زرافه این گونه آب میخورد
گردن بند با برکت روزى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسجد نشسته بود و اصحاب به دورش حلقه زده بودند. از او ربوده بود، پیامبر به سویش رفت و جویاى حالش شد. گرسنه ام مرا طعام ده، برهنه هستم مرا بپوشان، بینوایم گرهى از کارم بگشا. سپس او را به منزل فاطمه(علیها السلام) راهنمایى کرد. براى او گفت. را که دختر حمزةبن عبدالمطّلب به او هدیه کرده بود از گردن باز کرد و به پیرمرد فقیر داد و فرمود: این را بفروش ان شاءالله به خواسته ات برسى. بند را به من احسان نمود تا آن را بفروشم و به مصرف نیازمندىام برسانم. پیامبر فرمود: هر کس خریدارش باشد خدا او را عذاب ننماید. غذایى از نان و گوشت که سیرم کند، لباسى که تنم را بپوشاند و یک دینار خرجى راه که مرا به خانه ام برساند. مرکبى از تو خریدم. مرکبى سوار کرد و بیست دینار طلا هم به او داد، آن گاه گردن بند را با مُشک خوشبو ساخت و در پارچه اى پیچید و به غلام خود گفت: این را به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)تقدیم کن، خودت را هم به او بخشیدم. کردم.غلام خندید. را سیر کرد، برهنه اى را پوشاند، فقیرى را غنى نمود، پیاده اى را سوار نمود، بنده اى را آزاد کرد و عاقبت هم به سوى صاحب خود برگشت.
پیر مردى با لباسهاى ژولیده و حالتى رقّت بار از راه رسید، ضعف و پیرى توان را
آن مرد پاسخ داد: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فقیرى پریشان حالم،
پیامبر فرمود: اکنون چیزى ندارم ولى «راهنماى خیر چون انجام دهنده آن است.»
پیرمرد فاصله کوتاه مسجد و خانه فاطمه(علیها السلام) را طى کرد و دردش را
زهرا(علیها السلام) فرمود: ما نیز اکنون در خانه چیزى نداریم، سپس گردن بندى
مرد بینوا گردن بند را گرفت و به مسجد آمد.
پیامبر همچنان در میان اصحاب نشسته بود.
عرض کرد: اى پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)، فاطمه(علیها السلام) این گردن
پیامبر گریست.
عمّار یاسر عرض کرد: یا رسول الله! آیا اجازه مىدهى من این گردن بند را بخرم؟
عمّار یاسر از اعرابى پرسید: گردن بند را چند مىفروشى؟ مرد بینوا گفت: به
عمّار پاسخ داد: من این گردن بند را به بیست دینار طلا و غذا و لباسى و
عمّار مرد را به خانه برد و او را سیر کرد، لباسى را به او پوشاند، او را بر
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز غلام و گردن بند را به فاطمه بخشید.
غلام نزد فاطمه آمد.
آن حضرت گردن بند را گرفت و به غلام فرمود: من تو را در راه خدا آزاد
فاطمه(علیها السلام) راز خنده اش را پرسید.
پاسخ داد: اى دختر پیامبر! برکت این گردن بند مرا به خنده آورد که گرسنه اى
حدیث روز
قرآن و عترت در آخرین سخن پیامبر
عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(علیها السلام)
قالَتْ: سَمِعْتُ أَبى رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) :
فى مَرَضِهِ الَّتى قُبِضَ فیهِ یَقُولُ ـ و قَدِ امْتَلاََتِ الْحُجْرَةُ مِنْ أَصْحابِهِ ـ أَیُّهَا النّاسُ یُوشِکُ
أَنْ أُقْبَضَ قَبْضًا یَسیرًا، وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَیْکُمُ الْقَوْلَ مَعْذِرَةً إِلَیْکُمْ، أَلا إِنّى مُخَلِّفٌ فیکُم کِتابَ
رَبّى عَزَّوَجَلَّ وَ عِتْرَتى أَهْلَ بَیْتى.
ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِىٍّ فقالَ: هذا عَلِىٌّ مَع الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِىٍّ لا یَفْتَرِقانِ حَتّى یَرِدا
عَلَىَّ الْحَوْضَ، فَأَسْئَلُکُمْ مَا تَخْلُفُونى فیهِما.
ترجمه:
از پدرم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در هنگام مرضى که به سبب آن از دنیا رفت
ـ و در حالى که خانه، مملوّ از اصحاب بود ـ شنیدم که فرمود: اى مردم! نزدیک است که به
آسانى از میان شما رخت بربندم، و به تحقیق سخنى که عذر را بر شما تمام کند پیش فرستادم.
بدانید که من در میان شما، کتاب پروردگارم و عترتم، اهل بیتم را بر جاى مى گذارم.
آن گاه دست على را گرفت و فرمود : این على با قرآن است و قرآن با على است، از هم جدا
نمى شوند تا هر دو در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
من در قیامت از شما از آنچه درباره این دو پس از من انجام دهید، خواهم پرسید.
ثناى میلادحضرت فاطمه( سلام ا للّه علیها)
به ساقى اى صبا بگو، حاجت ما برآورد
ساغرى از براى ما، ز آب کوثر آورد
به ساغر لطیفه گو، بگو لطیفه اى بگو
که مطرب از ره وفا چنگ به مضمر آورد
بگو به ماه آسمان ، به خود نبالد این قَدَر
که ماه بى قرین من ، سر از افق در آورد
ماه جمادى آمده ، موقع شادى آمده
باز منادى آمده ، به نخل دل بر آورد
دوباره گشته این جهان به رتبه ، برتَر از جنان
که حقّ به خیل بانوان هادى و رهبر آورد
دوش شنیدم این ندا که امشب از ره وفا
براى ختم الا نبیاء خدیجه دختر آورد
چه دخترى که مظهر شرم و حیا و عفّت است
چه عفّتى که عصمتش صفاى دیگر آورد
نیافریده ذات حقّ به جز خدیجه مادرى
که دخترى چو فاطمه پاک و مطهّر آورد
به بحر رحمتش خدا بیافرید یک صدف
که یازده گهر از او و صُلب حیدر آورد
خدا براى عقل کلّ، دخترى همچو برگ گل
به کورى دو دیده مرده اءبتر آورد
بهر نثار مقدمش ز فرو شادى و شعف
لعل گهر طبق طبق ، مریم و هاجر آورد
به شاءن دخت مصطفى جبریل امشب از سَما
چو برگ گل ورق ورق آیه ز داور آورد
ندیده مهر مادرى چو خاتم پیمبران
فاطمه را خداى او به جاى مادر آورد
مهین حبیبه خدا، دیده گشود از وفا
که چون حسین آیتى بر خصم ستمگر آورد(1)
*******
1- از شاعر محترم:ژولیده.
سخن در شکم و ورود نور
روزى مفضّل بن عمر به محضر امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شد و از آن حضرت پیرامون چگونگى ولادت حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها سؤ ال کرد؟
امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامى که حضرت خدیجه با پیغمبر خدا صلّلى اللّه علیه و آله ازدواج کرد، زنان مکّه با او به مخالفت برخاستند و خدیجه از این امر بسیار نگران و اضطراب داشت ، تا آن که بعد از مدّتى ، نطفه حضرت زهراء سلام اللّه علیها منعقد گردید.
و پس از گذشت اندک زمانى ، جنین مونس مادر خود شد و از درون شکم با وى سخن مى گفت و خدیجه این راز را پنهان مى داشت تا آن که روزى حضرت رسول صلّلى اللّه علیه و آله وارد منزل گردید و متوجّه شد که خدیجه با کسى سخن مى گوید، فرمود: با چه کسى سخن مى گفتى ؟
خدیجه پاسخ داد: با جنین و بچّه اى که در شکم دارم ، سخن مى گفتم ؛ چه این که او انیس و مونس من مى باشد.
حضرت رسول فرمود: اى خدیجه ! جبرئیل علیه السلام به من خبر داد که این نوزاد، دختر است و خداوند متعال از نسل او امامان و پیشوایان دین را برگزیده است ، تا در روى زمین خلیفه و براى جهانیان حجّت باشند.
پس زمان به سرعت گذشت و لحظات حسّاس ورود نور از جهان ظلمانى رحم فرا رسید،
آن گاه خدیجه براى زنان قریش پیام فرستاد تا او را در مورد زایمانش کمک نمایند؛ لیکن آنان با طرح سخنانى تلخ و شماتت آمیز، از انجام کار اجتناب کردند.
و خدیجه سخت دل تنگ شد و در غم و اندوه فرو رفته بود، که ناگاه چهار زن گندمگون و رشید وارد منزل وى شدند وگفتند:
اى خدیجه ! ما از جانب پروردگار، به یارى تو آمده ایم ، من ساره همسر ابراهیم و مادر اسماعیل هستم و این آسیه دختر مزاحم هم نشین تو در بهشت خواهد بود، و آن دیگرى مریم دختر عمران و مادر عیسى است و آن یکى هم ، کلثوم خواهر موسى مى باشد.
و سپس آن چهار زن بهشتى در اطراف بستر خدیجه نشستند و او را کمک و یارى نمودند تا این که ناگهان نور وجود حضرت فاطمه سلام اللّه علیها در حالى که پاک و پاکیزه بود دیده به جهان گشود؛ و از تشعشع نور جمالش ، تمام خانه هاى مکّه را روشنائى بخشید.
پس از آن ، ده فرشته با در دست داشتن ظرف هاى بهشتى و آب کوثر وارد شدند و نوزاد عزیز را غسل دادند و او را با دو پارچه سفید و خوشبو پوشاندند.
در همین لحظه ، نوزاد لب به سخن گشود و شهادت به یگانگى خداوند و رسالت پدرش ، حضرت محمّد و امامت شوهرش ، حضرت علىّ و یازده فرزندش صلوات اللّه علیهم داد؛ و نام مبارک فرد فرد آن بزرگوان را بر زبان جارى نمود.
و سپس بر یکایک حاضران سلام کرد، پس از آن همچنین میهمانان تبریک و شاد باش گفتند، و آن گاه از منزل خارج شدند.(1)
*********
1-الخرایج و الجرایح : ج 2، ص 525، ح 1، و الثّاقب فى المناقب ، ص 285، ح 244، و بحارالا نوار، ج 43، ص 2 3، و دلائل الامامة : ص 76، ح 17.
به برکت حضرت زهرا(س)شیعه شدند
یکى از واعظان عالیقدر تهران بر فراز منبر مى فرمود: تاجرى از تجار تهران
نقل کرد : هر سال به مکه معظمه مى رفتم و در مدینه طیبه در منزل یک
خیاط سکونت مى گزیدم و روزها درب دکان او مى نشستم . یک روز گفتم :
اى میزبان من سالیان زیادى است که در مدینه بر شما وارد مى شوم و شما
هم در تهران بر من مهمان مى شوى ، سؤ الى دارم که دوست دارم جواب آن
را به من بدهى .
گفت : بگو. گفتم : در این مدینه تمام قبور بزرگان دین هرکدام مشخص و معیّن
است ولى بفرمایید که قبر حضرت فاطمه زهرا(علیهاالسلام ) کجاست ؟ آن خیاط
تا این حرف را شنید دست بر روى پیشانى خود گذاشت و به فکر فرو رفت .
حاجى گفت : ترس تمام وجودم را گرفت فورا به منزل مراجعت و وسایل را برداشته
به سوى تهران حرکت کردم و خود را به عجله به تهران رساندم .
پس از چند روزى که در حجره تجارتخانه بودم ناگهان دیدم آن حاجى خیاط وارد شد
و سلام کردو به من گفت : ترسیدى وازمدینه فرارکردى؟ گفتم: حقیقت مطلب
همین است که مى گویى . گفت : اى حاج احمد! بدان به واسطه مخفى بودن قبر
حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) من و جمع زیادى شیعه شدیم ، زیرا شما که
آن روز رفتید،من نزد قضات رفتم و چنین سؤ الى کردم . آنان به اختلاف سخن
راندند. آخر الامر نزدقاضى القضات حجاز رفته و از او پرسیدم که : یک شیعه
چنین چیزى را از من پرسید. گفت : قبر فاطمه زهرامخفى است . گفتم : چرا؟
گفت : چون خودش وصیت نموده بود.
سؤ ال کردم به چه واسطه ؟ گفت : چون عده اى از بس او را اذیت و آزار دادند
به همسرش وصیت کرد مرا شبانه دفن نما که دشمنان در تشییع جنازه و نماز
بر من حاضرنشوند.
خلاصه ، تحقیقات زیادى کردم و مظلومیت آن بى بى بر من ثابت شد. لذا به
واسطه مخفى بودن قبرش شیعه شدیم .1
*******
پاورقی:1- زندگانى خاندانى پیغمبر(ص )، ص 155.
به گزارش رجانیوز،"حنا رزوقی الصابغ" قائم مقام وزارت دارایی عراق در اواخر اکتبر 1980 گفته است: با گذشت دو ماه از جنگ تحمیلی صدام علیه جمهوری اسلامی ایران، ثامر الشیخلی وزیر دارایی در رأس هیئتی که من (الصابغ) نیز در آن عضو فعال بودم، ظرف یک روز به عربستان، کویت، امارات و قطر برای گرفتن کمک مالی سفر کردیم.
"در این سفر که از فرودگاهی در منطقه ولید در مرز عراق با اردن و سوریه آغاز شد، ابتدا به جده عربستان رفتیم و با شیخ محمد ابوالخیل وزیر دارایی وقت عربستان دیدار و سه میلیارد دلار دریافت کردیم. سپس به امارات رفتیم و یک میلیارد دلار هدیه شیخ زاید را دریافت کردیم. پس از امارات وارد قطر شده، مبلغ نیم میلیارد دلار به بانک مرکزی عراق حواله شد."
وی ادامه داد: هیئت پس از قطر به کویت رفت و شیخ جابر، امیر وقت کویت نیز دو میلیارد دلار هدیه کرد.
در این سفر یک روزه، هیئت عراقی به 5/5 میلیارد دلار قرض بدون بهره و یک میلیارد دلار هدیه از سوی امارات دست یافت. هیئت مالی صدام سه بار به کشورهای حاشیه خلیج فارس سفر کرد و در خلال شش ماه اول جنگ تحمیلی میزان کمک آن ها به ماشین جنگ صدام بالغ بر 19.5 (نوزده و نیم) میلیارد دلار شد که سهم کشورها به شرح زیر است:
پادشاه عربستان سعودی: 9 میلیارد دلار
امیر کویت: 6 میلیارد دلار
حاکم امارات: 3 میلیارد دلار
امیر قطر: یک و نیم میلیارد دلار
در سال 1982 راشد بن عبدالله وزیر امور خارجه امارات با هواپیمای خصوصی به عراق سفر کرد و دو میلیارد دلار دیگر نیز در اختیار ماشین جنگ صدام گذاشت. کمک عربستان نیز در سال های بعد افزایش یافت و به بیش از 10 میلیارد دلار رسید.
داستان دوستان
آش حضرت فاطمه(س)
مرحوم سید جلیل و علامه بزرگوار حضرت آیة اللّه العظمى حاج سید مهدى
بحر العلوم رضوان اللّه تعالى علیه فرمودند: در عالم رؤ یا دیدم که در مدینه
مشرفه بودم و مرا جناب پیغمبر (ص ) احضار نمود. داخل حجره مقدسه شدم ،
دیدم ، جناب پیامبر(ص ) در صدر مجلس قرار گرفته و حسنین وحضرت فاطمه
(علیهم السلام ) در حاشیه مجلس قراردارند وآقا حضرت على(ع ) سرپا ایستاده است .
به دست بوسى رسول خدا (ص) مشرف شدم ،مرا مخاطب به خطاب مرحبا بولدى
نموده و کمال محبت و مهربانى را در باره من مبذول داشت ، مساءله اى چند
سؤ ال نمودم .فرمودند: از امام زمان خود سؤ ال کن . پس صاحب الامر را
حاضر نمودند و مسایل خود را سؤ ال نمودم .
پس رو به بى بى دوعالم فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) نموده ، فرمودند:
خذى ولدک : پسرت را دریاب . آنگاه حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) دست
مرا گرفت ، به حجره خود برد و از من رویش را نمى گرفت گویا صورت
مبارکش الحال در نظرم هست ، پس حضرت فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) براى
من آش آورد که همه حبوبات در آن بود تناول کردم و در نهایت شوق از
خواب بیدار شدم .
چنان شرح صدرى برایم پیدا شد که هرچه بعد از آن در کُتب مشاهده مى کردم
به یک مرتبه حفظ مى نمودم و به این مقام رسیدم .
بعد از آن همیشه طالب آن آش بودم تا روزى از مادرم سؤ ال کردم که آش
به این صفت دیده اى ؟گفت : بلى در عجم(ایران ) متعارف است که اینطور
آشى را مى پزند و از همه حبوبات داخلش مى کنند و آن آش به نام
فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) نام گذارى شده . 1
*******
پاورقی:1- مردان علم در میدان عمل ، ج 1، ص 396 .
حدیث روز
زنان دوزخى
عَنْ فاطِمَةَ ا لزَّهْراءِ(علیها السلام) قا لَتْ:
قالَ رَسُولُ ا للّه(صلى الله علیه وآله وسلم) ...یا بِنْتى أَمَّا ا لْمُعَلَّقَةُ
بِشَعْرِها فَإِنَّها کانَتْ لا تُغَطّى شَعْرَها مِنَ ا لرِّجالِ، وَ أَمـَّا ا لْمُعَلَّقَةُ
بِلِسانِها فَإِنَّها کانَتْ تُؤْذى زَوْجَها،... وَ أَمَّا ا لَّتى کانَ رَأْسُها رَأْسَ
خِنْزیر، وَ بَدَنُها بَدَنَ ا لْحِمارِ فَإِنَّها کانَتْ نَمّامَةً کَذّابَةً.
وَ أَمَّا ا لَّتى کانَتْ عَلى صُورَةِ ا لکَلْبِ فَإِنَّها کانَتْ قینَةً نَوّاحَةً حاسِدَةً.
ترجمه:
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) (درباره مشاهدات خود
از عذاب دوزخیان در شب معراج) فرمود: دخترم! امّا زنى که
به مویش آویخته شده بود ، کسى بود که مویش را از مردان
نمى پوشانید،وآن که به زبانش آویزان بود،زنى بودکه شوهرش
را آزار مى داد... و آن که سرش سرِ خوک و بدنش بدنِ الاغ بود،
زنى بود که سخنچین و دروغگو بود، و آن که صورتش به شکل
سگ بود، زنى بود که آواز مى خواند و نوحه سرایى مى کرد و
حسد مى ورزید.1
*******
پاورقی:1- پرتوى از سیره و سیماى فاطمه زهرا(علیها السلام)