دلیل قرآنی
باید از قرآن دلیل بیاورى و الا گردنت را مى زنم
حجاج بن یوسف ثقفى (استاندارخونخوار عبدالملک در کوفه ) بوده و با شیعیان و یاران امیرالمؤ منین على علیهالسلام دشمنى بسیار داشت و حتى ظن شیعه و طرفدار على علیه السلام بودن در مورد یکنفر کافى بود که حجاج او را به قتل برساند.
عامر شعبىمى گوید: شبى حجاج مرا طلبید، هراسان شدم ، برخاسته و نزدش رفتم ، ناگهان درکنار مسند او سفره اى چرمین دیدم پهن شده (رسم بود که افراد را روى آن مى کشتند) وشمشیر تیزى در کنار آن بود. سلام کردم ، جواب سلام مرا داد و گفت :
نترس به تو امشب تا فردا ظهر امان دادم .و مرا در کنار خودنشاند. سپس به یکى از دژخیمان اشاره کرد، او رفت و مردى را که با طناب و زنجیربسته بودند، آورد و در برابر حجاج نشانید. آنگاه حجاج به من رو کرد و گفت : این شیخ (سعید بن جبیر) مى گوید: حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى اللهعلیه و آله هستند. باید از قرآن در این باره دلیل بیاورد و گرنه هم اکنون (با اینشمشیر روى این چرم ) سرش را از بدنش جدا مى سازم .
گفتم : لازم است که اورا زنجیر و بند آزاد سازید که اگر دلیل از قرآن آورد آزاد شود و گرنه با این شمشیرنمى توان که زنجیر را قطع کرد. خواه و ناخواه باید این زنجیرها را از بدنش جدا کردو آنگاه او را کشت ، حجاج دستور داد بند و زنجیر را از بدن او جدا کردند. خوب به اونگاه کردم ، ناگهان دیدمسعید بن جبیرمفسر قرآن و یارو شاگرد خاص امام سجاد علیه السلام است اندوهگین شدم و با خود گفتم : چگونه مى تواندر مورد اینکه حسن و حسین علیه السلام پسران پیامبر صلى الله علیه و آله هستنداستدلال کرد؟ ناگهان صداى حجاج بلند شد که به سعید مى گفت : دلیل خود را از قرآن در مورد اینکه حسن و حسین پسران پیامبر صلى اللهعلیه و آله هستند چنانکه ادعا مى کنى بیاور، و گرنه گردنت را مى زنم .
. سعیدگفت : به من مهلت بده. حجاج چند لحظه سکوت کرد و دگربار گفت : دلیل خود را بیاور!سعید گفت : اندک مهلت بده .حجاج پس از لحظاتى ، براى سومین بار گفت : به تو مى گویم ، دلیل خود را از قرآن بیاور که چگونه مى توانگفت حسن و حسین دو فرزند پیامبر صلى الله علیه و آله هستند؟
سعید اندکى فکرکرد و سپس گفت :
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم اللهالرحمن الرحیم و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریتهداود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى وعیسى و الیاس کل من الصاحبین.
و اسحاق و یعقوب رابه او (ابراهیم ) و هر کدام را هدایت کردیم و نوح را نیز قبلا هدایت کرده ایم و ازفرزندان او (ابراهیم ) داود و سلیمان و ایوب و یوسف و هارون را (هدایت کردیم ) واین چنین نیکوکاران را پاداش مى دهیم و (همچنین ) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس ،هر کدام از صالحان بودند. (17)
پس از خواندن این آیات ، سعید پرسید: نام عیسىدر این آیه به چه عنوان آمده است ؟!
حجاج گفت : به عنوان اینکه از ذریه (فرزندان ) ابراهیم است .
سعید گفت : با اینکه عیسى پدر نداشت در عین حال به عنوان ذریه (فرزند) ابراهیم علیه السلام به شمار آمده است ، زیرا عیسى فرزند مریم دختر ابراهیمبود، از این رو عیسى به عنوان فرزند ابراهیم خوانده شده بنابراین بطریق اولى ، مىتوان گفت : حسن و حسین دو پسر پیامبر صلى الله علیه و آله هستند زیرا مادرشان دختربدون واسطه پیامبر است .
حجاج از این استدلال دقیق و محکم قانع شد، دستور داد دههزار دینار به سعید بن جبیر دادند و او را آزاد ساخت . شعبى مى گوید: وقتى صبح شد،با خود گفتم شایسته است نزد این (شیخ ) بروم و از محضرش معانى قرآن را بیاموزم . بهسراغ او رفتم و او را در مسجد یافتم در حالى که دینارها را در کنارش تقسیم کرده وآنها را به فقراء صدقه مى داد. مرا که دید فرمود: اینها همه بهبرکت حسن و حسین علیه السلام است ، اگر در یک مورد اندوهگین مى شویم ، هزاربارخشنود مى گردیم و از همه بالاتر خدا و رسولش خشنود مى شوند.
*******
پاورقی:1-سرگذشتهای تلخ وشیرین قرآن
حدیث روز
قالَ علیه السلام : اَلدُّنْیا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ اءشْیاء: اَلْغِنى ، وَالْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ، فَمَنْ زَهِدَ فیها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إ سْتَغْنى ، وَمَنْ قَلَّ سَعْیُهُ إ سْتَراحَ.
ترجمه :
فرمود: دنیا و اموال آن ، براى سه هدف دنبال مى شود: بى نیازى ، عزّت و شوکت ، آسایش وآسوده بودن .
هر که زاهد باشد؛ عزیز و با شخصیّت است ، هر که قانع باشد؛ بى نیازو غنى گردد، هر که کمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد؛ همیشه آسوده و در آسایشاست.
داستان دوستان
شخصیّتى غریب در دنیا
محدّثین و مورّخین روایت کرده اند:
هرگاه دردها و غم هاى جامعهبراى مولاى متّقیان ، امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام غیر قابل تحمّل مى گشت ؛ و مىخواست درد دل خود را بیان نماید با خود زمزمه و درد دل مى نمود.
و آن حضرتمعمولا به تنهائى از شهر کوفه خارج مى شد و حوالى بیابان غَرىّ نجف اشرف گوشه اى رابر مى گزید؛ و روى خاک ها مى نشست و دردهاى درونى خود را با آن فضاى ملکوتى بازگومى نمود.
در یکى از روزهائى که حضرت به همین منظور رفته بود، ناگهان شخصى رامشاهده کرد که بر اشترى سوار و جنازه اى را جلوى خود قرار داده است و به سمت آنحضرت در حرکت مى باشد.
همین که آن شخص شتر سوار نزدیک حضرت امیر علیه السلامرسید، سلام کرد و حضرت جواب سلام او را داد و سؤ ال نمود: از کجا آمده اى ؟
پاسخداد: از یمن آمده ام .
امام علیه السلام فرمود: این جنازه اى که همراه دارى کیست؟ و براى چه آن را به این دیار آورده اى ؟
در پاسخ گفت : این جنازه پدرم مىباشد، او را از دیار خود به این جا آورده ام تا در این مکان دفن نمایم .
امام علىّعلیه السلام اظهار نمود: چرا او را در سرزمین خودتان دفن نکرده اى ؟
در پاسخاظهار داشت : چون پدرم قبل از مرگ خود وصیّت کرده است که او را براى دفن به این جابیاوریم ؛ همچنین پدرم گفته بود: در این سرزمین مردى دفن خواهد شد که در روز قیامتجمعیّتى را به تعداد طایفه ربیعه و مُضر یعنى ؛ تعداد بى شمارى را شفاعت نموده و ازعذاب جهنّم نجات مى دهد؛ و ایشان را اهل بهشت مى گرداند و شفاعتش در پیشگاه خداوندپذیرفته است .
حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام سؤ ال نمود: آیا آن مرد رامى شناسى ؟
آن شخص گفت : نه ، او را نمى شناسم .
فرمود: به خداوندى خدا! منهمان شخص هستم .
و امام علیه السلام این سخن را سه بار تکرار نمود و سپس جنازهرا به کمک یکدیگر در آن سرزمین دفن کردند.
********
پاورقی:1-کتاب چهل داستان وچهل حدیث ازحضرت علی(ع)
ازمن بپرسیدازتمامی حوادث تاقیامت
سلمان فارسى گوید: امیرالمؤمنین علیه السلامفرمود:
علم منایا (تاریخ و کیفیت نابودى افراد) و علم بلایا (بلاهائى که برافراد یا جوامع نازل مى شود) و علم وصایا (سفارشهاى پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله ) و علم انساب (پدر و مادر و اجداد هر کسى ) و همچنین فصل الخطاب (داوریها یا حقایق ) و میلاد اسلام و کفر (تاریخ مسلمان و کفار) نزد من است .
منم آن صاحب میسم(میسم وسیله اى است آهنى که حیوان را با آن علامت مى گذارند و گویا منظور حضرت ایناست که ولایت حضرت ، علامت ایمان و انکار آن علامت کفر است ، و شاید هم این معنى درآخرت به صورت محسوس در چهره افراد ظاهر گردد)
منم آن فاروق اکبر (جداکننده بزرگحق از باطل ) و دولت دولتها، از من بپرسید از تمامى حوادثى که تا روز قیامت به وقوعخواهد پیوست و از هر آنچه قبل از من انجام گرفته و از آنچه اکنون در زمان من واقعمى گردد تا آنگاه که خداوند عبادت مى شود.
و چون از حضرتش درمورد علم پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله سؤ ال شد فرمود: پیامبر اکرم صلى اللهعلیه و آله به تمامى آنچه پیامبران مى دانستند و به هر آنچه بوده و هست را تا قیامتعالم بود، سپس فرمود:
سوگند به آنکه جانم به دست اوست من مى دانم علم پیامبراکرم صلى الله علیه و آله را و آنچه بوده و آنچه هست میان من تا قیامت1 .
*******
پاورقی:1-کتاب پیشگوئیهای حضرت علی(ع)
داستان دوستان
بهلول و ابوحنیفه
روزىبهلول از مجلس درس ابوحنیفه گذر مى کرد، او را مشغول تدریس دید و شنید که ابوحنیفهمى گفت :حضرت صادق علیه السلام مطالبى میگوید که من آنها را نمى پسندم .
اول آنکهشیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن استبواسطه آتش عذاب شود.
دوم آنکه خدا را نمى توان دید و حال اینکه خداوند موجود استو چیزیکه هستى و وجود داشت چگونه ممکن است دیده نشود.
سوم آنکه فاعل و بجا آورندهاعمال خود بنى آدمند در صورتیکه اعمال بندگان بموجب شواهد از جانب خداست نه ازناحیه بندگان.
بهلول همینکه این کلمات را شنید کلوخى برداشت و بسوى ابوحنیفه پرتکرده و گریخت ،اتفاقا کلوخ بر پیشانى ابوحنیفه رسید و پیشانیش را کوفته و آزرده نمود .ابوحنیفه و شاگردانش از عقب بهلول رفتند و او را گرفته پیش خلیفه بردند بهلول پرسیداز طرف من بشما چه ستمى شده است ؟
ابوحنیفه گفت: کلوخى که پرت کردى سرم را آزرده است .بهلول پرسید: آیا میتوانى آن درد را نشان بدهى؟ ابوحنیفه جواب داد مگر درد را مى تواننشان داد.
بهلول گفت: اگر بحقیقت دردى در سر تو موجود است چرا از نشان دادن آن عاجزىو آیا تو خود نمى گفتى هر چه هستى دارد قابل دیدن است و از نظر دیگر مگر تو از خاکآفریده نشده اى و عقیده ندارى که هیچ چیز بهم جنس خود عذاب نمى شود و آزرده نمىگردد آن کلوخ هم از خاک بود پس بنا بعقیده تو من ترا نیازرده ام از اینها گذشته مگرتو در مسجد نمیگفتى هر چه از بندگان صادر شود در حقیقت فاعل خداوند است و بنده راتقصیر نیست پس از این کلوخ هم از طرف خداوند بر سر تو وارد شده و مرا تقصیرى نیست .
ابوحنیفه فهمید که بهلول با یک کلوخ سه غلط و اشتباه او را فاش کرد در اینهنگام هارون الرشید خندید و او را مرخص نمود.
دین فروش !!!
شریک بن عبدالله نخعى از دانشمندان معروف اسلامى در قرن دوم بود، مهدى عباسى (سومین خلیفه عباسى ) به علم و هوش شریک ، اطلاع داشت ، او را به حضور طلبید و اصرار کرد که منصب قضاوت را قبول کند، او که مى دانست قضاوت در دستگاه طاغوتى عباسیان ، گناه بزرگ است ، قبول نکرد.
مهدى عباسى اصرار کرد که او معلم فرزندانش گردد، او به شکلى از زیر بار این پیشنهاد نیز خارج شد و نپذیرفت .
تا اینکه روزى خلیفه عباسى به وى گفت : ((من از تو سه توقع دارم که باید یکى از آنها را بپذیرى : 1- قضاوت 2- آموزگارى 3- امروز مهمان من باشى و بر سر سفره ام بنشینى )).
شریک ، تاءملى کرد و سپس گفت : اکنون که به انتخاب یکى از این سه کار مجبور هستم ترجیح مى دهم که مورد سوم (مهمانى ) را بپذیرم .
خلیفه قبول کرد و به آشپز خود، دستور داد: لذیذترین غذاها را آماده نماید و از شریک ، به بهترین وضع ممکن پذیرائى نماید.
پس از آماده شدن غذا، شریک که آن روز از آن غذاهاى لذیذ و گوناگون نخورده بود، با حرص و ولع از آنها خورد، در همین حال یکى از نزدیکان خلیفه به خلیفه گفت : ((همین روزها، شریک ، هم منصب قضاوت را مى پذیرد و هم منصب آموزگارى فرزندان شما را، و اتفاقاً همین طور هم شد و او عهده دار هر دو مقام گردید)).
از طرف دستگاه عباسى ، حقوق و ماهیانه مناسبى برایش معین کردند، روزى شریک با متصدى پرداخت حقوق ، حرفش شد.
متصدى به او گفت : ((مگر گندم به ما فروخته اى که این همه توقع دارى ؟)).
شریک ، جواب داد: ((چیزى بهتر از گندم به شما فروخته ام ، من دینم را به شما فروخته ام )).
آرى غذاى حرام و لقمه ناپاک ، آنچنان قلب او را تیره و تار کرد، که او به راحتى جزء درباریان دستگاه ظلمه گردید، و به این ترتیب انسان خوبى بر اثر غذاى آلوده ، منحرف و عاقبت به شر شد.
یا قابض....
الهى خودت آگاهى که دریاى دلم را جزر و مد است یا باسط بسطم ده و یا قابض قبضم کن.(آیت الله حسن زاده آملی)
پیشگوئیهای حضرت علی(ع)
بیعت شکنی طلحه و زبیر
زبیر و طلحه نزد علی علیهالسلام آمدند و از حضرت برای تشرف به عمره اجازه خواستند، فرمود: شما هدفتان عمره نیست، آن دو به خداوند سوگند خوردند که هدفی جز عمره ندارند ولی حضرت سخن خود را تکرار کرده فرمود:
شما دو نفر منظورتان عمره نیست شما میخواهید آشوب کنید و بیعت شکنی نمائید آن دو قسم خوردند که ما قصد مخالفت و بیعت شکنی نداریم، فقط میخواهیم عمره انجام دهیم، حضرت فرمود: پس دوباره با من بیعت کنید، آن دو به شدیدترین صورت با دادن تعهد و سوگندهایی دوباره بیعت کردند، و حضرت به آنها اجازه داد (تا به عمره روند) همین که از نزد حضرت خارج شدند به حاضرین فرمود: بخدا سوگند این دو را نمیبینید جز در آشوبی که در آن به قتل میرسند،حاضرین گفتند: یا امیرالمؤمنین، اگر چنین است بفرما تا آنها را برگردانند، فرمود: تا خداوند کاری را که باید بشود، تحقق بخشد. [1] .
طلحه و زبیر بعد از آن همه تعهد و پیمانها و سوگندها از مدینه به طرف مکه رفتند و همانطور که حضرت فرموده بود به آشوبگری و بیعت شکنی پرداختند و به هر کس که برخورد میکردند میگفتند: برای علی در گردن ما بیعتی نیست، ما به اجبار بیعت کردهایم!!
وقتی سخن اینان به حضرت رسید فرمود: خداوند آنها را دور کند و آواره گرداند،سوگند به خداوند که این دو نفر خویشتن را به بدترین صورت به قتل میرسانند...بخدا سوگند که هدفشان عمره نیست، آن دو نزد من آمدند به صورت دو تبهکار و از نزد من رفتند با دو صورت حیلهگر و پیمانشکن، به خدا سوگند پس از امروز با من ملاقات نخواهند کرد مگر در یک لشکری غرق در سلاح که خود را در آن به کشتن خواهند داد، پس مرگ بر آنها باد. [2] .
××××××××
پاورقی:1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1،ص232
2- 1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1،ص232
&حدیث روز&
بشارتهای پیامبر (ص) درباره او
متن حدیث
" یکون فی آخر الزمان - على تظاهر العمر وانقطاع من الزمان - إمام یکون أعطى الناس ، یجیئه الرجل فیحثو له فی حجره ، یهمه من یقبل عنه صدقة ذلک المال ما بینه وبین أهله ، لما یصیب الناس من الخیر "
* * *
* فضیل بن مرزوق ، از عطیه ، از ابو سعید نقل کرده که گفت : رسول خدا ( ص ) فرمود : در آخر الزمان - در مدت طولانى و سخنى و تنگدستى - امامى وجود دارد که به مردم بذل و بخشش مىنماید ، شخص پیش او می رود و او با دو دست خویش مال را جمع نموده و به او می دهد ، در آن زمان آن قدر مال وخیر به مردم می رسد که هم و غم شخص این است که در میان فامیلش کسى را بیابد که صدقه مالش را از او قبول نماید .
منبع حدیث
54 - المصادر :
* : أبو یعلى : ج 2 ص 356 - 357 ح 1105 - حدثنا سلیمان بن عبد الجبار أبو أیوب ، حدثنا سهل بن عامر حدثنا فضیل بن مرزوق ، عن عطیة ، عن أبی سعید قال : قال رسول الله صلى الله علیه وسلم : -
* : العقیلی : على ما فی الإذاعة .
* : ابن عساکر : على ما فی عرف السیوطی ، الحاوی .
* : حلیة الأولیاء : على ما فی جمع الجوامع .
* : عرف السیوطی ، الحاوی : ج 2 ص 63 - وقال " وأخرج أبو یعلى ، وابن عساکر ، عن أبی سعید " وفیه " . . عند تظاهر من الفتن وانقطاع من الزمن أمیر ، أول ما یکون عطاؤه للناس أن یأتیه الرجل فیحثی . . من صدقة ذلک الیوم لما . . من الفرج " .
* : جمع الجوامع : ج 1 ص 1012 - عن حلیة الأولیاء ، وابن عساکر ، عن أبی سعید : - کما فی الحاوی .
* : کنز العمال : ج 14 ص 274 ح 38703 - کما فی عرف السیوطی ، عن أبی یعلى ، وابن عساکر ، وفیه " . . صدقة ذلک الیوم " .
* : برهان المتقی : ص 83 ب 1 ح 28 - عن عرف السیوطی ، الحاوی فیه " . . نهمة من یقبل . . لما یصیب الناس من الفرج " وفی هامشه " النهمة بفتح النون بلوغ الهمة فی الشیء والشهوة فیه ، والمراد أنه یعطیه من الصدقة بقدر ما یرضیه " ولکن الظاهر أن نهمة تصحیف یهمه " .
* : الإذاعة : ص 134 - کما فی عرف السیوطی ، وقال " أخرجه العقیلی ، وابن عساکر " .
* : العطر الوردی : ص 70 - کما فی عرف السیوطی ، إلى قوله " فی حجره " عن أحمد بن حنبل ، ولم نجده فی أحمد ، والظاهر أنه یقصد الحدیث الآتی الذی یشبهه .
* : المغربی : ص 568 ح 53 - کما فی عرف السیوطی ، وقال " رواه أبو یعلى ، وابن عساکر "
داستان دوستان
تشرف آقا شیخ حسین نجفی شـیـخ اسـداللّه زنـجـانى فرمود: این قضیه را دوازده نفر از بزرگان از شخصى که درمحضر سید بحرالعلوم بود, نقل کردند.
آن شخص مى گوید: هـنـگامى که جناب آقا شیخ حسین نجفى از زیارت بیت اللّه الحرام به نجف اشرف مراجعت نمود, بزرگان دین و علماء براى تبریک و تهنیت به حضور او رسیدند و درمنزل ایشان جمع شدند.
سـیـد بـحـرالعلوم (ره ), چون با جناب آقا شیخ حسین کمال رفاقت و صمیمیت راداشت , در اثناء صحبت روى مبارک خویش را به طرف او گرداند و فرمود: شیخ حسین تو آن قدر سربلند و بزرگ گـشـتـه اى کـه بـاید با حضرت صاحب الزمان (ع ) هم کاسه و هم غذا شوى .
شیخ متغیر و حالش دگرگون شد.
حضار مجلس , از شنیدن سخن سید بحرالعلوم اصل قضیه را از ایشان سؤال کردند.
سـیـد فـرمود: آقا شیخ حسین , آیا به یاد ندارى که بعد از مراجعت از حج در فلان منزل ,در خیمه خـود نـشـسـته و کاسه اى که در آن آبگوشت بود براى نهار خود آماده کرده بودى ناگاه از دامنه بیابان جوانى خوشرو و خوشبو در لباس اعراب وارد گردید و ازغذاى تو تناول فرمود.
هـمـان آقـا, روح هـمـه عـوالـم امـکـان حـضـرت صـاحـب الامـر والزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشریف بوده اند.1
×××××××
پاورقی:1-شمیم گل نرگس