ابن شهر آشوب نقل کرده «اَنْتَ زُرّی مِنْ قَمیصی»؛ [4] یعنی نسبت تو با من نسب تکمه است با پیراهن و ابن حماد در شعر خود گفته که این تشبیه اشاره است به آنکه همچنان که پیراهن تکمه لازم دارد و محتاج است به او، پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلّم هم علی علیه السّلام را لازم دارد و از او مستغنی نیست.
××××××
پاورقی:1- آل عمران-آیه61
2- تفسیرفخرازی81:2مسئله پنجم
3و4-مناقب آل ابی طالب -ابن شهرآشو ب247:2
سیمای حضرت علی (علیه السلام)در جریان مباهله
پس از آنکه بعد از فتح مکّه و پیروزیهای دیگر به دنبال آن اسلام (به طور سریع و وسیع) گسترش یافت و پایه های آن پی ریزی و استوار گشت و دارای شکوه و قدرت چشمگیر شد، از اطراف و اکناف ، گروهها و هیأتهایی به مدینه آمده و به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) شرفیاب می شدند، بعضی رسما قبول اسلام می کردند و بعضی امان می خواستند (تا در امنیت حکومت اسلامی آسوده خاطر باشند) یکی از این هیأتها که از نجران (مرکز مسیحیان و روحانیّون مسیحی واقع در یکی از نواحی یمن) به مدینه آمد، هیأت مسیحیان بود.
کشیش بزرگ مسیحیان به نام «ابوحارثه» همراه سی نفر از مسیحیان این هیأت را تشکیل می داد، افراد برجسته ای همچون «عاقب» ، «سیّد» و «عَبْدُالْمَسِیح» نیز این هیأت را همراهی کردند اینان در حالی که لباس ابریشمی و صلیب پوشیده بودند، هنگام نماز عصر وارد مدینه شدند پس از آنکه پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نماز عصر را با جماعت خواند، هیأت مزبور که در پیشاپیش آنان اُسْقف اعظم مسیحیان (ابوحارثه) قرار داشت ، به حضور رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) رسیدند و بحث و مذاکره شروع شد، به این ترتیب :
اسقف :ای محمد!نظرشمادرباره حضرت مسیح عیسی بن مریم (علیه السلام) چیست ؟
پیامبر:«مسیح بنده خداست و خداوند او را از میان بندگانش برگزیده و انتخاب نموده است».
اسقف : ای محمد! آیا برای مسیح (علیه السلام) پدری که موجب تولّد او شده باشد سراغ داری ؟
پیامبر:«آمیزش و جریان زناشویی در کار نبوده ، تا او دارای پدر باشد».
اسقف : پس چگونه مسیح (علیه السلام) را مخلوق می دانی با اینکه هیچ بنده مخلوقی دیده نشده جز اینکه بر اساس زناشویی بوده و پدر داشته است ، در پاسخ این سؤ ال این آیات به پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نازل شد:
«اِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ، اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ ، فَمَنْ حاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ماجاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَاَبْنائَکُمْ وَنِسائَنا وَنِسائَکُمْ وَاَنْفُسَنا وَاَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ». [1] .
«مثل عیسی نزد خدا همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: موجود باش ، او هم فورا موجود شد، اینها حقیقتی است از جانب پروردگار تو، بنابراین ، از تردید کنندگان مباش . هرگاه بعد از علم و آگاهی که (درباره مسیح) به تو رسیده (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنان بگو بیایید ما فرزندان خود را دعوت می کنیم ، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت می کنیم ، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت می کنیم ، شما هم از نفوس خود دعوت کنید، آنگاه مباهِله می کنیم و لعنت خود را بر دروغگویان قرار می دهیم».
پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این آیات را برای هیأت مسیحیان خواند [پس از گفت و شنود، هیأت مسیحیان به پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) گفتند سخنان شما ما را قانع نکرد ما حاضریم با شما مباهله کنیم ].
پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آنان را دعوت به مباهله کرد و فرمود:«خداوند به من خبر داده که بعد از مباهله ، بر آن کسی که طرفدار باطل است ، عذاب می رسد و به این وسیله حقّ از باطل تشخیص داده می شود».
اسقف در این باره با «عبدالمسیح و عاقب» به مشورت پرداخت و تصمیمشان بر این شد که تا صبح فردا پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به آنان مهلت دهد.
اسقف در جلسه سرّی خود به هیأت همراه گفت :«فردا نگاه کنید ببینید اگر محمّد(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با فرزندان و خاندان خود برای مباهله آمد، از مباهله با او خودداری کنید و اگر با یاران و اصحابش آمد، با او مباهله کنید و نترسید که ادّعایش بر چیزی (محکم) استوار نیست».
فردای آن روز فرا رسید، دیدند محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از خانه بیرون آمد در حالی که دست امیرمؤ منان علی (علیه السلام) را گرفته و حسن و حسین (علیهماالسلام) در جلو و فاطمه سلام اللّه علیها در پشت سر برای مباهله می آیند.
هیأت مسیحی که در پیشاپیش آنان اسقف بود، پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را با عدّه ای دیدند، اسقف پرسید:«همراهان او کیستند؟».
شخصی به اوگفت : این (اشاره به علی (علیه السلام» پسر عمو و داماد محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و پدر دو پسرش ، علی (علیه السلام) است که محبوبترین انسانها در نزد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می باشد. و این دو کودک ، دو پسر دخترش است که پدرشان علی (علیه السلام) است و محبوبترین افراد نزد پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند و آن زن دخترش فاطمه سلامُ اللّه علیها است که عزیزترین و نزدیکترین انسانها در پیشگاه رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) می باشد.
اسقف به عاقب و سیّد و عبدالمسیح نگاه کرد و گفت :«به محمّد (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بنگرید که با مخصوصترین و نزدیکترین خاندان خود برای مباهله آمده است و با کمال اطمینان به اینکه حق با اوست آمده اگر او ترس از برهان خود و عذاب داشت سوگند به خدا آنان را با خود نمی آورد، از مباهله با او بپرهیزید، سوگند به خدا! اگر به خاطر رابطه با قیصر (شاه روم) نبود، من قبول اسلام می کردم ، ولی با او مصالحه کنید و با صلحنامه ، مطلب را خاتمه دهید و سپس به وطن خود بازگردید و درباره خود بیندیشید».
آنان گفتند:«ما مطیع فرمان تو هستیم».
اسقف به حضور پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آمد و عرض کرد:«ما حاضر به مباهله نیستیم ، با ما صلح کن به هر شرطی که خودت انتخاب می کنی».
رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با آنان مصالحه کرد که : آنان هر سال دو هزار جامه نو (هر حلّه معادل چهل درهم تمام عیار) به حکومت اسلامی بپردازند که ارزش هر جامه نو (حُلّه) چهل درهم تمام عیار می باشد و در مورد کم و زیاد شدن قیمت پارچه ، معیار همان چهل درهم باشد و آن حضرت صلحنامه را برای آنان نوشت و آنان آن را گرفتند و به وطن خود (نجران) بازگشتند. [2] .
×××××××
پاورقی:1-آل عمران-آیه59-61
2- گذری برزندگی امام اول حضرت علی(ع)-علامه حلی
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
نگاه به زیردستان
و أکثر أن تنظر الى من فضلت علیه فان ذلک من أبواب الشکر.-نامه /69
ترجمه:
به افراد پائینتر از خود، زیاد بنگر، که این نگریستنها، درهاىشکر گزارى را به روى تو باز مىکند.
شرح:
انسان باید، در مورد نعمتهائى که خداوند به او داده است، همیشه شکر گزار باشد، و نشان دهد که قدر آن نعمتهاى خدا را بداند، و بخاطر آنها در برابر خداوند شکر گزار باشد، لیاقت و شایستگى رسیدن به نعمتهاى بیشتر را نیز بدست آورد.
اما کسى که قدر نعمتهائى که خداوند به او داده است ناراضى باشد، نعمتهاى خدا را تلف مىکند، و نشان مىدهد لیاقت آن نعمتها را ندارد. در آن صورت، نه تنها نعمت بیشترى بدست نمىآورد، بلکه آنچه که دارد از دست مىدهد.
ما، براى قدر نعمتهاى خداوند را بدانیم، باید همیشه به افراد پائینتر از خود نظر داشته باشیم. یعنى کسانى را نگاه کنیم، که کمتر از ما، از نعمتهاى خداوند برخوردار شدهاند. در این صورت، نه تنها از آنچه داریم ناراضى نخواهم بود، بلکه احساس رضایت و خوشنودى خواهیم کرد. و از خداوند سپاسگذار خواهیم بود. هر چه بیشتر به اینگونه افراد نگاه کنیم، درهاى شکر گزارى، بیشترى به روى ما باز خواهند شد، زیرا در این نگاه کردنها، به نعمتهاى خود بیشتر آگاه خواهیم شد و شکر خداوند را بیشتر بجاى خواهیم آورد. سعدى، شاعر بزرگ ایرانى مىگوید: در ایام جوانى، روزى کفش نداشتم و از این رو، از زندگى خود سخت ناراضى بودم و بسیار گله و شکایت میکردم. اما وقتى بیرون رفتم، مردى را دیدم که کنار دیوار نشسته است و پا ندارد. با دیدن او، یکباره به خود آمدم و به درگاه خداوند شکر گزارى کردم که اگر کفش ندارم، در عوض دو پاى سالم دارم که بدون کفش هم مىتوانم با آنها راه بروم.
ما نیز به جاى آنکه به پاى بى کفش خود نگاه کنیم، باید به کسانى که اصلا پا ندارند بنگریم و خدا را شکر گوئیم.
البته آنچه که شرح داده شده دلیل این نیست که انسان پیوسته زندگى خود را در یک حالت سکون نگهداشته و بعنوان رضایت از تقدیر هیچگاه حقوق خود را مطالبه نکند. در زمان طاغوت از این نصیحت سعدى براى ساکت نگهداشتن مردم استفاده میکردند والى آنچه که ما امروز میگوئیم فقط براى شکر نعمتهاى الهى است و بس.
×××××××××
پاورقی:1- پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه- هئیت تحریریه بنیاد نهجالبلاغه
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
تندخویى دیوانگى است
الحدة ضرب من الجون لان صاحبها یندم فاان لم یندم فجنونه مستحکم. -ح /255
ترجمه:
تندخوئى یک نوع دیوانگى است، زیرا تندخو پشیمان میشود، و اگر پشیمان نشود، دیوانگىاش پابرجا و پایدار شده است.
شرح:
شخصى تندخو، نمیتواند بر اعصاب خود مسلط باشد، و اعمال و رفتار خود را مهار کند. در نتیجه، هنگام خشم و تند خوئى، دست به کارهائى عقل سالم انجام آن را نمىپذیرد: زبان به بى ادبى و فحاشى مىگشاید، دست به شکستن و پاره کردن و دور ریختن چیزهاى مختلف مىزند. با دیگران نزاع و کتک کارى میکند و باعث زخم و جراحت خود یا دیگران مىشود چه بسا دیده شده که خشم و تند خوئى یک نفر. باعث نزاع دسته جمعى خانواده و دوستانش شده، و سرانجام در میان آنها جنایت و فاجعهئى رخ داده. یا زیان و خسارت جبرانناپذیر دیگرى پیش آمده است.
وقتى شخص تندخو، در حالت خشم به سر مىبرد و باعث ایجاد چنین مشکلات و مصیبتهائى میشود، حالت او شبیه نوعى دیوانگى است. زیرا او هم، در آن لحظات، مانند دیوانگان، بر اعصاب خود تسلط ندارد و متوجه نیست که مرتکب چه کارهائى میشود.
البته شخص تندخو، پس از فرونشستن خشم، از کارهایى که انجام داده پشیمان میشود و همین پشیمانى، نشان میدهد که وى، سر عقل آمده و متوجه زشتى آن کارهاى دیوانه وار خود شده است. یعنى خود او هم متوجه مىشود که در آن لحظات خشم، نوعى دیوانگى زود گذر گریبانش را گرفته و سپس رهایش کرده است.
اما اگر کسى باشد که پس از فرونشستن خشم نیز، از انجام آن کارهاى زشت پشیمان نشود، معلوم میشود که آن حالت دیوانگیش زودگذر و موقتى نیست، بلکه دیوانگى براى همیشه، در وجود او، باقى و پاورجا مانده است.
×××××××××
پاورقی:1- پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه- هئیت تحریریه بنیاد نهجالبلاغه
واقعه غدیرخم
واقعه غدیر حادثه ای تاریخی نیست که در کنار دیگر وقایع بدان نگریسته شود. غدیر تنها نام یک سرزمین نیست. یک تفکر است، نشانه و رمزی است که از تداوم خط نبوّت حکایت می کند. غدیر نقطه تلاقی کاروان رسالت با طلایه داران امامت است.
آری غدیر یک سرزمین نیست، چشمه ای است که تا پایان هستی می جوشد، کوثری است که فنا برنمی دارد، افقی است بی کرانه و خورشیدی است عالمتاب.
و غدیر، روز حماسه جاوید، روز ولایت، روز امامت، روز وصایت، روز اخوت، روز رشادت و شجاعت و شهامت و حفاظت و رضایت و صراحت شناخته شد. روز نعمت، روز شکرگزاری، روز پیام رسانی، روز تبریک و تهنیت، روز سرور و شادی و هدیه فرستادن، روز عهد و پیمان و تجدید میثاق، روز تکمیل دین و بیان حق، روز راندن شیطان، روز معرفی راه و رهبر، روز آزمون، روز یأس دشمن و امیدواری دوست و خلاصه روز اسلام و قرآن و عترت، روزی که پیروان واقعی مکتب حیات بخش اسلام آن را گرامی می دارند و به همدیگر تبریک می گویند.
... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا ...امروز (روز غدیر خم) دین شما را به حد کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را بعنوان دین برای شما پسندیدم. سوره مائده آیه 3.
داستان غدیر خم
سال دهم هجرت بود و پیامبر از آخرین سفر حج خود باز می گشت، گروه انبوهی که تعدادشان را تا صد و بیست هزار رقم زده اند او را بدرقه می کردند تا این که به پهنه بی آبی به نام غدیر خم رسیدند.
نیم روز هیجدهم ذی الحجه بود که ناگهان پیک وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و از جانب خدا پیام آورده که: «ای رسول آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به گوش مردم برسان و اگر چنین نکنی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از گزند مردمان حفظ خواهد کرد» پیامبر دستور توقف دادند و همگان در آن بیابان بی آب و در زیر آفتاب سوزان صحرا فرود آمدند و منبری از جهاز شتران برای پیامبر ساختند و رسول خدا بر فراز آن رفته و روی به مردم کردند. ابتدا خدای را سپاس فرموده و از بدیهای نفس اماره به او پناه جست و فرمود: ای مردم بزودی من از میان شما رخت بر می بندم، آنگاه می افزاید چه کسی بر مومنین در ارزیابی مصلحت ها و شناخت و تصرف در امور سزاوارتر است همه یک سخن می گویند خدا و پیامبر داناترند.
رسول گرامی می فرماید: آیا من به شما از خودتان اولی و سزاوارتر نیستم و همگان یک صدا جواب می دهند که چرا چنین است. آنگاه فرمود: من دو چیز گرانبها در میان شما می گذارم یکی ثقل اکبر که کتاب خداست و دیگری ثقل اصغر که اهل بیت منند. مردم، بر آنان پیشی نگیرید و از آنان عقب نمانید. آنگاه دست علی (ع) را در دست گرفت و آن قدر بالا برد که همگان او را در کنار رسول خدا دیدند و شناختند. سپس فرمود: خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. ای مردم هر کس که من مولا و رهبر اویم این علی هم مولا و رهبر اوست و این جمله را سه بار تکرار کرد و چنین ادامه داد: پروردگارا، دوستان علی را دوست بدار و دشمنان او را خوار. خدایا علی را محور حق قرار ده و سپس فرمود: لازم است حاضران این خبر را به غایبان برسانند. هنوز اجتماع به حال خود باقی بود که دوباره آهنگ روح بخش وحی گوش جان محمد صلی الله علیه و آله را نواخت که: «امروز دینتان را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برایتان پسندیدم» و بدین سان علی (ع) از جانب خداوند برای جانشینی پیامبر (ص) برگزیده شد.
&دروادی خم غدیر... &
?بمناسبت عیدسعیدغدیرخم،عیدامامت وولایت
آنروزاحمدرابه لب رازی مگوبود
رازی که بهرخلق مَجدِ آبرو بود
فرمان ابلاغ ازخدا گردید صادر
اسرارپنهانی باطن گشت ظاهر
دروادی خمِّ غدیرآن راست قامت
برطبق فرمان خدا کردی اقامت
قدری تحمّل کردآن میرسرافراز
تا رفتگان آیند وخیل ماندگان باز
شدازجهاز اُشتران آماده منبر
شدبرفرازآن پیمبر زاَمرِداور
احمدکه بودی ملک هستی پای بَستش
فرمان به لب،دستِ علی بودی به دستش
لعل لبش راهمچوگُل بگشوداحمد
روکرد برجمعیّت وفرمود احمد
من برشما پیغمبرم، گفتند آری
منصوب حیِّ داورم، گفتندآری
ازمن خطایی سرزده، گفتند هرگز
ظلم وجفایی سرزده، گفتند هرگز
گفتا که ازمن برشما حجّت تمام است
حجّت تمام وبرشما ازحق پیام است
هرکس مرا مولا وآقایش بخواند
باید علی را رهبرومولا بدا ند
جزاوکسی ملک ولایت را ولی نیست
ازبعد من مولاکسی،غیرازعلی نیست
ازپیش خودهرگزنکردم انتصابش
برخلق کرده ذات خالق انتخابش
هرکس که درحقّ علی حرمت گذارد
اورا بدون شک خدایش دوست دارد
هرکس که دشمن با امیرا لمؤمنین است
فردا حسابش باکرام ا لکا تبین است
(یاعلی مدد)
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
میانهرو تنگدست نمىشود
مأ أعال من اقتصد. -ح /140
ترجمه:
کسى که در خرج کردن میانهروى کند، تنگدست نمىشود.
شرح:
بهترین راه، براى داشتن یک زندگى آسوده و راحت، میانهروى در خرج کردن است. و این، راهى هست که در اسلام و قرآن به ما مىآموزند. خداوند، در قرآن کریم، به مؤمنان میفرماید: که در زندگى میانهرو باشند. نه آنقدر خسیس باشند و کم خرج کنند که حتى آسایش خود و خانوادهشان خراب شود. و نه آنقدر ولخرج باشد و مال خود را دور بریزند که به فقر و تنگدستى دچار شوند.
سخن امام علیهالسلام نیز به ما مىآموزد: انسان، هر قدر هم که در آمد زیاد داشته باشد، اگر در خرج کردن اندازه نگه ندارد، در آمدش تمام مىشود، و خودش نیز تنگدست و محتاج مىشود، اما کسى که عقل معاش دارد پولش را به اندازه خرج مىکند، هیچگاه تنگدست و محتاج نخواهد شد.
×××××××××
پاورقی:1- پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه- هئیت تحریریه بنیاد نهجالبلاغه
ولایت و درخت انار
آورده اند که روزى امیرالمؤمنین على علیه السلام در موضعى نشسته بود. در پیش وى درختى انار خشک بود. جماعتى دوستان و دشمنان وى در آمدند. حضرت امیر علیه السلام فرمود: امروز آیتى به شما نمایم که همچو مایده عیسى بود در بنى اسرائیل . گفتند: آن چیست ؟ گفت : در این درخت انار نگاه کنید. چون نگاه کردند، به ولایت على بن ابى طالب علیه السلام آن درخت سبز شد و شاخ بکشید و انار بار آورد. ایشان تعجب مى کردند. فرمود: برخیزید و بسم الله بگویید و انار باز کنید. برخاستند و بسم الله مى گفتند. آنان که دوستان بودند، انار باز مى کردند و آنان که دشمنان بودند دست به هر انارى که دراز مى کردند، بالاتر مى رفت و دست ایشان بدان نمى رسید. گفتند: یا امیرالمؤمنین ! چگونه است که دست بعضى بدو مى رسد و دست بعضى نمى رسد؟ گفت : فرداى قیامت نیز چنین بود. دوستان ما در بهشت بر تختها نشسته باشند یا تکیه کرده ، چون میوه خواهند، درخت سر فرود آرد تا ایشان میوه باز کنند بى زحمت که : و ذللت قطوفها تذلیلا؛(1) و دشمنان ما در دوزخ به بهشتیان مى نگرند و آن نعمتها مى بینند و دست ایشان بدان نرسد. بهشتیان را گویند که پاره اى آب بر ما ریزید یا از آن نعمتها که روزى شما کرده اند: افیظوا علینا من الماء او مما رزقناکم الله ؛ (2) ایشان گویند: فارغ باشید که از این هیچ به شما نرسد که حق تعالى بر کافران حرام کرده است : ان الله حرمهما على الکافرین .( 3)
×××××
پاورقی:1- (و چیدن میوه هاى (درختان بهشت ) بسیار آسان است ). سوره انسان ، آیه 14.
2- سوره اعراف ، آیه 50.
3- همان .
پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه
غیبت: کار ناتوانها
الغیبه جهد العاجز -ح /461
ترجمه:
غیبت کردن، آخرین تلاش آدم ناتوان است.
شرح:
غیبت کردن، پشت سر کسى سخن گفتن، و بد گویى کردن، و براى او عیب و ایراد شمردن. و این، از زشتترین و ناپسندترین عیبهایى است که بعضى از افراد، دچار آن هستند.
کسى که غیبت میکند، بدون شک آدم ناتوان و بى جرأتى است. زیرا همینکه مىنشیند و پشت سر دیگران بد گویى مىکند، نشان مىدهد که جرأت ندارد با آن افراد روبرو شود، و حرف خود را، پیش روى آنها بر زبان آورد. و چون در خود، قدرت و جرأت روبرو شدن با آن افراد را نمىبیند، آخرین تلاشى که مىتوان بکار ببرند، این است که به وسیله بد گوئى کردن در پشت سر، انتقام خود را از آنها بگیرد و باصطلاح دل خود را خنک کند.
حال آن که یک مسلمان مؤمن واقعى، اگر نسبت به کسى ایراد و انتقادى داشته باشد، باید بر اساس جرأت انسانى و اخلاق اسلامى، رو دروى آن شخص، ایراد و انتقاد خود را بر زبان آورد، بدون ترس و واهمه، او را امر به معروف و نهى از منکر کند.
اگر هم ایراد و انتقادش درست نباشد، و فقط از حسارت و تنگ نظرى سر چشمه گرفته باشد، هرگز نباید پشت سر کسى که از او شایستهتر بود و به پیشرفت و ترقى رسیده است، بد گویى کند و خود را در جامعه، رسوا و بى اعتبار سازد.
××××××
پاورقی:1- پندهاى کوتاه از نهجالبلاغه- هئیت تحریریه بنیاد نهجالبلاغه