ارتحال رسول خداصلی الله علیه وآله
شیخ مفید رحمه الله در ارشاد چنین می نویسد: راویان بالاتفاق نقل کرده اند که رسول خدا صلی الله علیه وآله پیش از رحلت خویش، به مردم چنین فرمود: ایهاالناس من پیش از شما از دنیا خواهم رفت و شما بر من وارد خواهید شد و من از ثقلین (کتب و عترت) از شما خواهم پرسید ببینید چطور به جای من آن دو را حفظ خواهیدکرد خدای لطیف و خیبر به من اطلاع داده که آن دو را از هم جدا نخواهند شد تا پیش من آیند از خدا این را خواسته ام و او به من عطا فرموده است.
بدانید که من کتاب خدا و عترت و اهل بیت خویش را میان شما می گذارم بر آنها پیشی نگیرید وگرنه اتفاق از دستتان می رود، از آنها دور نمانید وگرنه هلاک می شوید. به آنها چیز نیاموزید که آن ها از شما داناترند. ایهاالناس نبینم که بعد از من از دین خود برگشته و گردن یکدیگر را می زنید. آنگاه روز قیامت مرا در کتبیه ای مانند دریای سیل جرار ملاقات می کنید.
بدانید علی بن ابیطالب برادر من و وصی من است. بعد از من تأویل قرآن جهاد خواهد کرد، چنان که من بر تنزیل آن جهاد کردم.آن حضرت در هر مجلس این کلمات را تکرار می کرد، آنگاه اسامة بن زید را فرماندهی داد و فرمود:و با جمهوریت امت از بلاد روم بجایی رود که پدرش در آن جا کشته شده است... و بعد به زیارت قبور بقیع رفت و بر آنها استغفار فرمود...بعد به منزلش برگشت و سه روز در حال تب شدید بود، پس از سه روز به مسجد آمد، سرش را بسته بود، بعد بالای منبر رفت و بر آن نشست و به حاضران چنین فرمود: معاشرالناس! رفتن من از میان شما نزدیک شده. به هر کس که وعده ای کرده ام بیاید و به وعده ام وفا کنم و به هر کس که مقروض هستم به من اطلاع بدهد. مردم میان خدا و انسان ها جز عمل صالح چیزی نیست که با آن خیری بدهد یا شری را دفع کند؛اگر من هم گناه می کردم هلاک شده بودم؛خدایا شاهد باش که مطلب را رساندم.بعد از منبر پایین آمد و با مردم نماز خواند، ولی سبک و کوتاه. آنگاه داخل منزلش شد.
آنجا منزل ام سلمه بود، که یک یا دو روز در آنجا بود. عایشه پیش ام سلمه آمد و اجازه خواست تا حضرت را به منزل خویش برده و پرستاری کند، او زنان دیگر حضرت اجازه دادند، حضرت به منزل خودش که در اختیار عایشه بود منتقل گردید، مرضش ادامه یافت و سنگین شد، بلال وقت نماز صبح کنار منزل آمد حضرت از مرض در بیهوشی بود، صدا زد الصلوة رحمکم الله.به حضرت گفتند: بلال برای نماز آمده است.فرمود: یکی از مردم نماز بخواند، من به خود مشغولم. عایشه (از فرصت استفاده کرد) گفت: بگویید پدر ابوبکر بر مردم نماز بخواند.حفصه دختر عمر گفت: بگویید پدرم عمر بخواند. حضرت چون سخن آن دو را شنید و بر حرصشان بر امامت پدرشان واقف گردید، فرمود: ساکت باشید شما مانند زنانی هستید که در مجلس یوسف حاضر شدند.
حضرت چنان میدانست که آن دو در لشکر سامه از شهر خارج شده اند ولی از سخن عایشه و حفصه دانست که از فرمان وی تخلف کرده و در مدینه مانده اند؛لذا مبادا که یکی از آن دو بر مردم امامت کند، برای زائله شبهه و دفع فتنه، خود با کمال ضعف و در حالی که پاهایش می لرزید و به دست علی علیه السلام و فضل بن عباس تکیه کرده بود، به مسجد آمد و دید ابوبکر در محراب ایستاده است، به او اشاره فرمود، که کنار رود. ابوبکر کنار رفت، و حضرت نماز را از سر شروع کرد و به آنچه ابوبکر خوانده بود اعتنا ننمود، و چون سلام نماز را داد به منزل آمد و ابوبکر و عمر و عده ای را که در مسجد بودند خواست و فرمود: آیا امر نکرده ام، که لشکر اسامه را تشکیل و راه اندازی کنید؟! گفتند: آری، فرمود: پس چرا با او نرفته اید و امر مرا نادیده گرفته اید؟!ابوبکر گفت: من از مدینه خارج شده بودم ولی برگشتم تا با شما تجدید عهد کنم. عمر گفت: یا رسول الله من از شهر خارج نشدم؛زیرا خوش نداشتم که حال تو را از دیگران بپرسم.
حضرت فرمود: نفذوا جیس اسامة، نفذوا جیس اسامة سه بار آن را تکرار فرمود: سپس از کثرت درد و ناراحتی و تأسف که بر آن حضرت عارض شده بود بیهوش گردید و ساعتی بیهوش ماند. مسلمانان گریه کردند.شیون زنان و اولاد آن حضرت و زنان دیگر و مسلمانان بلند شد، آنگاه حضرت بهوش آمد.فرمود: دواتی و شانه گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم، که بعد از آن هرگز گمراه نشودی. این را فرمود و باز بیهوش شد.یکی از حاضران به پا خاست که دواتی و شانه ای بیاورد. عمربن الخطاب گفت: برگرد حضرت هذیان می گوید(نعوذبالله). او برگشت و حاضران یکدیگر را در عدم احضار دوات و شانه ملامت می کردند که این کار مخالفت با حضرت شد. در آن وقت حضرت به هوش آمد، گفتند: دوات و شانه گوسفند بیاوریم؟! فرمود: آیا بعد از اینکه سخن را گفتید و به هذیان نسبت دادید؟ ولیکن شما را به اهل بیت خویش وصیت می کنم که با آنها نیکی کنید. بعد از حاضران رو برگردانید، همه رفتند، فقط علی علیه السلام و عباس و فضل بن عباس و اهل بیتش ماندند.
در اینجا نقل ارشاد مفید را قطع کرده و درباره دوات و شانه خواستن حضرت توضیحی می دهیم؛ناگفته نماند، این سخن که حضرت دوات وشانه خواست و عمر گفت: که او هذیان می گوید، مورد اتفاق شیعه واهل سنت است.
بخاری در صحیح خود ج 7، ص 156 کتاب الطب باب قول المریض قواموا عنی از ابن عباس نقل کرده: چون رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله رسید عده ای از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حضرت بودند. حضرت فرمود: بیایید برای شما نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمربن الخطاب گفت: مرض پیغمبر غالب شده (هذیان می گوید) قرآن نزد شماست، کتاب خدا ما را کافی است. حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.یکی می گفت: نزدیک بروید، پیامبرتان نامه ای بنویسد که بعد از وی گمراه نشوید. بعضی دیگر سخنی مانند عمربن الخطاب می گفتند و چون زیاد قیل وقال کردند، حضرت فرمود: برخیزید و بروید. عبیدالله گوید: عبدالله بن عباس می گفت: بلا و تمام بلا آن است که نگذاشتند رسول خدا صلی الله علیه وآله آن نامه را بنویسد.
مسلم در صحیخ خود ج 2، ص 15 باب ترک الوصیة با سه طریق آن را نقل کرده که عبدالله بن عباس اشک ریزان می گفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس... احمدبن حنبل نیز آن در مسند خود ج 1، 325 نقل می کند، مرحوم شرف الدین در الراجعات، ص 238، مراجعه 86 فرماید: کلمه ای که عمر به کار برد این بود که: ان النبی یهجر پیامبر هذیان می گوید چنان که عبدالعزیز جوهری در کتاب سقیفه آورده است؛ولی محدثان نقل به معنی کرده و گفته اند که عمر گفت: ان النبی غلبه الوجع مرض بر پیامبر غالب آمده است.
مؤ لف گوید: متن هر دو یکی است؛یعنی عمر گفت: پیامبر از روی شعور سخن نمی گوید(نعوذبالله) حالا باید دید منظور عمر از این جسارت چه بود؟ مرحوم شرف الدین در المراجعات، ص 241، مراجعه 86، از کنزالعمال، ج 3، ص 138 نقل کرده که عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت: منظور پیامبر از این که دوات و شانه خواست آن بود که خلافت علی بن ابیطالب را تثبیت کند و من جلوش را با آن سخن گرفتم. مشروح سخن را در المراجعات، نامه 86 - 89 و در النص والاجتهاد، ص 80 - 90 ملاحظه فرمایید و قضاوت را در مخالفت صریح عمر با رسول خدا بر عهده خوانندگان می گذاریم و این که رسول خدا صلی الله علیه وآله دیگر چیزی ننوشت و فرمود: آیا بعد از این سخن که گفتید؟! اصلح آن بود که چیزی ننویسد و اگر می نوشت در تاریخ الان فصلی باز شده بودکه رسول خدا صلی الله علیه وآله (نعوذبالله) آن را در حال هذیان گویی نوشته است. محدثان و مورخان اکنون در دفاع از خلیفه قداست و آبروی رسول خدا صلی الله علیه وآله را لکه دار کرده بودند شلت ید الطغیان والتعدی اکنون به کلام مرحوم مفید در ارشاد برمی گردیم.
چون رسول خدا صلی الله علیه وآله از حاضران روی برتافت، همه رفتند و فقط اهل بیت علیهم السلام در آنجا ماندند. عباس به حضرت گفت: یا رسول الله صلی الله علیه وآله اگر، خلافت در ما خواهد ماند، بشارتمان بده، واگر نه، بفرما چه کار کنیم؟! فرمود: شما بعد از من مستضعفید. دیگر چیزی نفرمود اهل بیت به حالت گریه برخاسته ورفتند. آنگاه فرمود: برادرم علی و عمویم را برگردانید. آن دو را در محضرش حاضر کردند. حضرت رو کرد به عباس و فرمود: ای عموی رسول خدا! آیا وصیت مرا قبول می کنی؟ و وعده مرا عمل می نمایی؟و قرضم را می دهی؟ عباس گفت: یا رسول الله! عمویت پیرمرد شده، صاحب عیال زیاد است و شما مانند وسعت باد، دارای سخا وکرم هستی، و وعده هایی داده ای که در قدرت عمویت نیست.
آن وقت به علی بن ابیطالب رو کرد و فرمود: برادرم آیا وصیت مرا قبول می کنی و وعده های مرا انجام میدهی؟ گفت: آری یا رسلول الله صلی الله علیه وآله.فرمود: نزدیک بیا. علی نزدیک آمد او را در آغوش گرفت، انگشتر خویش را بیرون آورد و فرمود: آن را در انگشت خود کن شمشیر و زره و همه سلاح خویش را خواست و به علی داد و لباسی را که به وقت جنگ و سلاح پوشیدن بر شکم می بست، خواست و به وی داد، و فرمود: به یاری خدا برو و به منزلت.
از فردای آن روز دیگر نگذاشتند مردم به محضرش بیایند و مرض کاملا شدت یافت. امیرالمؤ منین علیه السلام از کنار بسترش دور نمی شد مگر به طور ناچاری.آن حضرت در پی کار ضروری رفته بودکه رسول خدا صلی الله علیه وآله به هوش آمد و دید علی علیه السلام در آنجا نیست؛فرمود: برادر و یار مرا پیش من بخوانید. به دنبال این سخن، ضعف وی را گرفت وساکت ماند، عایشه گفت ابوبکر را بخوانید ابوبکر آمد، و کنار بستر وی نشست. حضرت چشم باز کرد و از ابوبکر روی گردانید. او برخاست و رفت و گفت: اگر با من کاری داشت می گفت: چون ابوبکر رفت، حضرت دوباره فرمود: برادرم ویارم را پیش من بخوانید، حفصه دختر عمر گفت: عمر را پیش او بخوانید. عمر وارد حجره شد، حضرت با دیدن او روی برتافت، عمر نیز بیرون رفت.
رسول خدا صلی الله علیه وآله بار سوم: ادعوا الی اخی و صاحبی ام سلمه گفت: علی را بخوانید؛او فقط علی را می خواهد. چون علی علیه السلام را خواندند حضرت به او اشاره کرد، علی علیه السلام سر خویش را کنار دهان حضرت آورد، رسول خدا صلی الله علیه وآله باوی مناجات مفصلی کرد، علی علیه السلام برخاست و در گوشه حجره نشست و رسول خدا صلی الله علیه وآله را خواب برد. آن حضرت از حجره بیرون آمد. مردم گفتند: یا اباالحسن پیامبر چه چیز به شما گفت؟ فرمود:
علمنی الف باب من العلم فتح لی باب الف باب و اوصانی بماانا قائم به ان شاءالله؛ هزار باب از علم به من تعلیم کرد و هر باب هزار باب دیگر بر من گشود و بر من چیزی وصیت کرد که ان شاء الله به عمل خواهم آورد بعد مرضش باز شدت یافت و علائم مرگ نمایان گردید و علی علیه السلام در محضرش حاضر بود. فرمود: یا علی! سر مرا در آغوش خود بگیر که امر خدا آمده وچون روح من خارج شد آن را با دستت بگیر و به صورت خویش مسح کن. سپس مرا روبه قبله نماز و به تجهیز من مباشرت کن و اول تو بر من نماز بخوان و از من جدا مباش تامرا در قبرم دفن کنی و از خدای تعالی مدد بخواه.
علی علیه السلام سر آن حضرت را در آغوش گرفت و فاطمه علیهاالسلام سر پایین آورد، به چهره پدرش نگاه کرده و ناله و گریه می نمود و شعر ابوطالب علیه السلام را می خواند که در مدح آن حضرت گفته است.
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه
ثما الیتامی عصمة للارامل
رسول خدا صلی الله علیه وآله چشمش را باز کرد وبا صدای ضعیف فرمود: دخترم این شعر سخن عمویت ابوطال است آن را مخوان و بگو: و محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل فان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم... آنگاه فاطمه علیهاالسلام بسیار گریه کرد. حضرت با اشاره گفت: نزدیک بیا، فاطمه! نزدیک رفت. حضرت چیزی به طور سری به یو فرمود که چهره فاطمه باز شد، و آثار شادی در آن مشهود گردید. بعدها از فاطمه علیهاالسلام پرسیدند که رسول خدا صلی الله علیه وآله به شما چه فرمود که اندوه و اضطراب از شما رفت؟ فرمود: پدرم به من خبر داد که اولین کسی هستم که از اهل بیتش به او ملحق می شوم به جدایی میان او و من طولانی نخواهد بود. لذا اندوه من زایل شد [1] فاطمه علیهاالسلام گفت: پدرجان روز قیامت تو را در کجا خواهم یافت؟ فرمود: در وقت حساب مردم. گفتم: اگر آنجا نیافتم کجا پیدا کنم؟ فرمود: در وقت شفاعت برای امت. گفتم: اگر در وقت شفاعت پیدا نکنم در کجا پیدا نمایم؟ فرمود: در کنار صراط، جبرئیل در طرف راست و میکایئل در طرف چپ و ملائکه در جلو و پشت سر من بوده و ندا خواهند کرد: خدایا امت محمد را از آتش سلامت بدار و حساب را بر آنان آسان گردان. فاطمه علیهاالسلام گفت: مادرم خدیجه در کجاست؟ فرمود در قصری که درهایش به بهشت باز می شود [2] حسن و حسین علیهماالسلام خواست آنها را از رسول خدا صلی الله علیه وآله کنار بکشد. حضرت به هوش آمد و فرمود: یا علی بگذار من حسنین را ببویم و آن ها مرا ببویند. من از آنها توشه برگیرم و آنها از من توشه برگیرند. بدان که آن ها بعد از من مظلوم و مقتول خواهند شد؛لعنت خدا بر ظالمان آنها باد این را سه دفعه فرمود [3] .
در بحارالانوار، ج 22، ص 505، از امالی صدوق از امام سجاد علیه السلام نقل شده... جبرئیل با ملکوت الموت به محضر رسول خدا صلی الله علیه وآله آمدند. جبرئیل گفت: یا احمد این ملک الموت است از شما اجازه می خواهد و تا به حال از کسی اجازه نخواسته است و از کسی من بعد اجازه نخواهد خواست. فرمود: به او اذن بده. جبرئیل به او اذن ورود کرد. ملک الموت، به محضر حضرت آمد و گفت: یا احمد خداون مرا پیش توفرستاده و فرموده: اطاعت تو کنم در آنچه می گویی، اگر بگویی قبض روح می کنم و اگر بگویی برمی گردم. فرمود: یا ملک الموت این کار را می کنی؟ گفت: آری مأمورم از شما اطاعت کنم. در آن حال جبرئیل گفت: یا احمد خدای تبارک و تعالی به ملاقات تو مشتاق است.حضرت فرمود: یا ملک الموت مأموریت خود را انجام بده [4] او رسول خدا صلی الله علیه وآله را قبض روح کردو بیست و هشتم صفرالخیر وقت غروب آفتاب روح مقدسش پرکشان به ملکوت اعلی عروج فرمود.
××××××
پاورقی:1- ارشادمفید،ص85-89
2- روضة الواعظین،ص92
3- انوارالبهیه،ص11
4- بحارالانوار،ج2،ص505
کتاب ازهجرت تارحلت
من از محاسبه ثواب عاجزم
رسول خدا - صلى الله علیه و آله - فرمود:
وقتى به معراج رفتم دیدم ملکى را که هزار هزار دست دارد( یک میلیون) و هر دستى هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتى هزار هزار بند دارد.
آن ملک گفت : من حساب دانه هاى قطرات باران را مى دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا مى بارد، و عرض کرد: تعداد قطرات باران را از ابتداى خلقت تا حال را مى دانم آن وقت عرض کرد: حسابى است که من از محاسبه آن عاجزم . فرمود: چیست ؟
عرض کرد: هر گاه جماعتى از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند، من از محاسبه ثواب صلوات عاجزم .
اللهم صل على محمد و آله محمد
******
آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت -عباس عزیزى
دعاهاى قرآن
دعاهایى که به حضرت محمد (ص) آموزش داد
(مبحث اول)
1. در سوره زمر خداوند متعال به پیامبرش حضرت محمد صلى الله علیه و آله آموزش هاى متعددى میدهد. یکى از آن تعلیمات این دعاست که اى محمد بگو:
اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغیب و الشهادة انت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون
اى پروردگار آفریننده آسمانها و زمین ، داناى پنهان و پیدا، تو حکم مى کنى بین بندگانت در آن چه که در آن اختلاف کنند.
2. دشمنان حضرت محمد صلى الله علیه و آله افراد عنود و لجوجى بودند و هر روز براى گریز از پیام حق و گمراه کردن مردم ، نغمه اى ساز مى کردند، اما در برابر هر سخن و بهانه اى جواب شایسته اى از پیامبر دریافت مى کردند. و چه بسا پیامبر در انتظار مى ماند تا از سوى خداوند جواب مناسبى صادر شود، تا هم به دشمنان پاسخ دهد و هم بر عزم و اراده آن جناب بیفزاید. در پایان سوره انبیاء ضمن جواب به منکران توحید، خداوند به حضرت محمد صلى الله علیه و آله آموزش میدهد که این گونه بگو:
رب احکم بالحق و ربنا الرحمن السمتعان على ما تصفون
پروردگارم به حق داورى کن ، و پروردگار ما بخشنده اى است که از او یارى جویند بر آنچه شما( از دروغ و باطل ) گویید.
3. خداوند متعال به پیامبر گرامى اش حضرت محمد صلى الله علیه و آله این گونه تعلیم و آموزش مى دهد که بگو:
رب اغفر و ارحم و انت خیرالراحمین
خداوندا!بیامرز، و رحم کن ، تو بهترین رحم کنندگانى .
گرچه در این آیه نفرمود چه کسى را بیامرز و به چه کسى رحم کن ، اما به کمک آیات و ادله دیگر در مى یابیم که رسول خدا صلى الله علیه و آله براى خود و براى همه مسلمانان از حق تعالى آمرزش و رحمت طلب مى کند. و چون رسول الله صلى الله علیه و آله الگوى همگان است ، ما هم به آن جناب اقتدا مى کنیم و مى گوییم رب اغفر و ارحم و انت خیرالراحمین .
4. خداوند بزرگ به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله دستور مى دهد که براى قرائت آن بخش از قرآن که در حال وحى بر آن حضرت است پیش از پایان یافتن وحى ، شتاب نکند. به آن حضرت فرمان مى دهد که بگو:
رب زدنى علما: پروردگارا، دانش مرا بیشتر فرما.
با توجه به این نکته که پیامبر ما داناترین آفریدگان خداست در عین حال حق تعالى به او چنین دستورى مى دهد، بر ما که از علم و دانش ذره اى بیش نداریم ، ضرورى تر و لازم تر است که این دعا را تکرار و از خداوند حکیم دانش فراوان طلب کنیم .
پیامبر ما فرمود: هرگاه روزى بر من بگذرد که در آن بر دانشم نیفزایم ، طلوع خورشید، در چنین روزى بر من مبارک مباد.
5. ما مسلمان و پیرو قرآنیم قرآن کریم با بسم الله الرحمن الرحیم و سپس با الحمدلله رب العالمین آغاز مى شود.
پیامبر اسلام فرموده است : هر کار با نام خدا و حمد الهى آغاز نشود پایان خوشى و کامل ندارد.
در سوره اسراء خداوند دعایى را به حضرت محمد صلى الله علیه و آله تعلیم مى دهد که هر وقت بر کارى تصمیم گرفتى براى موفقیت در آن این طور دعا کن :
رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق و اجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا
بارالها، مرا با صدق و استوارى داخل کن ، و با صدق و درستى بیرون آر، و برایم از جانب خود تسلطى یارى بخش قرار ده .
این دعاى قرآنى در آغاز هر کار، شایسته و مناسب است تا شروع و پایان آن به درستى و استوارى باشد و در هنگامه کار یارى الهى همراهى کند در تاریخ آمده است : پیامبر گرمى اسلام صلى الله علیه و آله هنگام فتح مکه این دعا را خواندند.
و از امام علیه السلام نقل شده که فرمود: هرگاه در شرایط ترسناک قرار گرفتى این آیه را بخوان.
6. حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمود: نه من و نه هیچ پیامبرى پیش از من ، پیامى به عظمت و سنگینى توحید نیاورده اند .
چون پیام توحید بزرگ و عظیم بود بیشترین فرصتهاى تبلیغى پیامبران را به خود اختصاص داد، پیامبر ما هم براى معرفى توحید گفت و گوهاى بسیار با مردم داشت . آیات و نشانه هاى خداوند را براى مردم باز مى گفت و از آنان مى خواست به تاءمل و دقت نشینند. در آغاز سوره شورا، خداوندا مواد لازم را براى این گفت و به پیامبرش مى آموزد و در ضمن به او تعلیم مى دهد تا بگوید:
الله ربى علیه توکلت و الیه انیب
الله پروردگار من است ، بر او توکل کردم و به سوى او باز مى گردم .
7. یکى از آموزش هاى الهى و قرآنى حمد و سپاس الهى است و دیگرى یاد نیک و شایسته از برگزیدگان وادى توحید، یعنى پیامبران و اولیاى الهى که راهنمایان بشر به سوى تقوا و پاکى و عدالت و توحید بودند. آنانى که خداوندشان برگزید تا مشعل هدایت دیگران به سوى خدا و آخرت باشند. خداوند به حضرت محمد صلى الله علیه و آله فرمان مى دهد که بگو:
الحمدلله و سلام على عباده الذین اصطفى
تمام حمد و سپاسش براى خداست ، و سلام بر بندگانش آنان که برگزید.
8. مهمترین پیام پیامبران الهى ، توحید، و خداپرستى بوده است . پیامبر ما هم به سان دیگر پیامبران پایه و شالوده دعوتش یکتاپرستى بود وسعى مى کرد، تصویر درستى از توحید ذات و صفات و افعال به بشر ارائه دهد، و به دور از خرافات و پندارها توحید ذات و صفات و افعال به بشر ارائه دهد، و به دور از خرافات و پندارها، توحید ناب و خالص را تبیین کند. در قرآن کریم آیاتى که مربوط به توحید است از آیات دیگر بیشتر است . هر بار که مردم نادان براى کجروى خود بهانه اى مى تراشند و بر پایه اندیشه هاى جاهلى ، اعتراض مى کنند پیامبر با صبر و سعد صدر به آنان پاسخ سنجیده میدهد. یک بار پس از پاسخ به آنان به فرمان الهى چنین مى گوید:
الحمدلله الذى لم یتخذ ولدا ولم یکن لم له شریک فى الملک ولم یکن له ولى من الذل و کبره تکبیرا
حمد و سپاس خدایى راست که فرزندى نگرفته و در حکومت شریکى براى او نیست و هم پیمانى براى یارى او در مشکلات نیست (چرا که احتیاج ندارد) و بزرگ دار او را برترین بزرگ داشتن .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: آیه عزت را بسیار بخوانید پرسیدند: آیه عزت کدام است ؟ فرمود: الحمدلله الذى لم یتخذوا ولدا...
******
دعاهاى قرآن - حسین واثقى
(ادامه دارد)
شرط استجابت دعاى امت پیامبر
شخص یهودى خدمت امیر المؤ منین على - علیه السلام - آمد، و از فضل خاتم الا نبیاء - صلى الله علیه و آله - بر سایر انبیاء - علیهم السلام - سؤ ال نمود، و گفت که حق تعالى ملایکه را به سجده آدم - علیه السلام - امر کرد.
آن حضرت فرمود: افضل از آن را به محمد - صلى الله علیه و آله - کرامت نموده ؛ زیرا که خود بر او صلوات فرستاد، و به ملایکه امر فرمود که بر او صلوات فرستند، و عبادت عباد را تا روز قیامت ، در صلوات بر آن حضرت قرار داد، و فرمود که : ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما و هر که در حال حیات یا بعد از وفات آن حضرت ، بر او صلوات فرستد، حق تعالى به هر صلواتى ده صلوات بر آن کس مى فرستد، و ده حسنه به او عطا مى فرماید.
و هر که بعد از وفات آن جناب ، بر او صلوات فرستد، آن حضرت مطلع مى شود و بر آن کس صلوات و سلام مى فرستد، مثل صلواتى که فرستاده است و حق سبحانه و تعالى ، دعاى امت او را، در هر چه از پروردگار سؤ ال نمایند، موقوف مى دارد و به اجابت نمى رساند، تا آن که بر آن حضرت صلوات فرستند. و این برزگ تر و عظیم تر است از آن چه به آدم - علیه السلام - عطا فرمود.
******
آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت -عباس عزیزى
نگونسارى هبل
کعب الا حبار گفت : حلیمه - که دایه مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم بود - چون حق رضاع به وفا رسانید، خواست که رسول صلى الله علیه و آله و سلم را به عبدالمطلب رساند. از قبیله بنى سعد روى به مکه نهاد و چون به بطحاى (1) مکه در آمد. آوازى شنید که : هنیئا لک یا بطحاء مکة (2) امروز بهاء و ضیاء(3) و جمال عالم به تو آمد.
(حلیمه ) گفت : خواستم که طهارتى سازم محمد را بنهادم . چون فارغ شدم ، او را ندیدم . فریاد برآوردم . پیرى پیدا شد، گفت : تو را چه رسیده ؟
حال و قصه با وى گفت : بیا تا که به نزدیک هبل رویم - که صنم (4) بزرگ است . آنجا شدیم . پیر از گرد هبل در آمد و گفت : این زن را کودک ضایع شده است نام وى محمد. ما را بدوى راه نماى .
پیر چون نام محمد بر زبان راند، هبل و هر بتى که پیرامن (5) وى بود، نگونسار(6) شدند. آواز آمد که : اى بى خرد! دور شو. ندانى که هلاکت این بتان بر دست (کیست ؟ بر دست ) محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود.
پیر بر جاى بلرزید و گفت : اى زن ! دل فارغ دار که محمد صلى الله علیه و آله و سلم را خدایى هست که نگاهدارنده او است .
چون خبر گم شدن محمد صلى الله علیه و آله و سلم به عبدالمطلب رسید، برخاست و طواف خانه کعبه کرد و روى سوى آسمان کرد و گفت ؛ شعر:
یا رب رد ولدى محمدا
رد الى و اتخذ عندى یدا
یا رب ان محمدا لن یوجدا
یصبح قریش کلهم مبددا(7)
آواز آمد که محمد صلى الله علیه و آله و سلم به وادى تهامه (8) است . عبدالمطلب آنجا شد.
خواجه را دید چون ماه تابنده و خورشید درخشنده . بیت :
آن کز بنان او سپر ماه شق گرفت
خورشید از خجالت او خود عرق گرفت
طاووس باغ سدره که در علم منتهاست
از منتها بیامد و از وى سبق (9) گرفت .
******
پاورقی:1- صحرا.
2- (بر تو گوارا باد اى وادى مکه !)
3- روشنائى .
4- بت
5- پیرامون
6- سرنگون
7- یا رب از لطف ، محمد پسرم بازرسان
جان گم گشته من را به برم بازرسان
گر نخواهى که پراکنده شود قوم قریش
روشنى بخش دل و چشم ترم بازرسان
8- نام صحرایى است در اطراف مکه .
9- درس ، تعلیم .
کتاب داستان عارفان: کاظم مقدم
ناله ستون مسجد
آورده اند که ؛ اول که منبر نساخته بودند در مسجد رسول صلى الله علیه و آله و سلم ستونى بود که آن را ستون حنانه خوانند. حضرت رسالت پناه ، پشت بر آن ستون باز نهادى و یاران را وعظ گفتى . یاران گفتند: یا رسول اللّه ! اجازت ده تا منبرى بسازیم - تا بدان منبر وعظ گویى و ما در جمال مبارک تو مى نگریم . خواجه صلى الله علیه و آله و سلم اجازت فرمود. چون منبر بساختند، خواجه صلى الله علیه و آله و سلم از در مسجد درآمد و روى به منبر نهاد. چون پاى بر پایه اول نهاد گفت : آمین ، بر دویم نهاد گفت : آمین ، بر سیم نهاد گفت : آمین ، چون بنشست ، ستون در نالیدن آمد - که اهل مسجد از ناله او به گریه در آمدند. خواجه صلى الله علیه و آله و سلم از منبر فرود آمد و ستون را در بغل گرفت تا ساکن شد و گفت : بدان خداى که مرا به رسالت به خلقان فرستاده است ، که اگر وى را در بر نگرفتمى تا به قیامت در فراق من ناله کردى . گفتند: یا رسول الله ! سه بار آمین گفتى و ما دعا نشنیدیم . گفت : دعا جبرئیل کرد.
چون پاى بر پایه اول نهادم گفت : هر که نام تو بشنود و بر تو صلوات ندهد، خداى وى را دور گرداند! از رحمت خود. گفتم : آمین .
چون پاى بر پایه دوم نهادم گفت : ماه رمضان را هر که دریابد و در او رضاى حق حاصل نکند، حق تعالى او را دور گرداناداز رحمت خود. گفتم : آمین . چون پاى بر پایه سیم نهادم ، گفت : هر که پدر و مادر را در نیابد و رضاى ایشان حاصل نکند، حق تعالى او را دور گرداناد از رحمت خود. گفتم : آمین .
*******
داستان عارفان: کاظم مقدم
شعر-درمبعث حضرت رسول(ص)
باز، شادی دست رد بر سینه غم می زند
باز، پیک رحمت حق بال بر هم می زند
باز، جبریل امین از وحی او دم می زند
باز طغیان می کند دریای لطف کردگار
***
میرسند از آسمان هر دم ملائک فوج فوج
بار دیگر از زمین بر آسمان گیرند اوج
بی کران دریای احساسش چنان آمد بموج
کآسمان را عرصه تنگ آمد زفیض بیشمار
***
برشیاطین بسته شد ره،آسمانها شد قرق
شد شهاب ثاقب آنگه پاسدار آن طرق
شهپر جبریل می سائید بر قوس افق
آسمان کعبه از پیک خدا شد نور بار
***
ناگهان جبریل بر کوه «حرا» آمد فرود
اندرآن اوج صفا،غیراز محمد(ص) کس نبود
هیبتی ناگفتنی در قلب احمد پر گشود
حکم«اِ قرأ باسم ربک» آمد از پروردگار
***
جبرئیل آنگه رسالت رابه احمد (ص) مژده داد
افسر ختم نبوت را به فرق او نهاد
پس لوای حمد سبحان ، برکف محمود داد
تخت عصمت شدمزین، زان گل مینو عذار
***
چونکه وحی آسمانی در دل او خانه کرد
رفت جبریل و ، محمد(ص)عزم راه خانه کرد
شد گل زیبا چو تنها ، یادی از پروانه کرد
گشت احمد(ص)از«حرا» سوی خدیجه رهسپار
***
برسر راهش ندا میآمد از سنگ و حجر
کای محمد(ص) این تویی والاترین پیغامبر
راه خانه طی شد و ، جان جهان کوبید در
آفتاب از کوهسار ، آمد بکویِ ماهیار
***
چشم« ام المؤمنین » شد روشن از دیدار یار
بر جبینش دید چون نور خدا را آشکار
پس شهادت داد بر یکتایی پروردگار
همچنین بر بعثت آن رهبر والا تبار
***
یا محمد (ص) خلق تو سر مشق اخلاق نکو
چهره ات ، تصویر زیبای بهشت آرزو
ماه زیبا را شکستی ، در مصاف حسن رو
گشت تسخیر تو این افسونگر شبهای تار
***
خلعت یاسین و طاها ، زینت اندام تو
آیت «صلوا علیه » بار خاص و عام تو
احمد و،محمود،ابوالقاسم، محمد نام تو
دستگاه خلقت از یمن وجودت بر قرار
***
طاق کسرای بزرگ، از هیبت رویت شکست
رونق بازار گل ، از نگهت مویت شکست
جادوی کفر و عناد از خلق نیکویت شکست
بر جهان آفرینش ، داد نامت افتخار
***
یا محمد (ص) دردو عالم سلطنت از آن توست
هر دلی محتاج ، نور عترت و قرآن توست
خوان رحمت ، درحقیقت سفره احسان توست
چون «حسان » بر خوان احسانت جهانی ریزه خوار
مبعث حضرت رسول اکرم (ص) بر همه هموطنان مبارک باد
بعثت رسول خدا چهل سال از عمر رسول خدا(ص)گذشته بود که به طور آشکار فرشته وحی به آن حضرت نازل شد و آن بزرگوار به نبوت مبعوث گردید. کیفیت نزول وحی رسول خدا(ص)هر چه به چهل سالگی نزدیک میشد به تنهایی و خلوت با خود بیشتر علاقهمند میگردید و بدین منظور سالی چند بار به غار«حرا»میرفت و در آن مکان خلوت به عبادت مشغول میشد و روزها را روزه میگرفت و به اعتکاف میگذرانید و بدین ترتیب صفای روحی بیشتری پیدا کرده و آمادگی زیادتری برای فرا گرفتن وحی الهی و مبارزه با شرک و بت پرستی و اعمال زشت دیگر مردم آن زمان پیدا میکرد. و بر طبق نقل علمای شیعه و روایات صحیح،بیست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود و رسول خدا(ص)در غار«حرا»به عبادت مشغول بود،در آن روز که به گفته جمعی روز دوشنبه بود حضرت خوابیده بود و اتفاقا علی(ع)و جعفر برادرش نیز برای دیدن محمد(ص)و یا به منظور شرکت در اعتکاف آن حضرت به غار آمده بودند و دو طرف آن حضرت خوابیده بودند. رسول خدا(ص)دو فرشته را در خواب دید که وارد غار شدند و یکی در بالای سر آن حضرت نشست و دیگری پایین پای او آنکه بالای سرش نشست نامش جبرئیلو آن که پایین پای آن حضرت نشست نامش میکاییل بود میکائیل رو به جبرئیل کرده گفت: به سوی کدام یک از اینها فرستاده شدهایم؟ جبرئیل: به سوی آنکه در وسط خوابیده! در این وقت رسول خدا(ص)وحشت زده از خواب پرید و چنانکه در خواب دیده بود در بیداری هم دو فرشته را مشاهده فرمود. پیش از این محمد(ص)بارها فرشتگان را در خواب دیده بود و در بیداری نیز صدای آنها را میشنید که با او سخن میگفتند و بلکه همان طور که قبل از این اشاره کردیم از دوران کودکی خدای تعالی فرشتگانی برای حفاظت و تربیت او در خلوت و جلوت مأمور کرده بود که با او بودند. ولی این نخستین بار بود که آشکارا فرشته الهی را پیش روی خود میدید. گفتهاند:در این وقت جبرئیل ورقهای از دیبا به دست او داد و گفت:«اقرء»یعنی بخوان. فرمود:چه بخوانم!من که نمیتوانم بخوانم! برای بار دوم و سوم همین سخنان تکرار شد و برای بار چهارم جبرئیل گفت: «اقرء باسم ربک الذی خلق،خلق الإنسان من علق،اقرء و ربک الأکرم،الذی علم بالقلم،علم الإنسان ما لم یعلم». (بخوان به نام پروردگارت که(جهان را)آفرید،(خدایی که)انسان را از خون بسته آفرید،بخوان و خدای تو مهتر است،خدایی که(نوشتن را به وسیله)قلم بیاموخت.) جبرئیل خواست از جا برخیزد و برود،محمد(ص)جامهاش را گرفت و فرمود: نامت چیست؟گفت:جبرئیل. جبرئیل رفت و رسول خدا(ص)از جا برخاست و این آیاتی را که شنیده بود تکرار کرد،دید در دلش نقش بسته و دیگر از هیجانی که به وی دست داده بود نتوانست در غار بماند از آنجا بیرون آمد و به سوی مکه به راه افتاد،افکار عجیبی او را گرفته و منظره دیدار فرشته او را به هیجان و وجد آورده بود.در روایات آمده که به هر سنگو درختی که عبور میکرد،با زبان فصیح به او سلام کرده و تهنیت میگفتند و در تواریخ است که رسول خدا(ص)فرمود:همین که به وسط کوه رسیدم آوازی از بالای سر شنیدم که میگفت:ای محمد تو پیغمبر خدایی و من جبرئیلم،چون سرم را بلند کردم جبرئیل را در صورت مردی دیدم که هر دو پای خود را جفت کرده و در طرف افق ایستاده و به من میگوید:ای محمد تو رسول خدایی و من جبرئیلم،در این وقت ایستادم و بی آنکه قدمی بردارم بدو نظر میکردم و به هر سوی آسمان که مینگریستم او را به همان قیافه و شکل میدیدم! مدتی در این حال بودم تا آنکه جبرئیل از نظرم پنهان شد،و در این مدت خدیجه از دوری من نگران شده بود و کسی را به دنبالم فرستاده بود،و چون مرا دیدار نکرده بودند به خانه خدیجه بازگشتند. بازگشت رسول خدا به خانه و سخنان خدیجه پیغمبر بزرگوار الهی به خانه بازگشت و به خاطر آنچه دیده و شنیده بود دگرگونی زیادی در حال آن حضرت پدیدار گشته بود.خدیجه که چشمش به رسول خدا(ص)افتاد بی تابانه پیش آمد و گفت:ای محمد کجا بودی؟که من کسانی را به دنبال تو فرستادم ولی دیدارت نکردند؟ پیغمبر خدا آنچه را دیده و شنیده بود به خدیجه گفت و خدیجه با شنیدن سخنان همسر بزرگوار چهرهاش شکفته گردید و گویا سالها بود در انتظار و آرزوی شنیدن این سخنان و مشاهده چنین روزی بود و به همین جهت بی درنگ گفت: ای عمو زاده!مژده باد تو را،ثابت قدم باش،سوگند بدان خدایی که جانم به دست اوست من امید دارم که تو پیغمبر این امت باشی! و در حدیثی است که وقتی رسول خدا(ص)وارد خانه شد نور زیادی او را احاطه کرده بود که با ورود او اتاق روشن گردید.خدیجه پرسید:این نور که مشاهده میکنم چیست؟فرمود:این نور نبوت است!خدیجه گفت:مدتها بود که آن را میدانستم و سپس مسلمان شد.و برخی از مورخین چون ابن هشام،معتقدند که این جریان درهمان«حرا»اتفاق افتاد و خدیجه به دنبال رسول خدا (ص)به«حرا»رفته بود،و چند روز پس از ماجرای بعثت حضرت از کوه«حرا»به مکه بازگشت.و به هر صورت سخنان رسول خدا(ص)که تمام شد لرزهای اندام آن حضرت را فرا گرفت و احساس سرما در خود کرد از این رو به خدیجه فرمود: من در خود احساس سرما میکنم مرا با چیزی بپوشان و خدیجه گلیمی آورد و بر بدن آن حضرت انداخت و رسول خدا(ص)در زیر گلیم آرمید. و به هر صورت خدیجه بازگشت و رسول خدا همچنان که خوابیده بود احساس کرد فرشته وحی بر او نازل گردید و از این رو گوش فرا داد تا چه میگوید و این آیات را شنید که بر وی نازل نمود: «یا ایها المدثر،قم فأنذر،و ربک فکبر،و ثیابک فطهر،و الرجز فاهجر،و لا تمنن تستکثر،و لربک فاصبر». (ای گلیم به خود پیچیده برخیز و(مردم را از عذاب خدا)بترسان،و خدا را به بزرگی بستای،و جامه را پاکیزه کن،و از پلیدی دوری گزین،و منت مگزار،و زیاده طلب مباش،و برای پروردگارت صبر پیشه ساز.)با نزول این آیات پیغمبر خدا با ارادهای آهنین و تصمیمی قاطع آماده تبلیغ دعوت الهی گردید و از جای برخاسته دست بیخ گوش گذارد و فریاد زد:الله اکبر،الله اکبر،و در این وقت بود که موجودات دیگری که بانگ او را شنیدند با او هم صدا شده همگی این جمله را تکرار کردند. ×××××××× زندگانی حضرت محمد(ص)-سیدهاشم رسولی محلاتی
من از جبابره نیستم
روزى یک عرب بیابانى خدمت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله آمد و حاجتى داشت وقتى که جلو آمد روى حساب آن چیزهایى که شنیده بود ابهت پیامبر اکرم صلى اللّه علیه و آله او را گرفت و زبانش به لکنت افتاد!
پیغمبر صلى اللّه علیه و آله ناراحت شدند و سؤ ال کردند:
آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟
سپش پیامبر صلى اللّه علیه و آله او را در بغل گرفتند و بطورى فشردند که بدنش ، بدن پیغمبر صلى اللّه علیه و آله را لمس نماید، آنگاه فرمودند: آسان بگیر از چه مى ترسى ؟ من از جبابره نیستم . من پسر آن زنى هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر مى دوشید، من مثل برادر شما هستم . ((هر چه مى خواهد دل تنگت بگو))
اینجاست که مى بینیم آن قدرت و نفوذ و توسعه و امکانات یک ذره نتوانسته است در روح پیغمبر اکرم صلى اللّه علیه و آله تاءثیر بگذارد. پیغمبر و على ، مقامشان خیلى بالاتر از این حرفهاست . بایستى سراغ سلمانها، ابى ذرها، عمارها، اویس قرنى ها و صدها نفر دیگر از اینها برویم و یا قدرى به جلوتر بیائیم سراغ شیخ انصارى برویم .(1)
*******
سیره نبوى ، ص 29استاد شهید آیة الله مرتضى مطهرى
مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
مژده یاران که نوبهار آمد
گل و سرو و سمن به بار آمد
ابر رحمت در این خجسته بهار
گوهر افشان به کوهسار آمد
وه چه عیدى که در طلیعه او
عید قرآن و دین نمایان است
عید میلاد جعفر صادق
آن که چون آفتاب تابان است
خاتم الانبیاء که خاک درش
سرمه چشم اهل عرفان است
این دو میلاد مقترن با هم
مورد بحث نکته سنجان است
دین و مذهب از این دو یافت رواج
در دو قالب نهفته یک جان است
زین دو عید بزرگ ایمانى
تاج فخرى به فرق قرآن است
×××××××
شعر: علىّ مردانى