آفرینش نور پیش از آفرینش خلق
عبداللَّه بن مسعود رض گفت:..رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود:
بدان، براستی خدا ی متعال دو هزار سال پیش از آفرینش خلق، من و علیعلیه السلام را از نور عظیم آفرید؛ آن هنگام که تسبیح و تقدیسی وجود نداشت[1] ..[2] .
جابربن عبداللَّه گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: براستی خدا، من و علی علیه السلام را دو هزار سال قبل از آفرینش آدم به صورت دو نور در جلوی عرش بیافرید و ما در آن جا خدا را تسبیح وتقدیس میکردیم که وقتی خداوند آدم را آفرید، ما را در صلب او قرار داد؛ سپس ما را از صلب و رحم پاک، به صلب و رحم پاک دیگر نقل داد تا این که ما را در صلب ابراهیم علیه السلام، و از صلب ابراهیم، به صلب پاک و رحم پاک دیگر انتقال داد تا این که در صلب عبدالمطلب ساکن نمود. سپس در عبدالمطلب نور را تقسیم کرد، به طوری که دو ثلث آن در عبداللَّه و یک ثلثش در ابی طالب قرار گرفت. سپس نوری از من و نوری از علیعلیه السلام در وجود فاطمه ساکن گردید. پس حسن و حسین دو نور از نور پروردگار جهانیان هستند[3] .
پیامبراکرمصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: ای سلمان! آیا میدانی نقبای من چه کسانی هستند؟ و دوازده نفری که خداوند آنها را بعد از من به امامت اختیار کرده، کیانند؟
سلمان عرض کرد: خدا و رسول او داناترند.
فرمود: ای سلمان! خدا مرااز نورخالص خودش آفرید ومرا خواند واطاعت کرد واز نور من علی راآفرید واو راخواند، اونیز اطاعت کرد.وازنور من وعلی - صلواتاللَّه علیه فاطمهعلیها السلام را آفرید. پس او را هم فرا خواند، او هم اطاعت کرد. و از من و علی و فاطمهعلیهم السلام حسن وحسینعلیهما السلام را آفرید وآن دو رانیز فرا خواند، اطاعت کردند. آن گاه ما رابه پنج اسم از اسماء حسنایش نامگذاری کرد. خدا محمود است و من محمّد؛ خدا علی است واین نیز علی است؛ خدا فاطراست واین فاطمه؛ خدا صاحب احسان است واین حسن؛ وخدا محسن است واین حسین همچنین خدااز صلب حسین، نهنفر از ائمهعلیهم السلام را آفرید. پس اینان را فرا خواند وخدا را اطاعت کردند، واین همه قبل از این که خدا آسمان رابنانهد و زمین رابگستراند وحتی قبل از آفرینش هوا، آب، فرشته وبشر بود. ما به علم خدای متعال نوری بودیم که تسبیح میگفتیم ومیشنیدیم واطاعت میکردیم[4] .
امام صادقعلیه السلام فرمود: براستی خدای تبارک وتعالی چهارده هزارسال قبلاز آفرینش، چهاردهنور آفریدکه اینهاارواح ما بودند. سؤال شد: ای پسررسول خدا! چهاردهنفرکیانند؟ فرمود: محمّد، علی، فاطمه، حسن، حسین وامامان ازفرزندان حسینعلیهم السلام که آخر اینها قائمعلیه السلام است که بعد از غیبتش قیام میکند، و دجّال را میکشد، و زمین را از هر جور و ستمی پاک میسازد[5] .
×××××××
پاورقی:1بحرالمناقب،ص69-احقاق الحق،ج5،ص249-250
2- نزهة المجالس،ج2،ص230
3- احقاق الحق،ج5،ص243-255
4- بحار،ج15،ص9
5- بحار،ج15،ص23،روایت40
حدیث روز
قالَ رَسُولُ ا للّهِ صَلَّى ا للّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ:
ثَلاثَةٌ اءخافُهُنَّ عَلى اُمتَّى : اءلضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ، وَ مُضِلاّتُ الْفِتَنِ، وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.(1)
ترجمه :
فرمود: سه چیز است که از آن ها براى امّت خود احساس خطر مى کنم :
1 گمراهى ، بعد از آن که هدایت و معرفت پیدا کرده باشند.
2 گمراهى ها و لغزش هاى به وجود آمده از فتنه ها.
3 مشتهیات شکم ، و آرزوهاى نفسانى و شهوت پرستى .
××××××
پاورقی:1- اءمالى طوسى : ج 1، ص 158، بحارالا نوار: ج 10، ص 368، ح 15.
داستان پیامبر اکرم و مرد یهودى
شخصى (یهودى ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعى شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستى طلب مرا بدهید.
پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول براى شما بیاورم . پول همراه من در حال حاضر نیست .
مرد یهودى گفت : یک قدم نمى گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان مى داد تا آنجا که عبا و رداى پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزى آن ، در گردن مبارک پیامبر بجاى ماند و حضرت مى خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودى جلو رسول الله (ص ) را گرفته است . مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند.
حضرت فرمود: نه من خودم مى دانم با رفیقم چه بکنم . شما کارى نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودى اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جارى کرد. و گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله . شما با چنین قدرتى که دارید، این همه تحمل مى کنید. و این تحمل یک انسان عادى نیست . و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید.(1)
*******
پاورقی :1-چهل داستان: اکبر زاهرى
داستان غزوه ذى الامر
به مدینه گزارش رسید، که قبیله (عطفان ) دور هم گرد آمده و در صدد تسخیر مدینه هستند.
رسول اکرم (ص ) با چهار صد و پنجاه نفر به سوى لشکر دشمن روانه شد، دشمن دست و پاى خود را گم کرده و به کوهها پناه برد، در این لحظه باران شدیدى بارید و لباسهاى پیامبر (ص ) را تر نمود، پیامبر مقدارى از لشکر فاصله گرفت سپس پیراهن خود را بیرون آورده روى درختى افکند و خود زیر سایه اى آرمید. دشمن از بالاى کوه حرکات پیامبر را مى دید، پهلوانى از دشمن ، فرصت را مغتنم شمرده با شمشیر برهنه از کوه پایین آمد، با شمشیر کشیده بالاى سر پیامبر ایستاد و با صداى خشنى گفت : امروز نگهدار تو از شمشیر برنده من کیست ؟ رسول خدا با صداى بلند فرمود: (الله ).
این کلمه آنچنان در او تاءثیر کرد که رعب و لرزه در اندام او افکند و بى اختیار شمشیر از دست او افتاد، پیامبر بلافاصله از جاى برخاسته شمشیر برداشت و به او حمله کرد و فرمود: حافظ جان تو از من کیست ؟ از آنجا که او مشرک بود و خدایان چوبى خود را پست تر از آن دید که در این لحظه حساس از او دفاع کنند در پاسخ پیامبر گفت : هیچ کس . تاریخ نویسان نوشته اند که او در این لحظه اسلام آورد ولى اسلام او از روى ترس نبود، زیرا بعدها در اسلام خود باقى بود، علت اسلام او بیدارى فطرت پاک او بود. زیرا شکست غیر منتظره و اعجازآمیز، او را متوجه عالم دیگر کرد و فهمید که پیامبر (ص ) ارتباطى با عالم دیگر دارد. پیامبر (ص ) ایمان او را پذیرفت و شمشیر او را پس داد، او پس از آن چند قدم برداشت ، شمشیر خود را تسلیم پیامبر نمود و پوزش طلبید و گفت : شما که رهبر این فوج اصلاحى هستید به این سلاح (شمشیر) سزاوارترید.
*******
پاورقی :1-چهل داستان: اکبر زاهرى
معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم(مبحث سوم)
معجزات نوع سوم
نـوع سـوّم : مـعـجـزاتـى اسـت کـه در حـیـوانـات ظـاهـر شـده ، مـانـند تکلّم کردن گوساله آل ذریـح و دعـوت او مـردم را بـه نـبـوّت آن حـضـرت (1) و تـکـلّم اطفال شیرخواره با آن حضرت (2) و تکلّم گرگ و شتر و سوسمار و یعفور و گـوسـفند زهرآلوده و غیر ذلک (3) از حکایات بسیار و ما در اینجا اکتفا مى کنیم به ذکر چند امر:
تقاضاى آهو از پیامبر
اوّل : راونـدى و ابـن بـابـویـه از امّ سـلمـه روایـت کـرده انـد کـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در صحرائى راه مى رفت ناگاه شنید که منادى ندا مى کـند: یا رسول اللّه ! حضرت نظر کرد کسى را ندید؛ پس بار دیگر ندا شنید و کسى را ندید و در مرتبه سوّم که نظر کرد آهوئى را دید که بسته اند، آهو گفت : این اعرابى مرا شـکـار کـرده اسـت و مـن دو طـفـل در ایـن کـوه دارم مرا رها کن که بروم و آنها را شیر بدهم و برگردم . فرمود: خواهى کرد؟ گفت : اگر نکنم خدا مرا عذاب کند مانند عذاب عشّاران ؛ پس حـضـرت آن را رها کرد تا رفت و فرزندان خود را شیر داد و به زودى برگشت و حضرت آن را بـسـت . چـون اعـرابـى آن حـال را مـشـاهـده کـرد گـفـت : یـا رسـول اللّه ! آن را رهـا کـن . چـون آن را رهـا کـرد دویـد و مـى گـفـت : اَشـْهـَدُ اَن لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَ اَنَّکَ رَسُولُ اللّهِ و (ابن شهر آشوب ) روایت کرده است که آن آهو را یهودى شـکـار کـرده بـود و چـون بـه نـزد فـرزنـدان خـود رفـت و قـصـّه خـود را بـراى ایـشـان نـقـل کـرد گـفـتند: حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم ضامن تو گردیده و منتظر اسـت ، مـا شـیـر نـمـى خـوریـم تـا بـه خـدمت آن حضرت برویم ؛ پس به خدمت آن حضرت شـتـافـتـنـد و بـر آن حـضـرت ثـنـا گفتند و آن دو (آهو بچه ) روهاى خود را بر پاى آن حـضـرت مـى مـالیـدنـد ؛ پـس یـهـودى گریست و مسلمان شد و گفت آهو را رها کردم و در آن مـوضـع مـسـجـدى بـنـا کـردنـد و حـضرت زنجیرى در گردن آن آهوها براى نشانه بست و فرمود که حرام کردم گوشت شما را بر صیّادان .(4)
شکایت شتر
دوم : جـمـاعـتى از مشایخ به سندهاى بسیار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند کـه روزى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سلّم نشسته بود ناگاه شترى آمد و نـزدیـک آن حـضـرت خـوابـیـد سـر را بـر زمـیـن گـذاشـت و فـریاد مى کرد؛ عمر گفت : یا رسـول اللّه ، ایـن شـتـر تـرا سـجـده کـرد و مـا سـزاوارتریم به آنکه ترا سجده کنیم . حضرت فرمود: بلکه خدا را سجده کنید این شتر آمده است شکایت مى کند از صاحبانش و مى گـویـد کـه مـن از مـلک ایـشـان بـه هـم رسـیـده ام و تـا حـال مـرا کـار فـرمـوده انـد و اکـنون که پیر و کور و نحیف و ناتوان شده ام مى خواهند مرا بـکـشـنـد و اگـر امر مى کردم که کسى براى کسى سجده کند هر آینه امر مى کردم که زن بـراى شـوهر سجده کند (5) پس حضرت فرستاد و صاحب شتر را طلبید و فـرمـود کـه این شتر از تو چنین شکایت مى کند. گفت : راست مى گوید ما ولیمه داشتیم و خـواسـتـیـم کـه آن را بـکـشـیـم حـضـرت فـرمـود کـه آن را نـکـشـیـد صـاحـبـش گـفـت چـنـیـن باشد.(6)
سـوّم : راونـدى و غـیـر او از مـحدّثان خاصّه و عامّه روایت کرده اند که (سفینه ) آزاد کرده حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم گفت که حضرت مرا به بعضى از جنگها فـرستاد و بر کشتى سوار شدیم و کشتى ما شکست و رفیقان و متاعها همه غرق شدند و من بـر تـخته اى بند شدم موج مرا به کوهى رسانید و در میان دریا چون بر کوه بالا رفتم موجى آمد و مرا برداشت و به میان دریا برد و باز مرا به آن کوه رسانید و مکرّر چنین شد تـا در آخـر مـرا بـه ساحل رسانید و در میان دریا مى گردیدم ناگاه دیدم شیرى از بیشه بیرون آمد و قصد هلاک من کرد من دست از جان شستم و دست به آسمان برداشتم و گفتم : من بنده تو و آزاد کرده پیغمبر توام و مرا از غرق شدن نجات دادى آیا شیر را بر من مسلّط مى گـردانـى ؟! پـس در دلم افـتـاد کـه گـفـتـم : اى سـَبـُع ! مـن سـفـیـنـه ام مـولاى رسـول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم حرمت آن حضرت را در حقّ مولاى او نگاه دار. واللّه کـه چـون ایـن را گـفتم خروش خود را فرو گذاشت و مانند گربه به نزد من آمد و خود را گـاهـى بر پاى راست من و گاهى بر پاى چپ من مى مالید و بر روى من نظر مى کرد پس خـوابـیـد و اشـاره کرد به سوى من که سوار شو چون سوار شدم به سرعت تمام مرا به جـزیـره رسـانـیـد که در آنجا درختان میوه بسیار و آبهاى شیرین بود؛ پس اشاره کرد که فرود آى و در برابر من ایستاد تا از آن آبها خوردم و از آن میوه ها برداشتم و برگى چند گـرفـتم و عورت خود را با آنها پوشانیدم و از آن برگها خُرجینى ساختم و از آن میوه ها پـر کـردم و جـامـه اى که با خود داشتم در آب فرو برده و برداشتم که اگر مرا به آب احـتـیـاج شـود آن بـیـفشرم و بیاشامم . چون فارغ شدم خوابید و اشاره کرد که سوار شو چـون سـوار شدم مرا از راه دیگر به کنار دریا رسانید ناگاه دیدم کشتى در میان دریا مى رود پس جامه خود را حرکت دادم که ایشان مرا دیدند و چون به نزدیک آمدند و مرا بر شیر سـوار دیـدنـد بـسـیـار تـعـجـّب کـردنـد و تـسـبـیـح و تـهـلیـل خـدا کـردنـد. مـى گفتند: تو کیستى ؟ از جنّى یا از انسى ؟ گفتم : من سفینه مولاى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم مى باشم و این شیر براى رعایت حق آن بشیر نـذیـر اسیر من گردیده و مرا رعایت مى کند؛ چون نام آن حضرت را شنیدند بادبان کشتى را فرود آوردند و کشتى را لنگر افکندند و دو مرد را در کشتى کوچکى نشانیدند و جامه ها بـراى من فرستادند که من بپوشم و از شیر فرود آمدم و شیر در کنارى ایستاد و نظر مى کـرد کـه مـن چـه مى کنم پس جامه ها به نزد من انداختند و من پوشیدم و یکى از ایشان گفت کـه بـیـا بـر دوش مـن سـوار شـو تـا تـو را بـه کـشـتـى بـرسانم نباید شیر رعایت حق رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را زیاده از امت او بکند؛ پس من به نزد شیر رفتم و گـفـتم : خدا ترا از رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم جزاى خیر بدهد؛ چون این را گـفـتـم ، واللّه دیـدم کـه آب از دیـده اش فـرو ریـخـت و از جـاى خـود حـرکـت نـکـرد تـا مـن داخل کشتى شدم و پیوسته به من نظر مى کرد تا از او غایب شدم .(7)
چـهـارم : مـشـایـخ حـدیـث روایـت کـرده انـد کـه چـون حـضـرت رسـول صلى اللّه علیه و آله و سلم اراده قضاى حاجت مى نمود از مردم بسیار دور مى شد. روزى در بیابانى براى قضاء حاجت دور شد و موزه خود را کند و قضاى حاجت نموده وضو سـاخت و چون خواست که موزه را بپوشد مرغ سبزى ـ که آن را (سبز قبا) مى گویند ـ از هوا فرود آمد موزه حضرت را برداشت و به هوا بلند شد؛ پس موزه را انداخت مار سیاهى از مـیانش بیرون آمد و به روایت دیگر مار را از موزه آن حضرت گرفت و بلند شد و به این سبب حضرت نهى فرمود از کشتن آن .(8)
فـقـیـر گـویـد: کـه نـظـیـر ایـن از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام نقل شده و آن چنان است که (ابوالفرج ) از (مدائنى ) روایت کرده که سیّد حمیرى سوار بـر اسـب در کـنـاسـه کـوفـه ایـسـتـاد و گـفـت : هـر کـس یـک فضیلت از على علیه السّلام نقل کند که من او را به نظم نیاورده باشم این اسب را با آنچه بر من است به او خواهم داد؛ پـس مـحـدّثین شروع کردند به ذکر احادیثى که در فضیلت آن حضرت بود و سیّد اشعار خـود را کـه مـتـضـمـّن آن فـضـیـلت بـود انـشـاد مـى کـرد تـا آنکه مردى او را حدیث کرد از ابـوالزَّغـْل المـرادى کـه گـفـت : خـدمـت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام بـودم کـه مـشـغـول تـطـهـیـر شـد از بـراى نـمـاز و مـوزه خـود را از پـاى بـیـرون کـرد مـارى داخل کفش آن جناب شد پس زمانى که خواست کفش خود را بپوشد غُرابى پیدا شد و موزه را ربـود و بـالا بـرد و بیفکند، آن مار از موزه بیرون شد سیّد تا این فضیلت را شنید آنچه وعده کرده بود به وى عطا کرد آنگاه آن را در شعر خود درآورد و گفت :
شعر :
اَلا یا قَوْمُ لِلْعَجَبِ الْعُجابِ
لِخُفِّ اَبىِالحسین وَلِلحُبابِ (الا بیات ).(9)
******
پاورقی:1- (بحار الانوار) 17/398 .
2ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/138 .
3ـ ر.ک : (بحار الانوار) 17/390 ـ 421، باب پنجم .
4ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/132 .
5ـ (بحار الانوار) 17/397 .
6ـ (قصص الانبیاء) راوندى ص 286، حدیث 383 .
7ـ (خرائج ) راوندى 1/136 .
8ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/179 ـ 180؛ (قصص الانبیاء) راوندى ص 312، حدیث 421 .
9ـ (الا غانى ) ابوالفرج اصفهانى ،7/7-27، (اخبارالسیّد) ،مرزبانى ، ص 171
منتهی الآمال شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
((مطلب ادامه دارد))
معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم(مبحث دوم)
معجزات نوع دوم
نوع دوم : معجزاتى است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام کردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت (1) و حـرکـت کـردن درخـت بـه امـر آن حـضـرت (2) و تـسـبـیـح سـنـگـریـزه در دسـت آن حـضـرت (3) و حـنـیـن جذع (4) و شـمـشـیـر شـدن چـوب بـراى عـُکـّاشـه در بـَدْر(5) و براى عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد(6) و شـمـشـیـر شـدن بـرگ نـخـل بـراى ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت (7) و فرو رفتن دستهاى اسب سـُراقـه بـر زمـیـن در وقـتـى کـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت (8) و غیر ذلک و ما در اینجا اکتفا مى کنیم به ذکر چند امر:
درخت حَنّانه
اوّل : خـاصـّه و عـامـّه بـه سـنـدهـاى بـسـیـار روایـت کـرده انـد کـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم بـه مـدینه هجرت نمود و مسجد را بنا کرد در جانب مـسجد درخت خرمائى خشک کهنه بود و هرگاه که حضرت خطبه مى خواند بر آن درخت تکیه مى فرمود پس مردى آمد و گفت : یا رسول اللّه ، رخصت ده که براى تو منبرى بسازم که در وقـت خـطـبـه بـر آن قـرارگـیـرى و چون مرخص شد براى حضرت منبرى ساخت که سه پـایـه داشـت و حـضـرت بـر پـایـه سـوّم مـى نـشـسـت ، اوّل مـرتـبـه که آن حضرت بر منبر برآمد آن درخت به ناله آمد، مانند ناله اى که ناقه در مـفارقت فرزند خود کند؛ پس حضرت از منبر به زیر آمد و درخت را در برگرفت تا ساکن شد؛ پس حضرت فرمود: اگر من آن را در بر نمى گرفتم تا قیامت ناله مى کرد و آن را (حـَنـّانه ) مى گفتند و بود تا آنکه بنى امیّه مسجد را خراب کردند و از نو بنا کردند و آن درخـت را بـریـدنـد(9) و در روایـت دیـگـر مـنـقـول اسـت کـه حـضـرت فـرمـود کـه آن درخـت را کـنـدنـد و در زیـر مـنـبـر دفـن کردند.(10)
درخت متحرّک
دوم : در نـهـج البـلاغـه و غـیـر آن ، از حـضـرت امـیـرالمـؤ مـنـیـن عـلیـه السـّلام مـنـقـول اسـت که فرمود من با حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم بودم روزى که اشـراف قـریـش بـه خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا محمّد، تو دعوى بزرگى مى کنى کـه پـدران و خـویـشـان تـو نـکـرده انـد و مـا از تـو امـرى سـؤ ال مـى کـنـیـم اگـر اجـابـت مـا مـى نـمـائى مـى دانـیـم کـه تـو پـیـغـمـبـرى و رسـول و اگـر نـکـنـى مـى دانـیـم کـه سـاحـر و دروغـگـوئى . حـضـرت فـرمـود کـه سـؤ ال شـمـا چـیـسـت ؟ گفتند: بخوانى از براى ما این درخت را که تا کنده شود از ریشه خود و بیاید در پیش تو بایستد، حضرت فرمود که خدا بر همه چیز قادر است ، اگر بکند شما ایمان خواهید آورد؟ گفتند: بلى ، فرمود که من مى نمایم به شما آنچه طلبیدید و مى دانم که ایمان نخواهید آورد و در میان شما جمعى هستند که کشته خواهند شد در جنگ بدر و در چاه بدر خواهند افتاد و جمعى هستند که لشکرها برخواهند انگیخت و به جنگ من خواهند آورد؛ پس فـرمـود: اى درخـت ! اگـر ایـمـان بـه خـدا و روز قـیـامـت دارى و مـى دانـى کـه مـن رسـول خدایم پس کنده شو با ریشه هاى خود تا بایستى در پیش من به اذن خدا. پس به حـقّ آن خـداونـدى کـه او را بـه حـقّ فرستاد که آن درخت با ریشه ها کنده شد از زمین و به جـانـب آن حضرت روانه شد با صوتى شدید و صدائى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا نـزد آن حـضـرت ایـسـتاد و سایه بر سر مبارک آن حضرت انداخت و شاخ بلند خود را بر سـر آن حـضـرت گشودوشاخ دیگر بر سرمن گشود و من در جانب راست آن حضرت ایستاده بودم چون این معجزه نمایان را دیدند از روى علوّ و تکبّر گفتند: امر کن او را که برگردد و بـه دو نـیـم شـود و نـصـفـش بیاید و نصفش در جاى خود بماند. حضرت آن را امر کرد و بـرگـشـت و نـصـفـش جـدا شـد و بـا صـداى عـظیم به نهایت سرعت دوید تا به نزدیک آن حـضـرت رسـیـد. گـفـتـنـد: بـفـرمـا کـه ایـن نـصـف بـرگـردد و بـا نـصـف دیـگـر مـتـّصل گردد. حضرت فرمود و چنان شد که خواسته بودند؛ پس من گفتم : لا اِلهَ اِلا اللّهُ! اوّل کـسـى که به تو ایمان مى آورد منم و اوّل کس که اقرار مى کند که آنچه درخت کرد از بـراى تـصـدیـق پـیغمبرى و تعظیم تو کرد منم ؛ پس همه آن کافران گفتند: بلکه ما مى گـوئیـم کـه تـو سـاحـر و کـذّابـى و جـادوهـاى عـجـیـب دارى و تـرا تصدیق نمى کند مگر مثل این که در پهلوى تو ایستاده است .(11)
شباهت درخت متحرک با جریان ابرهه
فـقـیـر گـوید: که (صاحب ناسخ ) نگاشته که این معجزه که حضرت امیرالمؤ منین علیه السـّلام از حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم در تـحـریـک درخـت نقل فرموده با قصّه (ابرهه ) و ظهور ابابیل مشابهتى دارد؛ زیرا که على علیه السّلام خود را وصىّ پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و امام مفترض الطّاعة مى شمرد و خود را صـادق و مـصـدّق مى دانست در مسجد کوفه بر فراز منبر وقتى که بیست هزار کس در پاى مـنـبـر او گـوش بـر فـرمـان او داشـتـنـد نـتـوانـد بـود کـه بـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم دروغ بـندد و بگوید پیغمبر درخت را پیش خود خـوانـد و درخـت فـرمـانـبـردار شـد ؛ چـه ایـن هنگام که على علیه السّلام این روایت مى کرد جـماعتى حاضر بودند که با على علیه السّلام هنگام تحریک درخت حاضر بودند و خطبه امـیـرالمـؤ منین علیه السّلام را کس نتواند تحریف کرد ؛ چه هیچ کس را این فصاحت و بلاغت نـبوده و بر زیادت از صدر اسلام تا کنون خُطَب آن حضرت در نزد عُلما مضبوط و محفوظ است . انتهى .(12)
درخت همیشه سبز
سـوّم : راونـدى از حـضـرت صـادق عـلیـه السـّلام روایـت کـرده اسـت کـه چـون حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به سوى (جِعرانه ) (نام موضعى است ) برگشت در جـنـگ حـُنین و قسمت کرد غنایم را در میان صحابه ، صحابه از پى آن حضرت مى رفتند و سـؤ ال مـى کردند و حضرت به ایشان عطا مى فرمود تا اینکه ملجاء کردند آن حضرت را که به سوى درختى رفت و به درخت پشت خود را چسبانید و باز هجوم آوردند و آن حضرت را آزار مـى کـردند تا آنکه پشت مبارکش مجروح شد و ردایش بر درخت بند شد پس از پیش درخت به سوى دیگر رفت و فرمود که رداى مرا بدهید واللّه که اگر به عدد درختهاى مکّه و یـمـن گـوسـفـنـد داشـتـه بـاشـم هـمـه را در مـیـان شـما قسمت خواهم کرد و مرا ترسنده و بـخـیـل نـخـواهـیـد یـافـت . پـس در ماه ذیقعده از جعرانه بیرون رفت و از برکت پشت مبارک هـرگـز آن درخـت را خـشـک نـدیـدنـد و پـیـوسـتـه تـر و تـازه بـود در هـمـه فصل که گویا همیشه آب بر آن مى پاشیدند.(13)
تازیانه نورانى
چـهـارم : (ابـن شـهـر آشـوب ) روایـت کـرده کـه قـریـش طـُفـَیـْل بـن عـَمـْرو را گـفـتـنـد کـه چـون در مـسـجـدالحـرام داخـل شـوى پـنبه در گوشهاى خود پر کن که قرآن خواندن محمّد صلى اللّه علیه و آله و سـلّم را نـشـنوى مبادا ترا فریب دهد؛ چون داخل مسجد شد هر چند پنبه در گوش خود بیشتر فـرو مـى بـرد صداى آن حضرت را بیشتر مى شنید پس به این معجزه مسلمان شد و گفت : یـا رسـول اللّه ! مـن در مـیـان قوم خود سرکرده و مطاع ایشانم ، اگر به من علامتى بدهى ایـشـان را بـه اسلام دعوت مى کنم . حضرت فرمود: خداوندا، او را علامتى کرامت کن ؛ چون بـه قـوم خـود بـرگـشـت از سـر تـازیـانـه او نـورى مـانـنـد قندیل ساطع بود.(14)
*******
پاورقی:1-(امالى ) شیخ طوسى ص 341، حدیث 692، مجلس 12 .
2ـ (خرائج ) 1/155
3ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/126 .
4ـ همان ماءخذ .
5ـ همان ماءخذ 1/160 .
6ـ همان ماءخذ 1/161
7ـ همان ماءخذ 1/161
8ـ (خرائج ) راوندى 1/23 .
9ـ (خرائج ) 1/165 ـ 166؛ (بحار الانوار) 17/365 .
10ـ (قصص الانبیاء) راوندى ص 311، حدیث 417، چاپ الهادى ، قم .
11ـ (نهج البلاغه ) ترجمه شهیدى ص 223، خطبه 192 .
12ـ (نـاسـخ التـواریـخ ) جـزء پنجم ، جلد دوم ، ص 115، چاپ مطبوعات دینى ، قم .
13ـ (خرائج ) راوندى 1/98 .
14ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/159 ـ 160 .
منتهی الآمال شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
((مطلب ادامه دارد))
معجزات رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم(مبحث اول)
پیامبر اسلام 4440 معجزه داشت
بـدان کـه از بـراى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیه و آله و سلّم معجزاتى بوده که از بـراى غـیـر آن حـضـرت از پـیـغـمـبـران دیـگـر نبوده و نظیر معجزات جمیع پیغمبران از آن حـضـرت بـه ظـهـور آمـده اسـت و (ابـن شـهـر آشـوب ) نـقـل کـرده کـه چـهار هزار و چهارصد و چهل بوده معجزات آن حضرت ، که سه هزار از آنها ذکر شده است .(1)
معجزات نوع اول
نـوع اوّل : مـعـجـزاتـى اسـت کـه مـتـعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان و غیر ذلک و ما در اینجا به ذکر چهار امر از آنها اکتفا مى کنیم :
شق القمر
اوّل : در شقّ قمر است :
قـال اللّه تـعـالى (اِقـْتـَربـَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ وَ اِنْ یَرَوا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرُّ)؛(2)
یـعنى نزدیک شد قیامت و به دو نیم شد ماه و اگر ببینند آیتى و معجزه اى رو مى گردانند و مى گویند سِحْرى است پیوسته .(3)
اکـثـر مـفـسـّران خـاصـّه و عـامـّه روایـت کـرده انـد کـه ایـن آیـات وقـتـى نـازل شـد کـه قریش در مکّه از آن حضرت معجزه طلب کردند حضرت اشاره به ماه فرمود، به قدرت حق تعالى به دو نیم شد و در بعضى روایات است که آن در شب چهاردهم ذیحجة بود.( 4)
ردّ الشمس
دوم : عـلمـاء خـاصـّه و عامّه به سندهاى بسیار از اسماء بنت عُمَیْس و غیر او روایت کرده اند کـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیرالمؤ منین علیه السّلام را پى کارى فرستاد و چون وقت نماز عصر شد و نماز عصر گزاردند حضرت امیر علیه السّلام آمد و نماز عصر نکرده بود، حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سر مبارک خـود را در دامـن آن حـضـرت گـزارد و خـوابـیـد و وحـى بـر آن حـضـرت نـازل شـد و سـر خـود را به جامه پیچیده و مشغول شنیدن وحى گردید تا نزدیک شد که آفتاب فرو رود و چون وحى منقطع شد حضرت فرمود: یا على ! نماز کرده اى ؟ گفت : نه یـا رسـول اللّه نـتـوانـسـتـم سـر مبارک ترا از دامن خود دور کنم . پس حضرت فرمود که خـداوندا! على مشغول طاعت تو و طاعت رسول تو بود پس آفتاب را براى او برگردان ! اسماء گفت : واللّه ! دیدم که آفتاب برگشت و بلند شد و به جائى رسید که بر زمینها تـابـیـد و وقـت فـضـیـلت عـصـر بـرگـشـت و حـضـرت نـماز کرد و باز آفتاب فرو رفت .(5)
ریزش باران
سـوّم :ایـضـا خـاصـّه و عـامـّه روایـت کـرده انـد کـه چـون قـبـایـل عرب با یکدیگر اتّفاق کردند در اذیّت آن حضرت ، حضرت فرمود که خداوندا، عذاب خود را سخت کن بر قبایل مُضَر و بر ایشان قحطى بفرست مانند قحطى زمان یوسف ؛ پـس بـاران هفت سال بر ایشان نبارید و در مدینه نیز قحطى به هم رسید، اعرابى به خـدمـت آن حـضـرت آمد و از جانب عرب استغاثه کرد که درختان ما خشکید و گیاههاى ما منقطع گـردیـد و شـیـر در پـسـتـان حـیوانات و زنان ما نمانده و چهار پایان ما هلاک شدند ؛ پس حضرت برمنبر آمد وحمد ثناى حق تعالى ادا نمود و دعاى باران خواند و در اثناى دعاى آن حـضـرت بـاران جـارى شـد و یـک هـفـتـه بـاریـد و چـنـدان بـاران آمـد کـه اهل مدینه به شکایت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه ! مى ترسیم غرق شویم و خانه هاى ما منهدم شود؛ پس حضرت اشاره فرمود به سوى آسمان و گفت :
(اَللّهـُمّ حـَوالَیـْنـا وَلا عـَلَیْنا)، خداوندا، بر حوالى ما بباران و بر ما مباران . و به هر طـرف کـه اشاره مى فرمود ابر گشوده مى شد پس ابر از مدینه برطرف شد و بر دور مـدیـنـه مـانـنـد اکلیل حلقه شد و بر اطراف مانند سیلاب مى بارید و بر مدینه یک قطره نـمـى بـاریـد و یـک مـاه سیلاب در رودخانه ها جارى بود؛ پس حضرت فرمود: واللّه اگر ابوطالب زنده مى بود دیده اش روشن مى شد.
بعضى از اصحاب عرض کردند: مگر این شعر را از او به خاطر آوردید؟
شعر :
وَاَبْیَضُ یُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ
ثِمالُ الیَتامى عِصمَةٌ لِلاَرامِلِ
آن حضرت فرمود: چنین باشد.( 6)
تسبیح گفتن انگور
چـهـارم : بـه سـنـد مـعـتبر از امّ سلمه منقول است که روزى فاطمه علیهاالسّلام آمد به نزد حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلّم و امـام حسن و امام حسین را برداشته بود و حـریـره سـاخـتـه بـود و بـا خود آورده بود چون داخل شد حضرت فرمود که پسر عمّت را بـراى مـن بطلب . چون امیرالمؤ منین علیه السّلام حاضر شد امام حسن را در دامن راست و امام حـسـین را در دامن چپ و على و فاطمه را در پیش رو و پسِ سر خود نشانید و عباى خیبرى بر ایـشـان پـوشـانـیـد و سـه مـرتـبـه گـفـت : خـداونـدا! ایـنـهـا اهل بیت من اند؛ پس از ایشان دور گردان شکّ و گناه را و پاک گردان ایشان را پاک کردنى . و مـن در مـیـان عـَتـَبـه در ایـسـتـاده بـودم ، گـفـتـم : یـا رسـول اللّه ! مـن از ایـشـانم ؟ فرمود: که بازگشت تو به خیر است امّا از ایشان نیستى . پـس جـبـرئیـل آمـد و طـبـقـى از انـار و انـگـور بـهـشـت آورد چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـلیـه و آله و سـلم انـار و انـگـور را در دست گرفت هر دو تسبیح خدا گـفتند و آن حضرت تناول نمود؛ پس به دست حسن و حسین داد و در دست ایشان سبحان اللّه گـفـتـنـد و ایـشـان تـنـاول نـمـودنـد؛ پس به دست على علیه السّلام داد تسبیح گفتند و آن حـضـرت تـنـاول نـمـود؛ پـس شـخـصـى از صحابه داخل شد و خواست که از انار و انگور بـخـورد. جـبـرئیـل گفت : نمى خورد از این میوه ها مگر پیغمبر یا وصىّ پیغمبر یا فرزند پیغمبر.(7)
*******
پاورقی:1- (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/189، تحقیق : دکتر بقاعى ، بیروت .
2ـ سوره قمر (54)، آیه 1 ـ 2 .
3ـ (مناقب ) ابن شهر آشوب 1/163. تحقیق : بقاعى ، بیروت .
4ـ (تفسیر قمى ) 2/341، چاپ دارالکتاب ، قم .
5ـ (مـنـاقب ) خوارزمى ص 306، حدیث 301، چاپ انتشارات اسلامى . (کشف الیقین ). علاّمه حلّى ،ص 112، چاپ انتشارات وزارت ارشاد.
6ـ (خرائج ) راوندى 1/58؛ (بحار الانوار) 17/230 .
7ـ (خرائج ) راوندى 1/48؛ (بحار الانوار) 17/359 .
منتهی الآمال شیخ عباس قمی رحمه الله علیه
((مطلب ادامه دارد))
« داستان هایی از صلوات بر محمد و آل محمد (ص)»
فریاد رسی صلوات در قبر
شبلی نقل نموده است : من همسایه ای داشتم که وفات نمود . او را خواب دیدم ،از او پرسیدم : خدا با تو چه کرد ؟
گفت : ای شیخ ! هول های بزرگ دیدم ، و رنج های عظیم کشیدم . از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر ، زبان من از کار باز ماند . با خود می گفتم : واویلاه ، این عقوبت از کجا به من رسید ؟ آخر ، من مسلمان بودم و بر دین اسلاممُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم ، ازآن شخص پرسیدم : تو کیستی – خدا تو را رحمت کند – که من را از این غصه خلاصی دادی ؟گفت : من شخصی هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر (ص) فرستادی آفریده شده ام ، ومامورم در هر وقت و هر جا که در مانی به فریاد تو رسم
نجات عبور از صراط
رسول خدا (ص) فرمودند : شب گذشته ، عجیب خوابی دیدم . مردی از امتخود را دیدم که از صراط می گذشت و هر لحظه می لرزید ، و در هر قدم می لغزید . پسدیدم صلواتی که بر من فرستاده بود ، آمد و دست او را گرفت ، و به سلامت او را ازصراط گذرانید
نزدیک ترین افراد به پیامبر (ص) در قیامت
رسول خدا (ص) فرمودند : نزدیک ترین شخص به من در فردای قیامت کسیاست که صلوات بیشتری بر من فرستاده باشد
منبع : آثار و برکات صلوات و داستان های صلوات
? محاسبه ثواب صلوات
رسول خدا (ص) فرمودند : در معراج ، ملکی را دیدم که هزار هزار دست دارد ( یعنی یک میلیون ) و هر دستی هزار هزار انگشت دارد و هر انگشتی هزار هزار بند دارد . آن ملک گفت : من حساب دانه های قطرات باران را می دانم که چند تا در صحرا و چند دانه در دریا می بارد. تعداد قطرات باران را از ابتدای خلقت تا حال را می دانم ، ولی حسابی است که من از محاسبه آن عاجزم . رسول خدا (ص) فرمودند: چیست؟ عرض کرد: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند ، من از محاسبهثواب صلوات عاجزم.
?شرکت ملائکه ها در مجالس صلوات
حضرت محمد (ص) فرمودند : کاروانی از فرشتگان به امر پروردگار درجهان حرکت می کنند و هنگامی که به جلسه ذکر و صلوات می رسند ، به یکدیگر می گویند : فرود آییم . زمانی که پیاده می شوند ، اهل جلسه را هنگام دعا با ذکر آمین ، یاریکرده و نیز اهل جلسه را هنگام صلوات کمک و همراهی می کنند و در پایان به یکدیگر میگویند : خوشا به حال افراد این جلسه که خدا آنان را آمرزید
منبع : آثار و برکات صلوات – ص 30ص 37
?میزان صلوات در قیامت
حضرت محمد (ص) فرمودند : روز قیامت ، من پیش میزان اعمال هستم ،یعنی که هر کس کفه سیئاتش (گناهانش) سنگین تر از کفه حسناتش (ثواب هایش) باشد ، منصلوات هایی را که برایم فرستاده می آورم و در کفه حسناتش می گذارم تا آن که کفهحسناتش سنگین تر گردد.
منبع : ثواب الاعمال و عقاب الاعمال باب ثواب الصلاه النبی ،داستان های صلوات – ص 13
?خشنودی پیامبر (ص) از صلوات های زیاد
شخصی بسیار زاهد و عابد که گوشه گیر بود و در مجالس و محافل حاضرنمی شد ، روزی در مجلس سخنرانی شرکت کرد و موجب تعجب همه شد . علت حضورش را پرسیدند، گفت : رسول خدا (ص) را در خواب دیدم و به من فرمود: برو به مجلس سخنرانی فلانواعظ که زیاد بر من صلوات می فرستد و من از او خشنودم.
منبع : شرح فضایل صلوات ص92 – آثار و برکات صلوات ص 87
گریه پیامبر صلى الله علیه و آله ! رسول خدا صلى الله علیه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکى مشغول دعا و گریه زارى شد. امّ سلمه که جاى رسول خدا صلى الله علیه و آله را در رختخوابش خالى دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلى الله علیه و آله در گوشه خانه ، جاى تاریکى ایستاده و دست به سوى آسمان بلند کرده اند. در حال گریه مى فرمود: خدایا! آن نعمت هایى که به من مرحمت نموده اى از من نگیر! مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان ! خدایا! مرا به سوى آن بدیها و مکروههایى که از آنها نجاتم داده اى برنگردان ! خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتى نگهدار! در این هنگام ، امّ سلمه در حالى که به شدت مى گریست به جاى خود برگشت . پیامبر صلى الله علیه و آله که صداى گریه ایشان را شنیدند به طرف وى رفتند و علت گریه را جویا شدند. امّ سلمه گفت : - یا رسول الله ! گریه شما مرا گریان نموده است ، چرا مى گریید؟ وقتى شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا مى ترسید و از خدا مى خواهید لحظه اى حتى به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واى بر احوال ما! رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: - چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى که حضرت یونس علیه السلام را(1) خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بایست !(2) ×××××× پاورقی:1- حضرت یونس به رسالت مبعوث شد و در شهر نینوا به تبلیغ قوم خویش پرداخت مردم حقیقت را از او نپذیرفتند. یونس گمان کرد وظیفه اش به پایان رسیده ، پیش از آنکه فرمان الهى برسد، خشمگین شهرش را ترک نمود و از میان قومش بیرون رفت همچنان راه مى پیمود تا به کنار دریا رسید و در دریا گرفتار شکم ماهى شد یکدفعه به خود آمد که باید صبر و تحمل مى کرد و بدون فرمان خداوند از میان قومش بیرون نمى آمد شاید گوش شنوا و دلى حقیقت پذیرى در میان ایشان پدید مى آمد از این جهت در میان ظلمت ها به مناجات پرداخت و نجاتش را از خداوند منان خواست ، خداوند نیز دعاى یونس را پذیرفت و او را نجات داد. 2- بحار، ج 16، ص 217.