بشارت بر نور هدایت و نشر علوم
مرحوم شیخ صدوق ، کلینى ، مجلسى و دیگر علماء رحمة اللّه علیهم آورده اند :
روزى سُلَیْم بن قیس هلالى به محضر مبارک مولاى متّقیان امام علىّ علیه السلام آمد؛ و
از آن حضرت چند سؤ ال کرد؛ و امام علیه السلام پاسخ او را بیان فرمود.
و سپس حضرت اظهار داشت : روزى در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله بودیم ،
که ضمن بیان مطالبى پیرامون اوصیاء و خلفاء بعد از من ، افزود:
اوّلین آنها فرزندم ، حسن و سپس حسین (سلام اللّه علیهما) خواهند بود و بعد از او فرزندش
علىّ بن الحسین علیهماالسلام و پس از او نیز پسرش ، به نام محمّد بن علىّ (باقر العلوم علیه
السلام ) مى باشد.
و آن گاه خطاب به حسین علیه السلام نمود و فرمود: به همین زودى در حیات تو فرزندى به
نام محمّد بن علىّ - سلام اللّه علیهما - متولّد مى شود، پس سلام مرا به او برسان .
و سپس تمام دوازده خلیفه خود را تا آخر معرّفى نمود.1
همچنین آورده اند:
چون حضرت باقرالعلوم علیه السلام به دنیا آمد، امام سجّاد صلوات اللّه علیه فرمود: فرزندم
،باقرالعلوم را بیاورید.
در این هنگام یکى دیگر از فرزندانش اظهار داشت : چرا این نوزاد را به عنوان باقرمطرح
نمودى ؟
امام سجّاد علیه السلام سر به سجده نهاد و پس از آن که سر از سجده برداشت ، فرمود:
این نوزاد امام و راهنما و نور هدایت امّت است ؛او گنجینه بردبارى و علوم مختلف است؛
او شکافنده همه علوم و فنون خواهد بود، او شبیه ترین مردم به رسول خدا صلى الله علیه و
آله مى باشد.2
و نیز آورده اند:
چون روزهاى آخر عمر حضرت رسول اللّه صلى الله علیه و آله به پایان رسید جبرئیل امین
علیه السلام صحیفه اى راازطرف خداوند تقدیم آن حضرت نمود،که هرقسمتى ازآن مربوط
به یکى ازائمّه اطهارعلیهم السلام بودکه شرح وظائف هر یک به طور فشرده بیان شده بود؛
وهریک ازایشان وظیفه داشت که درپایان عمرخویش آن را به امام بعداز خود تحویل دهد.
پس هنگامى که امام سجّاد،زین العابدین علیه السلام درآخرین لحظات عمرپربرکتش بود، آن
صحیفه را تحویل فرزندش امام محمّد باقر علیه السلام داد.
وقتى امام باقر سلام اللّه علیه آن صحیفه را گشود، این شرح وظائف را ملاحظه نمود:
کتاب خداوند - قرآن -را تفسیر نما، امّت را کمک وراهنمائى کن و حقایق را بیان وروشن
ساز و از هیچ قدرتى بیم و هراس نداشته باش مگر از خداوند متعال ...3
********
پاورقی:1- تلخیص از غیبة نعمانى : ص 75، ح 10، کافى : ج 1، ص 64، ح 1، احتجاج طبرسى : ج 1، ص 264، بحار: ج 36، ص 273، ح 96، حلیة الا برار: ج 3، ص 253، ح 1.
2-کفایة الا ثر: ص 237، بحار الا نوار: ج 36، ص 388، ح 3.
3- اصول کافى : ج 1، ص 279، ح 1، اءمالى طوسى : ج 2، ص 56، بحارالا نوار: ج 36، ص 192، ح 1، و ج 48، ص 27، ح 46.
فضیلت شب اول رجب در کلام آیت الله مجتبی تهرانی رُوِیَ عَنْ عَلیٍّ علیه السّلام قال : مَا کَانَ اللهُ لِیَفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بَابَ الْشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَه وَلا لِیَفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بَابَ الدُّعاءِ و یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الاِجَابَهِ وَلا لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَهِ. ترجمه حدیث: از امیرالمومنین(علیه السلام) منقول است که فرمودند: اینچنین نیست که خداوند متعال درِ شکر را بر روی بندهای بگشاید و از آن طرف باب زیادتیِ نعمت را بر روی او ببندد؛ و درِ دعا را بر روی بندهای بگشاید و از آن طرف باب اجابت را بر روی او ببندد؛ و درِ توبه را بر روی بندهای بگشاید و از آن طرف باب مغفرت و آمرزش را بر روی او ببندد. شرح حدیث: امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمودند: «مَا کَانَ اللهُ لِیَفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بَابَ الْشُّکْرِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الزِّیَادَه»؛ اینطور نیست که خداوند درِ شکر را بر روی بندهای بگشاید و از آن طرف باب زیادتی را نعمت را بر روی او ببندد. آنگاه که خداوند امر می کند شکرگذارِ من باش، وقتی بنده ستایش و ثنا و حمد او را به جای آورد، خداوند درِ زیادتی نعمت را بر روی او می گشاید. همچنانکه در آیه شریفه می-فرماید: «لَإِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ». اگر شکرگذارى کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود. «وَلا لِیَفْتَحَ عَلی عَبْدٍ بَابَ الدُّعاءِ و یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الاِجَابَهِ»؛ اینطور نیست که خداوند درِ دعا و مسألت را بر روی عبد بگشاید و از آن طرف درِ اجابت و پاسخ مثبت را بر روی او ببندد. خدا اینطور نیست که بگوید «بخواه»، بعد وقتی بنده درخواست کرد، خدا او را محروم کند. در آیه شریفه می فرماید: «اُدْعوُنِی اَسْتَجِبْ لَکُمْ». مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم. «وَلا لِیَفْتَحَ لِعَبْدٍ بَابَ التَّوْبَهِ وَ یُغْلِقَ عَنْهُ بَابَ الْمَغْفِرَه»؛ خداوند اینطور نیست که از سویی درِ توبه را بر روی بندهاش بگشاید، ولی از آن طرف درِ مغفرت و آمرزش را بر روی او ببندد. خدا اینطور نیست که بگوید «معذرت بخواه»، ولی عذر بنده را نپذیرد. در قرآن کریم می فرماید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً». همگى به درگاه خدا توبه کنید. هنگامی که خود او خطاب می کند «تُوبُوا» آیا می خواهد توبه را قبول نکند؟! در اینجا علی (علیه السّلام) بین سه چیز با سه چیز دیگر تلازم درست می کند: 1- بین شکر و زیادتی نعمت 2- بین دعا و اجابت 3- بین توبه و مغفرت؛ و این سه یعنی «شکرگذاری و دعا کردن و توبه کردن» از ناحیه خداوند آمده و او امر کرده پس پیآمدش این است که حال که این درها را باز کرده باید آن درها را هم باز کند. این جملاتِ علی (علیه السلام) در این روایت بود. اما به علّت اینکه امشب به حسب ظاهر شب اوّل ماه رجب است، تذکّری عرض می کنم. در بین ماههای سال، ماه رجب از ماههایی است که اختصاص دارد به همین مسائلی که در روایت اشاره شد؛ یعنی دعا و استغفار و توبه. در روایتی امام صادق (صلوات الله علیه) از پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) نقل می فرماید که آن حضرت فرمودند : «رَجَبٌ شَهْرُ الِاسْتِغْفَارِ لِأُمَّتِی أَکْثِرُوا فِیهِ مِنَ الِاسْتِغْفَارِ فَإِنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ». ماه رجب ماه استغفار امّت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش کنید که خداوند آمرزنده و مهربان است. در مورد این ماه وارد شده است که بسیار بگویید: «اَسْتَغْفِرُالله وَ اَسْئَلُهُ التَّوبَة». همچنین از آن حضرت نقل شده که فرمودند: «مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فِی رَجَبٍ وَ سَأَلَهُ التَّوْبَةَ سَبْعِینَ مَرَّةً بِالْغَدَاةِ وَ سَبْعِینَ مَرَّةً بِالْعَشِیِّ یَقُولُ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ فَإِذَا بَلَغَ تَمَامَ سَبْعِینَ مَرَّةً رَفَعَ یَدَیْهِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ تُبْ عَلَیَّ فَإِنْ مَاتَ فِی رَجَب مَاتَ مَرْضِیّاً عَنْهُ وَ لَا تَمَسُّهُ النَّارُ بِبَرَکَةِ رَجَبٍ ». یعنی کسی که در ماه رجب هفتاد مرتبه در هنگام طلوع آفتاب و هفتاد مرتبه در هنگام غروب آفتاب بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» و سپس دستها را بلند کند و بگوید: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِی وَ تُبْ عَلَیَّ»، اگر در ماه رجب بمیرد خدا از او راضی باشد و به برکت ماه رجب آتش او را مسّ نکند. همینها است که در تمام روابط مادی و معنوی برای ما گره گشا است. این ایام را غنیمت بشمرید. بخصوص امشب را که شب اوّل ماه رجب است. در روایتی امام صادق (علیهالسلام) فرمودند که براى امیرالمؤمنین علی (علیهالسّلام)) شگفتانگیز بود که در چهار شب از ایام سال بیکار بماند (و عبادت نکند) و آن چهار شب عبارت بودند از شب اوّل ماه رجب، شب نیمه شعبان، شب عید فطر و شب عید قربان. بنابر این، این شبها اختصاص دارد به دعا و اجابت دعا. لذا می خواستم به دوستان سفارش کنم که امشب را از دست ندهید. امشب شبی است که باید هر لحظه-اش را غنیمت بشمارید. همه ما گرفتاریم؛ من بعید می دانم کسی در اینجا باشد که بگوید من گرفتاری ندارم. اگر بگوید گرفتاری ندارم یا شوخی کرده یا نعوذبالله دروغ می گوید. همه ما گرفتاریم. حالا گرهگشا کیست؟ خداست. بهترین موقعیت هم در دست شماست. در روایت علی(علیهالسلام) هم ملاحظه کردید که فرمایش حضرت کاملاً بر طبق آیات قرآن بود. شکرش را بکن، نعمتش را اضافه می کند. امشب از او تقاضا کن، جوابت را می دهد. از آنطرف هم از خطاهایت استغفار کن، خداوند پوزشت را هم میپذیرد، انشاءالله.
چه کسی با رهبری آیتالله خامنهای مخالف بود؟!
آیت الله مقتدایی در گفتوگو با مرکز خبر حوزه با اشاره به حوادث روز 14 خرداد سال 68 و انتخاب رهبری، گفت: هنوز جنازه مطهر امام تشییع نشده بود که آیت الله مهدوی کنی وصیت نامه ایشان را از آستان قدس رضوی به تهران و مجلس خبرگان آورد و لاک و مهر آن در جلوی دوربین ها باز شد؛ امام وصیت کرده بودند، حاج احمد آقا وصیت نامه را قرائت کند واگر او نتوانست رییس جمهور قرائت کند که همین طورشد.
عضو خبرگان رهبری افزود: هنگام قرائت وصیت نامه امام در جلسه فوق العاده خبرگان، غم و اندوه همگان را فراگرفته بود و نوعاً آقایان گریه می کردند و وصیت نامه ایشان تاثیر بسیار زیادی داشت و جای جای این وصیت نامه قابل توجه بود و جامعیت آن سبب شد آن را وصیت نامه سیاسی الهی بنامند.
* هیچ تبانی و هماهنگی قبلی صورت نگرفته بود
وی ادامه داد: بعد از قرائت وصیت نامه امام، اعضای خبرگان جلسه ای داشتند؛ البته من در آن دوره عضو نبودم و دوره بعد راه یافتم، اما به حسب مسئولیتی که داشتم در جلسه بودم؛ همه اعضای خبرگان رهبری از سراسر کشور در جلسه حضور یافتند و هیچ یک پیش بینی نکرده بودند که چه کسی را به عنوان رهبر انتخاب کنند؛ صحبت و تبانی و هماهنگی قبلی هم صورت نگرفته بود؛ چون این شعار ملت بود «خدا یا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار».
* شورای رهبری با اکثریت آراء رد شد
آیت الله مقتدایی تصریح کرد: طبق قانون اساسی باید رهبر یا شورای رهبری تعیین می شد که در جلسه خبرگان آن روز صحبت هایی رد و بدل شد و شورای رهبری با اکثریت آرا رد شد و جلسه بعد برای انتخاب رهبر برگزار گردید.
*دست قدرت الهی در کار بود
عضو جامعه مدرسین حوزه خاطرنشان ساخت: من معتقد هستم واقعا دست قدرت الهی در کار بود و الهام الهی رسید و همه اعضای خبرگان رهبری به حضرت آیت الله خامنه ای رای دادند؛ البته آیت الله مشکینی با قرائت نامه امام مبنی بر عدم شرط مرجعیت برای رهبری و بیان خاطره ای توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی مبنی بر سفارش و تاکید امام بر لیاقت آیت الله خامنه ای برای رهبری در این جلسه تاثیرگذار بود.
* نکتهای بسیار راهگشا
مدیر حوزه های علمیه ادامه داد: همه اعضای خبرگان شناخت دقیقی از آیت الله خامنه ای نداشتند و زوایای شخصیتی ایشان را نمی شناختند و در حد ریاست جمهوری و اقدامات سیاسی و تدابیری که داشتند ایشان را میشناختند، ولی با این نامه امام و تاکیدی که در پاسخ سوال یکی از مقامات کشوری، مبنی بر این که چه کسی برای رهبری لیاقت دارند، فرموده بودند «شما نگران نباشید، رهبر داریم خوب هم داریم، همین آقا سید علی چه اشکالی دارد، بهترین فرد است برای رهبری» این نکته بسیارراهگشا بود.
* تنها مخالف تصمیم خبرگان
وی تاکید کرد: شایستگی برای رهبری که امام بر آن تاکید کرده باشد، برای اعضای خبرگان بسیار مهم و راهگشا بود البته؛ تنها فردی که مخالفت داشت، شخص مقام معظم رهبری بودند که حتی بدون نوبت پای تریبون رفتند و اظهار ناراحتی کردند.
آیت الله مقتدایی در ادامه با اشاره به مدیریت، تدابیر، درایت و هوشمندی رهبر معظم انقلاب، گفتند: امروز که بیش از دو دهه از رای گیری خبرگان میگذرد، همه بزرگان و مسئولین و علمای حوزه بر این انتخاب خود افتخار می کنند و همه به این نتیجه رسیدهاند که نه تنها آن روز بهترین فرد برای رهبری حضرت آیت الله خامنه ای بود، بلکه امروز نیز هیچ فردی این شایستگی را به جز ایشان ندارد.
وی با اشاره به برخی ویژگی های مقام معظم رهبری، تصریح کردند: قاطعیت، حکمت در کار، استحکام و پختگی در نظر، تقوا و اقدام بر اساس مصالح اسلام و نظام از ویژگیهای بارز ایشان است، به طوری که معظمله هیچ هوای نفسی در خود راه نداده و از نظر علمی در سطح بالایی هستند و جامعیت وصف ناپذیر و بی مانندی دارند.
* دشمن به شاهرگ انقلاب هجوم برده است
عضو جامعه مدرسین حوزه با اشاره به شبهات دشمن علیه ولایت فقیه و شخص رهبری، افزودند: افرادی برای بر اندازی نظام به شاه رگ انقلاب یعنی ولایت فقیه هجوم برده و شبهات فراوانی را در این زمینه مطرح کردند و سر و صداهایی نیز به راه انداختند، ولی یکی دیگر از دلایل جامعیت مقام معظم رهبری کنترل و تدبیر فتنه و آرام کردن آن بود؛ به گونه ای که مردم خود به زوایای فتنه و سران و افراد پشت پرده آن پی بردند.
* آیت الله العظمی خامنهای؛ ذخیرهای الهی
مدیر حوزههای علمیه در پایان خاطرنشان ساخت: به نظر من آیت الله العظمی خامنهای ذخیره ای الهی است تا با رهنمودهای ایشان نظام اسلامی، همچنان پابرجا بماند.
وصایای امام (ره) در بیمارستان به مقام معظم رهبری
آنچه در پی میآید خاطرهای از رهبر معظم انقلاب اسلامی آیتالله خامنهای درباره
توصیه امام خمینی(ره) به ایشان است؛ توصیهای که همچنان برای امروز ما درس
آموز است:
بهارسال 1365،روزى راکه امام(ره)دربستربیمارى بودند،فراموش نمىکنم.ایشان
دچارناراحتى قلبى شده بودندوتقریباً ده، پانزده روزى دربستربیمارى بودند.
در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا به من تلفن کردند و گفتند
سریعاً به آنجا بیایید؛ فهمیدم که براى امام(ره) مسألهاى رخ داده است. آناً حرکت
کردم و پس ازچندساعت طى مسیر،خود را به تهران رساندم. اولین نفرازمسؤولان
کشوربودم که شایدحدودده ساعت پس ازبروزحادثه،بالاى سرایشان حاضرشدم.
خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى که نزدیک تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم
و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه کردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت
نگاه کردند. بعد چند جمله گفتند که چون کوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم
و آنها را نوشتم.
در آن لحظاتی که امام(ره) ناراحتى قلبى پیدا کرده بودند، ایشان انتظار و آمادگى
براى بروز احتمالى حادثه را داشتند، بنابراین مهمترین حرفى که در ذهن ایشان
بود، قاعدتاً مىباید در آن لحظهى حساس به ما مىگفتند. ایشان فرمودند:
«قوى باشید، احساس ضعف نکنید، به خدا متکى باشید، «اشدّاء على الکفّار رحماء
بینهم» باشید، و اگر با هم بودید، هیچکس نمىتواند به شما آسیبى برساند».
به نظرمن،وصیت سىصفحهای امام(ره) مىتوانددرهمین چندجمله خلاصه شود.
تعیین و خریدارى همسر در بغداد
یکى از اصحاب و همسایگان امام هادى علیه السلام به نام بشر بن سلیمان حکایت نماید:
امام هادی علیه السلام مرا به حضور طلبید، همین که نزد آن حضرت وارد شدم ، فرمود: تو از خانواده انصار و از دوستان و علاقه مندان ما هستى ، شما مورد اطمینان و وثوق ما بوده اید، چنانچه ممکن باشد، امروز مأ موریّتى محرمانه براى ما انجام بده و در آن فضیلتى را براى خود کسب نما.
دویست دینار بود، تحویل من داد و سپس اظهار داشت : به سمت بغداد حرکت کن ، چون وارد بغداد شدى کنار لنگرگاه رود دجله مى روى ؛ در آنجا کنیزفروشان ، کنیزان خود را عرضه کرده اند و مأ مورین حکومتى و نیز عدّه اى از اشراف زادگان مشغول انتخاب و خرید کنیزان دلخواه خود هستند.
تو نزدیک نمى روى ، بلکه از دور شاهد جریان باش تا آن که شخصى به نام عمر بن زید نَخّاس ، کنیزى را با این خصوصیّات که دو پیراهن ابریشمین پوشیده براى فروش عرضه مى کند.
ولى کنیز امتناع مى ورزد و قبول نمى کند و هیچ کدام از خریداران را نمى پسندد؛ در همین موقع صدائى را به زبان رومى مى شنوى که مى گوید: به من بى حرمتى شد و آبرویم رفت .
و خریداران با شنیدن این سخن ، سعى مى کنند که او را به هر قیمتى که شده خریدارى کنند؛ ولى او نمى پذیرد.
فروشنده به کنیز گوید: چاره اى جز فروش تو ندارم .
کنیز جواب دهد: صبر کن ، شخص مورد علاقه ام خواهد آمد.
پس تو در همین لحظه نزد فروشنده مى روى و مى گوئى نامه اى برایت آورده ام و من وکیل صاحب نامه هستم ، اگر مایل باشید من کنیز را براى صاحب نامه خریدارى مى کنم .
بشر بن سلیمان گوید: تمام آنچه را مولایم فرمود، انجام دادم و چون کنیز چشمش به نامه افتاد، گفت : مرا به صاحب همین نامه بفروش که من پذیراى او هستم و اگر چنین نکنى من خودکشى مى نمایم .
بعد از آن ، کنیز را به همان مقدار پولى که حضرت داده بود خریدم و کنیز بسیار خوشحال و مسرور گشت و آن نامه را گرفت و مرتّب مى بوسید و بر چشم و صورت خود مى نهاد.
گفتم : اى کنیز! نامه اى که صاحب آن را نمى شناسى ، چگونه برایش این همه احترام مى گذارى ؟!
گفت : تو نسبت به اولیاء خدا و فرزندان پیغمبران (صلوات اللّه علیهم ) معرفت و شناخت کافى ندارى ، پس خوب گوش کن ، تا تو را آگاه سازم .
و سپس افزود: من ملیکه ، دختر یشوعا - پسر قیصر روم - هستم و جدّ مادریم ، شمعون وصىّ و جانشین حضرت عیسى مسیح علیه السلام مى باشد.
جدّ من - قیصر - خواست تا مرا با پسر برادرش تزویج نماید که موانعى غیرطبیعى مانع آن شد و مجلس عقد و نیز مراسم جشن متلاشى گردید.
در آن شب ، حضرت عیسى و شمعون علیهما السلام را در خواب دیدم که در قصر جدّم - قیصر - حضور دارند و حضرت محمّد مصطفى صلى الله علیه و آله و نیز دامادش علىّ بن ابى طالب و تعدادى از فرزندانشان علیهم السلام وارد قصر شدند و با عیسى و شمعون مصافحه و معانقه کردند.
سپس حضرت محمّد(ص)اظهارداشت:
ما آمده ایم تاملیکه - نوه شمعون- رابرای فرزندم ابومحمد امام عسکری(ع)خواستگاری نماییم.
حضرت عیسى به شمعون فرمود: شرافت و فضیلت ، به تو روى آورده است ؛ شمعون نیز پذیرفت و در همان مجلس خطبه عقد مرا جارى کردند.
از آن لحظه به بعد، من نسبت به ابومحمّد امام حسن عسکرى علیه السلام عشق و علاقه شدیدى در درون خود احساس کردم و این راز را مخفى نگه داشتم .
و هر روز و هر لحظه محبّت و علاقه ام شدّت مى گرفت تا جائى که سخت مریض شدم و تمام پزشکان را براى معالجه و درمانم آوردند؛ ولى از درمان ناراحتى من ناتوان گشتند.
پس از گذشت چند شب ، حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها را در خواب دیدم که به همراه حضرت مریم سلام اللّه علیها به دیدار من آمده اند.
من به حضرت زهراء سلام اللّه علیها عرضه داشتم : چرا فرزندت ابومحمّد با من قطع رابطه کرده است ؛ و او را نمى بینم ؟
حضرت زهراء علیها السلام فرمود: تا هنگامى که مشرک و بر دین نصارى باشى ، او نزد تو نخواهد آمد.
و سپس حضرت زهراء سلام اللّه علیه شهادتین را بر من تلقین نمودند و من گفتم :
((أ شهد أ ن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّ محمّداً رسول اللّه )) و با اقرار و اعتقاد بر این کلمات ، مسلمان شدم .
شب بعد که بسیار شیفته دیدار حضرت ابومحمّد علیه السلام بودم ، او را در خواب دیدم و گفتم : بر من جفا نمودى ، که مرا در آتش محبّت و عشق خودت رها کرده اى ؟
فرمود: چون مسلمان شدى ، هر شب به دیدار تو خواهم آمد تا خداوند وسیله زناشوئى ما را فراهم نماید.
و مدّتى بعد از آن ، لشکر اسلام بر ما هجوم آورد و با پیروزى آن ها ما اسیر شدیم ، که امروز وضعیّت مرا این چنین مشاهده مى کنى ؛ و تا به حال هر که نام مرا جویا شده ، گفته ام من نرجس هستم .
بشر بن سلیمان در پایان افزود: وقتى آن بانو را نزد حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام آوردم ، خواهرش حکیمه را خواست و به او فرمود: این همان زنى است که قبلا اوصاف او را گفته بودم ، پس آن دو حکیمه و نرجس همدیگر را در آغوش گرفته و یکدیگر را بوسیدند.
سپس امام هادى علیه السلام خواهرش حکیمه را مخاطب قرار داد و فرمود: اى حکیمه ! ملیکه را همراه خود بِبَر و احکام دین اسلام را به او بیاموز تا فرا گیرد.
*********
پاورقی:1- غیبة شیخ طوسى : ص 124 128، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 363، ح 17
-کتاب چهل داستان وحدیث ازامام هادی(ع)، داستان بسیار طولانى است ، تلخیص گردیده است..
حدیث روز
قالَ الا مامُ اءبو الحسن ، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه علیه :
النّاسُ فِى الدُّنْیا بِالاْ مْوالِ وَ فِى الاَّْخِرَةِ بِالاْ عْمالِ.
ترجمه :
فرمود: مردم در دنیا به وسیله ثروت و تجمّلات شهرت مى یابند ولى در آخرت به وسیله اعمال محاسبه و پاداش داده خواهند شد.
ملاقات احمد بن اسحاق با امام زمان (ع)
احمد بن اسحاق (وکیل امام حسن عسکرى (ع ) در قم ، که قبرش کنار مسجد امام
قم است ) مى گویند: به حضور امام حسن عسکرى (ع ) رسیدم ... عرض کردم:
«جانشین شما کیست ؟».
آن حضرت با سرعت وارد اطاق شد و پسرى را بر دوش گرفت و آورد دیدم
چهره آن پسر، مانند مه شب 14 مى درخشد، فرمود:«جانشین من این است ، که
همنام و هم کنیه پیامبر خدا (ص ) مى باشد، که سراسر زمین را پر از عدل و داد
کند، همانگونه که پر از ظلم و جور شود، اى احمد. مثل او در امت مانند مثل خضر
نبى ، و ذوالقرنین است که غیبت طولانى کند، سوگند به خدا در آن عصر، نجات
نمى یابد مگرکسى که درعقیده به امامت او،استوار باشدوتوفیق دعا براى سرعت
در فرا رسیدن ظهور آن حضرت یابد»
احمد عرض کرد: آیا براى اطمینان قلبم ، علامتى هست ؟
ناگاه آن آقازاده (که در آن وقت سه ساله بود) با زبان عربى فصیح فرمود:
انا بقیه الله فى ارضه و المنتقم من اعدا الله فلا تطلب اثرا بعد عین یا احمد بن اسحاق
«من بقیه الهى در زمین خدا هستم ، و انتقام گیرنده از دشمنان خدا مى باشم ،
بنابراین اى احمد بعد از آنکه بالعیان مرا دیدى ، به دنبال دلیل دیگر نباش»
احمد مى گوید: بسیار خوشحال شدم و از محضر امام حسن - علیه السلام - با کمال
شادى بیرون آمدم ، فرداى آن روز، بار دیگر به حضور آن حضرت رفتم و عرض
کردم : »از این منتهى که بر من نهادى و جانشین خود را به من نشان دادى ، بسیار
مسرور گشتم ، اکنون یک سوال دارم فرمودى : مثال او مانند خضر و ذوالقرنین
است در چه جهت به آنها شباهت دارد؟»
امام حسن - علیه السلام - فرمود: در طول غیبت شباهت به آنها دارد.
عرض کردم «:اى فرزند رسول خدا غیبت او طولانى مى گردد؟»فرمود«آرى ،
آنچنان غیبت او طولانى مى شودکه بسیارى از معتقدان به او ازاین عقیده بر
مى گردندو تنها کسانى که پیوندشان با ولایت ما، قوى است و قلبشان پر از ایمان
است ، و ازطرف روح القدس ، تایید مى گردند باقى مى مانند سپس فرمود»:
اى احمد. این راز و سرى از رازها و اسرار خداست ، آن را باور کن و از
سپاسگزاران باش ، تا در قیامت در درجه اعلاء با ما باشى.1
********
پاورقی:1- کشف الغمه ، ج 3، ص 448.
بچه سید
در شرح قصیده ابى فراس از کتاب درالنظیم از احمد حنبل که یکى از علماى چهار مذهب سنّیان است نقل کرده که مى گوید :
شبى مردى را دیدم که پرده کعبه را گرفته بود و به درگاه خدا گریه و زارى مى کرد پیش رفتم و گفتم : برادر! به تو چه رسیده که اینطور گریه و زارى مى کنى ؟
گفت : من یکى از بنّاهاى منصور دوانقى بودم ، امر عجیبى براى من اتّفاق افتاده به تو مى گویم به شرط اینکه آن را به کسى نگویى . گفتم : خدا شاهد است تا تو زنده اى به کسى نمى گویم .
گفت : شبى منصور مرا طلبید و شصت نفر از اولاد على (ع ) را به من تسلیم کرد و گفت : امشب تا صبح نشده است باید اینها را میان دیوارها بگذارى . من هم پنجاه و نه نفر آنها را با کمال ترس میان دیوار گذاشتم .
یک پسرى باقى ماند که هنوز خط عارضش ندمیده و گیسوان بلندى داشت و نورى در صورتش ظاهر بود همین که خواستم او را زیر دیوار بگذارم دیدم مثل ابر بهارى گریه مى کند و مضطرب است . سبب را پرسیدم ؟ گفتم : چرا اینطور گریه مى کنى ؟
گفت : به خدا براى خودم گریه نمى کنم ، گریه ام براى مادر پیرم است که مخالفت او را کردم . مدّت یک سال بود مرا در خانه حبس کرده بود از ترس اینکه مبادا دشمنها مرا بگیرند. هر وقت مى خوابید دست به گردنم مى انداخت ، اگر برمى خاستم او هم بر مى خاست ، اگر مى خوابیدم او هم مى خوابید، ولى خواب نمى رفت . دیروز مادرم پیش من نبود از خانه بیرون آمدم نوکرهاى خلیفه مرا گرفتند و آوردند پیش منصور، الحال تو مرا میان دیوار مى گذارى . مادرم از من خبر ندارد، نمى داند من کجا رفته ام ، مى ترسم از غصه من هلاک شود.
پرسیدم : مادر تو غیر از تو هم فرزندى دارد؟ گفت : نه به خدا.
با خود گفتم ، اى نفس ! واى بر تو، براى مال دنیا خود را به عذاب آخرت گرفتار مى کنى ، به خدا قسم خدمتى براى خدا به او مى کنم .
سپس رفتم پیش پسرم و قصه آن سید را به او گفتم : بعد گفتم : اى فرزند آیا راضى مى شوى تو را عوض این سید علوى زیر دیوار بگذارم و روزنه اى براى نفس کشیدنت درست کنم و فردا شب بیایم تو را بیرون آورم ؟
گفت : بلى پس گیسوان آن سید را بریدم و صورتش را هم سیاه کردم و لباس کهنه اى به او پوشانیدم ، مثل بچه بناها. بعد پسرم را میان دیوار گذاشتم و نزدیک صبح که شد آن بچه سید را برداشتم با خودم آوردم به منزل . در بین راه با خود فکر مى کردم ، اگر منصور بر این امر مطلع شود و اگر زوجه ام بفهمد پسرش را زیر دیوار گذارده ام چه کنم . در این اثنا به منزل رسیدم از ترس و نگرانى وسط خانه افتادم و بیهوش شدم .
ناگهان صداى در خانه بلند شد من بیشتر وحشت کردم ، گفتم : خلیفه مطلع شده و فرستاده مرا ببرند و به قتل برسانند.
کنیزم رفت پشت در، صدا زد. پشت در کیست ؟
فرمود: من فاطمه زهرا دختر پیغمبرم بگو به مولایت پسر ما را بیاورد و فرزندش را بگیرد. من بى اختیار برخاستم و رفتم در خانه . گفتم : خانم چه مى فرمایى ؟
فرمود: ایها الشیخ صنعت معروفا للّه و ان اللّه لایضیع اجر المحسنین فرمود: اى مرد! کار خوب کردى ، خدا اجر نیکوکاران را ضایع نمى کند فرزند ما را بیاور و فرزندت را بگیر. نگاه کردم دیدم فرزندم صحیح و سالم است . او را گرفتم و آن بچه سید را آوردم و تحویل دادم و به آن خانم رو کردم و همان وقت توبه کردم و آمدم به اینجا همینکه منصور فهمیده بود که من فرار کرده ام فرستاده بود تمام اموال مرا تصرف کرده بودند امیدوارم که خدا توبه مرا قبول کند.1
*********
پاورقی:1- ثمرات الحیواة ، ج 3 ص 494.